گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

انسان برای خویشتن / اریک فروم

پنجشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۴ ق.ظ

اگر اصول اخلاق انسانی مبتنی بر معرفت به طبع آدمی باشد، روانشناسی نوین، بویژه روانکاوی می بایست یکی از انگیزه های بسیار نیرومند در تکامل اصول اخلاقی انسانی می گردید. اما ضمن اینکه روانکاوی معرفت ما را در باره انسان بسیار افزایش داده، ولی به معلومات ما در باره اینکه انسان چگونه باید زندگی کند و چه بکند چیزی نیافزوده است. بلکه عمل عمده روانکاوی این بوده که ثابت کند احکام ارزشی و هنجارهای اخلاقی مظهر منطقی شده از خواسته ها و ترس های غیر منطقی - واغلب ناآگاهانه - بوده بنابراین ارزش عینی ندارند.

  •  

نه تنها پزشکی، مهندسی و نقاشی هنر است بلکه زیستن نیز خود هنری است و در حقیقت مهم ترین و در عین حال مشکل ترین و پیچیده ترین هنری است که انسان تجربه می کند. هدف این هنر انجام کار بخصوصی نیست، بلکه هدف آن زندگی شایان تحسین، و پرورش استعدادهای ذاتی است در پهنه هنر زیستن انسان هم هنرمند است و هم محصول هنر، هم پیکرتراش است و هم سنگ مرمر، هم پزشک است و هم بیمار.
چرا عصر ما نظریه "زیستن یک هنر است" را از یاد برده است؟ امروزه بشر معتقد است که خواندن و نوشتن هنری است که باید آموخت؛ معماری، مهندسی، یا کارگر ماهر شدن مستلزم مطالعه و تحصیل زیادی است؛ اما زندگی کردن آنچنان ساده است که نیاز به هیچ گونه کوشش برای آموزش ندارد. تنها بدین دلیل که هر کس نوعی "زندگی می کند" پس هرکس هم متخصص در زیستن است.

  •  

اگر انسان تبدیل به فرشته می شد به همان اندازه خاصیت ذاتی و سرشت خود را از دست می داد که اگر تبدیل به اسب می شد. فضیلت عبارت است از آشکار کردن توانائی های ویژه هر ارگانیسم؛ از دیدگاه آدمی فضیلت یعنی هر چه بیشتر انسان شدن. در نتیجه به نظر اسپینوزا "خوب" آن است که وسیله نزدیک شدن بیشتر و بیشتر ما به نمونه طبع آدمی باشد. و بد چیزی است که از رسیدن ما به نمونه مذکور جلوگیری کند بنابراین فضیلت معادل به حقیقت پیوستن طبع آدمی است، پس دانش انسانی همان تئوری است که پایه و بنیاد اصول اخلاقی می باشد.

  •  

روانکاوی اقدامی است در جهت پرده برداری از حقیقت در باره خود شخص. از این دیدگاه فروید آن فکر سنتی را، از دوران بودا و سقراط تاکنون، ادامه می دهد که حقیقت را نیروئی تلقی می کند که انسان را با فضیلت و آزاد می سازد، و یا -طبق اصطلاحی که فروید به کار برده - آدمی را به "سلامت" می رساند. هدف درمان تحلیلی جانشین کردن خرد به جای خردگریزی است. درمان تحلیلی را می توان این گونه تعریف و مجسم کرد که دو نفر - روانکاو و بیمار - خود را وقف جستجوی حقیقت می کنند. هدف درمان برگرداندن سلامتی است، و داروی آن حقیقت و خرد است.

  •  

انسان می تواند از آزادی خویش چشم پوشد و خود را به وسیله ای در دست قدرت ها مبدل سازد و در آن ها مستهلک گردد. ولی ناراضی، نگران، و بی قرار باقی می ماند. برای این مسئله فقط یک راه حل وجود دارد: روبرو شدن با حقیقت، اعتراف به تنهائی خود در جهانی جدا از سرنوشت او، و قبول اینکه قدرتی مافوق قدرت خود او برای حل مشکل وی وجود ندارد. انسان باید مسئولیتش را نسبت به خودش قبول کرده و بداند که فقط با به کار گرفتن نیروهای خود می تواند به زندگیش معنی بخشد. اما این معنی دلالت ضمنی به اطمینان و ایقان ندارد، در حقیقت کوشش برای دستیابی به اطمینان مانع جستجوی معنی است. نامطمئنی انسان را وادار می کند تا نیروهای خود را آشکار کند.

  •  

مردم با منش "گیرنده" همواره در جستجوی کسی هستند که اطلاعات لازم را به آن ها بدهد و در این راه کمترین کوششی از خود نشان نمی دهند. اگر مذهبی هستند همه چیز را از خداوند می خواهند نه از فعالیت خود. و اگر غیر مذهبی باشند باز هم رابطه آنان با اشخاص یا بنیادها به همان نحو است، یعنی همواره در جستجوی یک "معجزه گر" می باشند. اینان بسیار وفادارند، در عمق این منش حق شناسی نسبت به کسی که آنان را تغذیه می کند و همچنین ترس از دست دادن او نهفته است. چون نیاز به دست های بیشتری دارند تا احساس ایمنی کنند، لذا باید نسبت به اشخاص زیادی وفادار باشند. چون نمی توانند "نه" بگویند، لذا "بلی" گفتن را به هر چیز و هر شخص دوست دارند، در نتیجه توانایی های ذاتی آنان فلج شده و به طور فزاینده ای وابسته به دیگران می شوند.

  •  

فرد با جهت گیری "مال اندوز" نمی تواند تحمل کند که شیئی در خارج از محل خود باشد و خود به خود هر چیز را در جای مخصوص خود می گذارد. تصور می کند که جهان خارج همواره در صدد تجاوز به حصار او است؛ نظم و ترتیب از نظر او یعنی گذاشتن و نگهداشتن جهان خارج در جای خود به منظور جلوگیری از تهاجم و تجاوز آن به حصار وی. نظافت اجباری چنین شخصی نیز نمایانگر دیگری از نیاز او به بی اثر کردن نتیجه تماس با دنیای خارج است. از دید وی اشیاء خارج از مرزهای او خطرناک و "نجس" اند، و تماس های خطرناک را مانند آب کشیدن مذهبی با شستشوی اجباری بی اثر می کند. از نظر وی اشیاء نه تنها در جای مخصوص خود بلکه باید در زمان مخصوص به خود نیز گذاشته شوند؛ وقت شناسی خارج از حد، که نشان دیگری از تسلط بر جهان خارج است، یکی دیگر از ویژگی های شخص مال اندوز است.

  •  

در جهت گیری "بازاری" این واقعیت که برای به دست آوردن موفقیت داشتن مهارت و تجهیزات لازم جهت انجام کار محوله کافی نبوده بلکه باید در میدان رقابت از سایرین پیشی گرفت رویه و روش هر کس را نسبت به خود شکل می دهد. اگر برای تأمین زندگی تکیه بر معلومات و تخصص کافی بود، منزلت هر شخص متناسب با توانایی های او یعنی ارزش مصرفی، می بود؛ اما چون موفقیت به میزان زیاد موکول به طرز فروش و عرضه شخصیت است، لذا شخص خود را کالا و یا فروشنده کالای فروشی تجربه می کند. انسان نگران زندگی و رفاه خود نیست بلکه علاقمند به قابل فروش شدنش است.

  •  

داستان یونس می رساند که عشق نمی تواند از مسئولیت جدا باشد. یونس مسئولیتی در مقابل زندگی برادرانش حس نمی کند. او مانند قابیل، می تواند بپرسد: "آیا من پرستار برادرم هستم؟". مسئولیت وظیفه ای نیست که از خارج به کسی تحمیل شده باشد، بلکه پاسخی به خواسته ای است که شخص بدان علاقمند است. دو کلمه مسئولیت و پاسخ که در انگلیسی دارای ریشه واحد هستند، پس مسئولیت یعنی آمادگی داشتن برای پاسخگوئی.

  •  

این عقیده که انسان ها برابر خلق شده اند می رساند که نباید افراد بشر به عنوان آلت و وسیله تلقی شوند ولی امروزه کلمه برابری معادل عبارت "قابلیت مبادله" شده، و نشانه نفی فردیت گردیده است. برابری به جای اینکه شرط گسترش خصوصیت انسان شود مفهوم زوال فردیت را، که همان فقدان شخصیت در جهت گیری بازاری است، به خود گرفته است. در اصل برابری با تفاوت بستگی داشت، ولی امروزه با کلمه "بی تفاوت" معادل شده، و در واقع بی تفاوتی نماینده رابطه انسان امروزی با خود و سایرین است.

  •  

خودخواهی و عشق به خود نه تنها به یک مفهوم نیستند بلکه نقطه مقابل هم می باشند. خودخواه خود را کم دوست دارد نه زیاد؛ و در حقیقت از خود بیزار است. این فقدان علاقه و توجه به خود، که فقط یکی از نشانه های عدم باروری است، شخص خودخواه را تهی و بی اثر می سازد. وی لزوما ناشاد بوده و با نگرانی به زندگی می آویزد و خود راه رسیدن به خوشنودی ها را به خود می بندد. او به ظاهر زیاده از حد مراقب خویش است ولی عملا بیهوده کوشش دارد تا شکست خود را در راه مراقبت از "خود" حقیقی خویش بپوشاند.

  •  

اگر عشق ورزی به همسایه به عنوان یک انسان فضیلت است، پس عشق به خود نیز باید یک فضیلت باشد - نه شر و فساد - زیرا من هم انسانم. معنی و مفهومی از کلمه انسان نداریم که در آن خود من مستثنی شده باشم. دکترینی که این استثناء را داشته باشد دارای تناقض ذاتی است. این دستور انجیل که "همسایه ات را به اندازه خودت دوست بدار" می رساند که احترام به منزلت و فردیت خود، عشق به "خود" و درک آن نمی تواند از احترام و عشق و درک نسبت به شخص دیگر جدا باشد. عشق به خود با عشق به دیگران وابستگی ناگسستنی دارد.

  •  

شکست فرهنگی امروزی نه در پیروی از اصل اصالت فرد، و نه در اعتقاد به این عقیده است که فضیلت اخلاقی همان سود شخصی است، بلکه در تباه کردن معنای سود شخصی است، آن هم نه بدین معنی که مردم به منافع خود بیشتر از حد علاقه مندند، بلکه در این مفهوم که توجه کافی به سود "خود" حقیقی خویش ندارند؛ و نه به این معنی که زیاده از حد خودخواه اند بلکه در این مفهوم که به خود عشق نمی ورزند.

  •  

وجدان خوب آن است که از خشنود کردن مرجع قدرت (خارجی و ذاتی) آگاه باشد، وجدان گناهکار آن است که از ناخشنود کردن آن مطلع باشد. وجدان خوب (قدرت گرا) حس اطمینان و ایمنی ایجاد می کند، زیرا دلالت بر تأئید مرجع قدرت و نزدیکی بیشتر به او دارد؛ وجدان گناهکار ترس و ناایمنی به بار می آورد، چون اقدام برخلاف خواسته مرجع قدرت خطر تنبیه شدن دارد و بدتر اینکه احتمال دارد مرجع او را طرد کند.
حتی تنبیه از نظر شخص قدرت گرا بهتر از طرد است. مرجع قدرت مؤاخذه کننده هنوز همراهش است، و اگر گناهی مرتکب شود تنبیه شدن دست کم دلیل آن است که باز مورد توجه است. با قبول کیفر گناهش پاک می شود و ایمنی ناشی از تعلق دوباره برقرار می گردد.

  •  

انسان هرگز از تلاش برای تولید و آفرینش باز نیایستاده است زیرا باروری منبع نیرو و قدرت و آزادی و شادکامی است. لکن چون می بیند به نیروهائی که از او برتراند وابسته می باشد لذا همان باروری و اعمال اراده ها، سبب احساس گناه می شود. انسان سعی کرده است خشم خدایان را به گناه باروری خود با قربانی کردن، و پیشکش کردن بهترین غلات و گاو و گوسفند خود به آنان فرو نشاند. ختنه یکی دیگر از راه های فرونشاندن خشم خدا است، قسمتی از آلت تناسلی مرد، که سمبل خلاقیت جنس مذکر است، قربانی خداوند می شود تا مرد حق استفاده از آن را حفظ کند.

  •  

گوش فرا داشتن به خود بسیار دشوار است زیرا این هنر مستلزم توانائی دیگری است که در انسان امروزی نادر است: خلوت کردن با خود. در حقیقت یک ترس بیجا از تنهائی در ما به وجود آمده است؛ ما مصاحب مبتذل و زیان آور و بی حاصل ترین فعالیت ها را به تنها بودن و خلوت کردن با خود ترجیح می دهیم؛ از چشم انداز روبرو شدن با خود هراسانیم. آیا بدین جهت است که می ترسیم مصاحب بدی برای خود باشیم؟ به نظر من ترس از تنها بودن با خودمان به علت احساس پریشانی است، وحشت از دیدن کسی که در عین آشنائی نزدیک با ما غریبه است، لذا می ترسیم و فرار می کنیم.

  •  

مؤثرترین روش برای تضعیف اراده کودک تحریک حس گناه در او است. این عمل با تلقین این حس در کودک که امیال جنسی و ظهور پیش از موقع آن "بد" است آغاز می شود. چون کودک از داشتن امیال جنسی ناگزیر است، روش تحریک حس گناه کمتر شکست می خورد.
مرجع قدرت آشکار جای خود را به مرجع قدرت بی نام داده است. دستور صریح با فرمول علمی "این کار را نکن" به "تو این کار را دوست نخواهی داشت" تبدیل شده است. در حقیقت از بیشتر جهات مرجع قدرت بی نام از مرجع آشکار گران تر و شاق تر است. کودک دیگر از اینکه دارای آقا بالاسر است آگاه نیست (والدین نیز که دستور می دهند از آن بی اطلاعند)، پس نمی تواند متقابلا مبارزه کند و حس استقلال خود را گسترش دهد. به نام علم، عرف و همکاری او را تحسین و ترغیب می کنند و چه کسی می تواند با این قبیل اصول عینی مبارزه کند.

  •  

شادی مقصودی است که با باروری درونی شخص به دست می آید، نه موهبت خدادادی. شادی و لذت، ارضاء نیازی که از فقدان جسمی یا روحی ناشی شده باشد نیست؛ آن ها رهائی از فشار نبوده بلکه ملازم هرگونه فعالیت بارور در فکر، احساس و عمل هستند. کیفیت شادی و لذت یکی است؛ فرق آن ها فقط در این است که لذت به یک عمل تنها مربوط است ولی شادی دلالت به تجربه لذت مداوم دارد؛ می توان کلمه "لذت ها" را، در جمع، به کار بریم ولی "شادی" همواره مفرد است.

  •  

شادی نشان می دهد که انسان پاسخی برای هستی بشر پیدا کرده است: فعلیت بخشیدن به نیروهای بالقوه خود است که نتیجه آن حفظ منزلت شخص و در عین حال همراه دیگران بودن می باشد. انسان با صرف انرژی خود نیروهای خویش را افزایش می دهد، "می سوزد بدون اینکه تحلیل رود"
شادی معیار برتری در هنر زیستن، و فضیلت در معنای اخلاق اومانیستیک است. شادی اغلب متضاد منطقی رنج و اندوه تلقی می شود. رنج جسمی یا روحی بخشی از هستی انسان بوده و تجربه کردن آن اجتناب ناپذیر است. رهائی کامل از اندوه فقط به بهاء کناره گیری کامل میسر است؛ ولی در این حالت دیگر تجربه کردن شادی امکان پذیر نیست. پس متضاد شادی اندوه یا رنج نبوده بلکه افسردگی است که نتیجه سترونی درونی و غیر باروری است.

  •  

بصیرت به شالوده منش انسان کنونی و صحنه اجتماعی عصر حاضر نشان می دهد که فقدان گسترده ایمان دیگر آن جنبه مترقی گذشته را ندارد. مبارزه علیه ایمان مبارزه برای رهایی از بند روحانیت بود؛ مبارزه ای بود علیه ایمان خردگریز و بیان عقیده و اعتماد به خرد انسانی و توانائی آن در ایجاد یک نظم اجتماعی که اصول آزادی، برابری و برادری بر آن حاکم باشد. امروزه فقدان ایمان بیانگر اغتشاش و ناامیدی عمیق است.
امروزه دیگر ایمان به اینکه دسترسی هرچه بیشتر به واقعیت ها سرانجام منجر به کشف حقیقت خواهد شد جزو خرافات و موهومات است. حقیقت، در مواردی، جزو متافیزیک تلقی می شود و علم فقط به کار جمع آوری اطلاعات محدود شده است. در فراسوی مرزهای یقین منطقی، عدم یقین عمیقی وجود دارد که مردم را آماده می کند تا هر فلسفه ای را که از آن متأثر می شوند بپذیرند یا با آن سازش کنند.

  •  

"ایمان داشتن" به کسی به معنای اطمینان به قابل اعتماد بودن و تغییر ناپذیری گرایش های بنیادی و عمق شخصیت او است. منظورم این نیست که شخص هرگز عقیده خود را تغییر نمی دهد بلکه مقصودم این است که تحلیل های اساسی ثابت می ماند؛ مثلا ظرفیت او و احترام به حیثیت انسانی جزو ذات او است نه چیزی قابل تغییر.
فقط کسی می تواند به دیگران ایمان داشته باشد که به خود ایمان دارد، زیرا مطمئن است که در آینده نیز مانند امروز بوده و مثل امروز احساس و عمل خواهد کرد. ایمان خود به ما توانائی قول دادن می دهد، و چون به گفته نیچه، انسان را می توان بر حسب میزان قولش تعریف کرد پس ایمان به خود یکی از شرایط هستی انسان است.

  •  

روند روانکاوی شامل به دست آوردن بصیرت به گسستگی های احساسات و افکار شخص است، ولی بصیرت عقلی شرط کافی برای تغییر نیست. این نوع بصیرت به شخص امکان می دهد تا بن بست هائی را که در آن گرفتار شده بشناسد و بداند که چرا اقدامات او برای حل مسئله خویش محکوم به شکست است؛ اما ضمنأ راه را برای فعالیت نیروهای درونی که کوشش در تأمین سلامت روانی و شادی شخص دارند هموار می کند. در حقیقت بصیرت عقلی صرف کافی نیست. بصیرت درمانی مؤثر بصیرت تجربی است که در آن معرفت به خویشتن کیفیت عقلانی و عاطفی دارد. این بصیرت تجربی خود تابع نیروی کوشش ذاتی انسان برای رسیدن به سلامت و شادی است.

  •  

مسئله سلامت روان و روان نژندی پیوند جدایی ناپذیری با اخلاق دارد. می توان گفت که هر روان نژندی نمایانگر یک مسئله اخلاقی است. ناتوانی در رسیدن به بلوغ و تمامیت شخصیت در مفهوم اخلاق اومانیستی یک شکست اخلاقی است. به عبارت روشن تر بیشتر روان نژندی ها بیانگر مسائل اخلاقی هستند، و روان نژندی نتیجه کشمکش های اخلاقی حل نشده است.

  •  

داستایوسکی گفته است: "اگر خدا مرده باشد همه کار مجاز است". بیشتر مردم این گفته را باور دارند. بعضی معتقدند که خداوند و کلیسا هردو باید زنده بمانند تا نظم اخلاقی حفظ شود، برخی دیگر عقیده دارند که همه چیز مجاز است، اصل معتبر اخلاقی وجود ندارد، مصلحت تنها اصل تنظیم کننده زندگی است. بر عکس در اخلاق اومانیستیک حکم بر این است که "اگر انسان زنده است به هر چه مجاز است آگاه خواهد بود" و زنده بودن یعنی بارور بودن، یعنی نیروهای خود را در اختیار مقام بالاتر از خود قرار ندادن، و فقط در راه مقاصد خود بکار بردن، به هستی خود مفهوم بخشیدن و بالاخره انسان بودن است.

 

ترجمه اکبر تبریزی / نشر بهجت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی