گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

رنج و التیام / ج. ویلیام وردن

يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۸:۰۶ ب.ظ

تنها کسانی که قادر به عشق عمیق هستند ممکن است از غم عظیم هم رنج بکشند، اما همین نیاز به عشق یاری شان خواهد داد تا با اندوه خویش مقابله کنند و التیام یابند.
تولستوی

  •  

نظریه جرج انگل این است که فقدان یک فرد عزیز به همان اندازه ضربه و ضایعه است که زخم یا سوختگی شدیدی از نظر جسمی. بحث او این است که تألم نمایانگر دور شدن از وضع سلامت و تندرستی است و، همان گونه که در حیطه فیزیولوژیک برای بازگرداندن بدن به تعادل حیاتی التیام ضروری است، مدت زمانی لازم است تا فرد سوگوار به تعادلی مشابه باز گردد. از این رو، انگل روند سوگواری را مشابه روند التیام می داند. همانند التیام جسمی، روان شخص را می توان به عملکرد کامل، یا عملکرد تقریبأ کامل، بازگرداند، اما مواردی پیش می آید که عملکرد ناقص می ماند و شفای کامل به دست نمی آید.

  •  

مصیبت دیدگان نه تنها ناچارند خویش را با از دست رفتن نقش هایی که پیش تر فرد فقید بازی می کرده است انطباق دهند، بلکه مرگ متوفی آن ها را با نیاز به تطبیق با حس فردیت خویش روبه رو می کند. نزد زنانی که هویت خویش را در روابط با دیگران و مراقبت از دیگران می یابند، فقدان نه تنها به معنی از دست دادن یک موجود با اهمیت دیگر، که به معنی احساس از دست رفتن خویشتن هم هست.
در حالتی که مصیبت دیده خود را بی پناه، ناتوان، بی دست و پا، کودک وار با از نظر شخصی ورشکسته می بیند، فقدان می تواند به معنی سیر قهقرایی شدیدی باشد. تلاش برای پر کردن جای متوفی ممکن است ناکام بماند و این ناکامی هرچه بیشتر به احساس کم قدر و قیمت بودن بینجامد.

  •  

نظریه بولبی این است که دلبستگی ها ناشی از نیاز به امنیت و تأمین اند؛ در نخستین سال های زندگی پدید می آیند، معمولا متوجه افراد مشخص و معدودی اند و طی بخش بزرگی از دوره زندگی دوام می آورند. ایجاد علقه با دیگرانی که شاخص و مهم هستند نه تنها در کودک که در فرد بالغ نیز رفتاری بهنجار محسوب می شود. او استدلال می کند که رفتار ناشی از دلبستگی برای بقا مفید است و در این زمینه از چنین رفتارهایی در جانوران جوان تقریبا همه انواع پستانداران مثال می آورد. اما دلبستگی را از تغذیه و رفتار جنسی متمایز می بیند.

  •  

یکی از علایم تکمیل عزاداری این است که شخص بتواند بدون درد و اندوه به متوفی فکر کند. همیشه در فکر کردن به کسی که دوستش داشته ایم و او را از دست داده ایم احساس اندوه وجود دارد، اما این نوعی متفاوت از اندوه و فاقد آن درد فراقی است که پیش تر آتش به دل آدم مصیبت دیده می زد. اکنون شخص می تواند بدون نمودهای جسمی، مانند گریه شدید یا احساس فشاری بر سینه، متوفی را به خاطر بیاورد. همچنین، سوگواری زمانی پایان می یابد که شخص بتواند عواطفش را دوباره معطوف زندگی و زندگان کند.

  •  

خشم، ریشه بسیاری مسائل در روند ماتمداری است. اگر وجود خشم به حد کافی اذعان نشود می تواند دوران عزاداری را پیچیده کند. خشم از دو ناحیه ایجاد می شود: (1) از این احساس درماندگی که برای پیشگیری از مرگ نمی شد کاری کرد، و (۲) از نوع تجربه برگشت به عقب که پس از فقدان کسی دست می دهد. شاید این تجربه واپس روانه از سنین بسیار پایین دوران کودکی به یادتان مانده باشد که با مادرتان در خیابان راه می رفتید و ناگهان متوجه می شدید که او پیدایش نیست. احساس هراس و اضطراب شدیدی به شما دست می داد تا مادرتان بر می گشت و آن وقت، به جای ابراز واکنشی محبت آمیز، دست او را به زور می کشیدید و به ساق پایش لگد می زدید. این رفتار، که به نظر بولبی بخشی از میراث ژنتیک ماست، نماد این پیام است: "دیگر تنهایم نگذار!“

  •  

ماتم و عزاداری وقت می برد؛ این حرف رایج که "زمان التیام می بخشد‘‘ حقیقت دارد. این فکر هم حقیقت دارد که عزاداری موجد تکالیفی است که باید انجام پذیرد و این کار گرچه ممکن است برای کسی که گرفتار ماتم حادی است بیش از حد مشکل بنماید، با تسهیلاتی که مشاور فراهم می کند، می تواند این نوید را بدهد که می توان کاری کرد و دریای غم را کرانه ای هست. این طرز تلقی می تواند پادزهری نیرومند باشد در برابر احساس درماندگی ای که بیشتر سوگواران به آن گرفتار می آیند.

  •  

چندین موضوع سبب احساس گناه پس از فقدان می شود. بازماندگان ممکن است احساس گناه کنند که چرا دوا و درمان بهتری برای متوفی فراهم نکردند، اجازه عمل جراحی دادند، زودتر با دکتر مشورت نکردند و او را به بیمارستان مناسب نبردند. پدران و مادرانی که فرزندشان را از دست داده اند در برابر احساس گناه بسیار آسیب پذیرند، احساس گناهی که حول محور این واقعیت می گردد که نتوانستند به بچه کمک کنند درد نکشد یا جلو مرگ او را بگیرند. کسانی احساس گناه می کنند که به اندازه کافی غمگین نشده اند. دلیل هرچه باشد، بیشتر این احساس های گناه، غیرعقلانی است و حول محور شرایط هنگام مرگ می گردد.

  •  

وجوه اصلی تمایز بین ماتم و افسردگی این هاست: در افسردگی نیز، همانند ماتم، می توان نشانه های معمول اختلال در خواب و اشتها، و نیز اندوه عمیق دید. اما در واکنش در برابر تألم فقدان، آن گونه از دست رفتن عزت نفسی که معمولا در بیشتر افسردگی های بالینی دیده می شود وجود ندارد. یعنی اشخاصی که کسی را از دست داده اند به سبب چنین فقدانی احساس خواری نمی کنند، و اگر هم احساس کنند برای مدت کوتاهی است، و اگر مصیبت دیده احساس گناه کند، معمولا این احساس گناه بیشتر به سبب بعضی جنبه های خاص فقدان است تا احساس قصوری کلی و در تمام جنبه ها.

  •  

زمانی که کسی فرد مهمی را از دست می دهد، هرچند که ممکن است پیش آگهی هایی از مرگ رسیده باشد، همواره در او احساس غیر واقعی بودن وجود دارد، یعنی این احساس که چنین چیزی واقعا اتفاق نیفتاده است. بنابراین، نخستین تکلیف ماتمداری رسیدن به وقوف کاملی است بر اینکه ضایعه به راستی روی داده: آن فرد مرده است و باز نخواهد گشت. بازماندگان باید این واقعیت را بپذیرند تا بتوانند با تأثیر عاطفی فقدان سازگار شوند.
چگونه باید به کسی کمک کرد تا به فقدان تحقق بخشد؟ یکی از بهترین راه ها کمک به بازماندگان است تا درباره آن فقدان صحبت کنند. مشاور می تواند این کار را تشویق کند: مرگ در کجا اتفاق افتاد؟ چگونه اتفاق افتاد؟ چه کسی به شما گفت؟ وقتی این خبر را شنیدید کجا بودند؟ تشییع جنازه چطور بود؟ در مراسم یادبود چه حرف هایی زده شد؟ همه این پرسش ها به ماتمدیده کمک خواهد کرد مشخصا درباره حال و هوای زمان مرگ آن شخص حرف بزند.

  •  

اظهار نظرهای کلیشه ای از قبیل "بارک الله، شجاع باش"، "زندگی برای زنده هاست"، "این هم زود تمام می شود"، "خوب تحمل می کنی"، "سر یک سال تمام می شود"، "درست می شود"، "خودت را از تک و تا نینداز" به طور کلی هیچ کمکی به مصیبت دیده نمی کند. حتی گفتن اینکه متأسفم می تواند نقطه اختتامی باشد برای خودداری از ادامه بحث. کسانی وقتی می خواهند حال کسی را بهتر کنند شروع می کنند به وراجی های پر لفت و لعاب درباره ضایعه ها و فاجعه هایی که در زندگی خودشان اتفاق افتاده است، شاید بی توجه به این نکته که مقایسه کردن مصائب کار مفیدی نیست. آدم های دردمند ما را مستأصل می کنند. این استیصال را می توان با جمله ساده ای مانند "نمی دانم چه بگویم" اذعان کرد.

  •  

ما در پاره ای روابط برای چیزی ماتم می گیریم که آرزویش را در دل می پرورانده ایم اما هیچ گاه آن را نداشته ایم و هرگز نخواهیم داشت. این اواخر با زنی کار می کردم که مادرش از بیماری آلزایمر رنج می برد و نیاز به مراقبت در خانه داشت. این زن همچنان که شاهد وخامت بیماری مادر سلطه گرش بود، عمیقا دریافت که فرصت دوست داشته شدن و مراقبت شدن از سوی مادر را برای همیشه از دست داده است. پس از مرگ مادر، برای درمان افسردگی اش مراجعه کرد. کار کردن روی ماتم او شامل کمک برای ماتم گرفتن به یاد مادر و برای از دست رفتن رؤیای عشق و پذیرشی بود که آرزو داشت از جانب او شامل حالش شود.

  •  

بی اختیار تقلیدکردن از متوفی، بخصوص اگر فرد نه میلی آگاهانه بدین کار داشته باشد و نه مناسبتی برای چنین نقلیدی دیده شود، برخاسته از میل به جبران فقدان از راه همسان دیدن خویش با متوفی است. همان گونه که کودک هراس زده باید درون خویش مادری دائمی ایجاد کند، سوگوار بزرگسال هم باید موضوع مورد علاقه خویش را درون خویش جای بدهد تا هیچ گاه از دست نرود. این حتی می تواند به حد اخذ پاره ای خصایل در شخصیت متوفی که مصیبت دیده پیش تر آن ها را رد می کرد برسد. فرد از راه تقلید می تواند دست به جبران مافات بزند و آنچه را پیش تر مردود دانسته بود اکنون تأیید کند.

  •  

مردم ممکن است گمان برند وداع به معنی فراموش کردن کسی است که از دنیا رفته است، اما چنین نیست. بلکه یافتن جایی تازه برای متوفی در زندگی مصیبت دیده است به گونه ای که بتواند به زندگی ادامه دهد. به نظر من وداع به معنی خداحافظی با آرزوی زنده بودن متوفی، حضور او در کنار فرد و خداحافظی با خیال بازیافتن فرد فقید در آینده است. روند وداع متوفی را در جایی قرار می دهد که کمتر در مرکز زندگی مصیبت دیده باشد تا او بتواند به زیستن ادامه دهد.

  •  

فقدان های ناشی از خودکشی، مرگ ناگهانی، از دست رفتن ناگهانی اطفال، مرده زایی، سقط جنین، مرگ قابل پیش بینی و ایدز همه برای بازماندگان مسئله ساز است.
من اعتقاد دارم شخصی که دست به خودکشی می زند اسکلت روانی خویش را در گنجه عاطفی مصیبت دیده باقی می گذارد، یعنی بازماندگان خویش را به مقابله با بسیاری احساس های منفی محکوم می کند و آنان را حتی به افکاری دائمی درباره نقش واقعی یا احتمالی شان در پیش انداختن خودکشی او یا غفلت از خنثی کردن آن گرفتار می سازد. این می تواند باری گران باشد.

  •  

یکی از تظاهرات رایجی که پس از مرگی ناگهانی در بچه ها دیده می شود احساس گناه به سبب تحقق آرزویی بدخواهانه است. پیش می آید که بچه آرزو کند پدر، مادر، خواهر یا برادرش بمیرد، و مرگ ناگهانی شخص یا اشخاصی که مورد خصومت کودک بوده اند او را گرفتار بار گناهی بسیار سنگین کند. نیاز به سرزنش همراه احساس گناه است و در مورد مرگ ناگهانی نیاز به ملامت کردن دیگری برای آنچه اتفاق افتاده بسیار قوی است. بدین سبب، غیر معمول نیست که یکی از اعضای خانواده را مقصر قلمداد کنند و متأسفانه کودکان اغلب خیلی راحت آماج چنین واکنش هایی می شوند.

  •  

بازماندگان افرادی که خودکشی کرده اند معمولا دستخوش احساس خشم شدیدی می شوند و مرگ را طرد خویش از سوی متوفی می بینند؛ اینان می پرسند: "چرا، چرا، چرا؟" و منظورشان از این سؤال معمولا این است که چرا با من این کار را کرد؟ شدت این خشم اغلب باعث می شود که احساس تقصیر کنند.
یک عامل همپای خشم، لطمه خوردن به عزت نفس است. مصیبت کشیدن در نتیجه مرگی خودخواسته در حکم طرد شدن است. بازماندگان افرادی که خودکشی کرده اند اغلب با خویش می اندیشند که متوفی به اندازه کافی به فکر آن ها نبود وگرنه خودکشی نمی کرد. این "دست رد زدن به سینه سایرین" ادعانامه ای است علیه ارزشی که بازماندگان برای خویشتن قائلند.

  •  

به عنوان مددرسان، مواظب باشید احساس درماندگی خودتان را با پیچیدن نسخه هایی از شعارهای پیش پا افتاده مخفی نکنید. گاه هنوز از کسانی که می خواهند در بیمارستان به کسی کمک کنند حرف هایی می شنویم مانند "هنوز شوهرتان را دارید" یا "بچه هایتان را که دارید". بیشتر بازماندگان می گویند چنین اظهار نظرهایی تسلی بخش نیست. اینکه مددرسان بگوید "درست می شود" واقعا در حکم نوید کاذب است. اما اگر مددرسان بگوید "بعد از این جریان هم به زندگی ادامه می دهید" حرف کلیشه ای و پیش پا افتاده ای نزده بلکه حقیقت را گفته است، و گاه چنین نظری می تواند برای فردی که گرفتار آن نوع بحران است مایه تسکین باشد.

  •  

برادر و خواهرها را نادیده نگیرید. مرگ پیش از تولد می تواند برای بچه هایی که در خانه هستند فقدانی نامرئی باشد. ندیدن کودک از دست رفته مرگ را کمتر از آنچه هست واقعی می کند، واقعیتی که اگر پدر و مادر فقدان را اذعان نکنند کمرنگ تر هم می شود. درک یک بچه از فقدان البته تحت تأثیر رشد شناختی و عاطفی اوست. درکی ناقص از فقدان، همراه با افکاری درباره سحر و جادو، می تواند منجر به عقیده به تقصیر فردی یا انداختن گناه فقدان به گردن والدینی شوند که به نظر کودک، فرزندکش هستند. مورد اخیر می تواند به اضطراب کودک بیفزاید و او را هرچه بیشتر در نگرانی از بابت ایمنی و سلامت خویش آسیب پذیر کند.

  •  

فرزند برای والدین هم نمایانگر بهترین جنبه ها و هم بدترین جنبه های خویشتن آن هاست. دشواری ها و دوگانگی ها در زندگی پدر و مادر در پیوندهایی که با فرزند خویش دارند بروز می کند. فرزند پا به جهانی می نهد سرشار از امید و انتظار، دنیایی از پیوندهای پیچیده روانی، دنیایی که پیشینه دارد. پیوند والدین فرزند می تواند تکرار پیوندهایی هم باشد که والدین با پدر و مادر خویش داشته اند، بنابراین فرزند می تواند تجربه ای باشد در ستایش یا داوری والدین بر خویشتن. از روزی که بچه به دنیا می آید، این امیدها و انتظار ما، پیوندها و پیشینه ها در رابطه والدین با فرزند نمود می یابد.

  •  

کودکان در سنین بین هفت تا یازده سالگی گروه بخصوص آسیب پذیری اند. به آن اندازه شناخت کسب کرده اند که پیامدهای دائمی مرگ را درک کنند، اما قدرت سازگاری اندکی دارند، یعنی مهارت های "خود" و مهارت های اجتماعی شان تا بدان حد که به آن ها توانایی دفاع از خویش بدهد تکامل نیافته است. مشاور باید از این گروه به طور خاص مراقبت کند.
نیازی نیست کار سوگواری در کودک به همان شکلی پایان گیرد که در بزرگسال خاتمه می یابد. سوگ فقدانی که در کودکی اتفاق افتاده است می تواند در بزرگسالی و طی وقایع مهم زندگی بارها تازه شود. یکی از بدیهی ترین مثال ها زمانی است که کودک به همان سنی می رسد که پدر یا مادرش در آن سن مرد.

  •  

یادآوری را گاه مرور بر زندگی نامیده اند و روندی است که به طور طبیعی پیش می آید و فرد را به بازگشتی گام به گام به آگاهی از تجربیات پیشین و به طور اخص به تجدید کشمکش های فیصله نیافته گذشته می رساند. در کل گمان بر این است که در فرد سالمند یادآوری در خدمت عملکردی انطباقی، و نه نشانه زوال فکری است.
یادآوری به حفظ هویت کمک می کند. شخص حتی اگر عزیزانی را از دست داده باشد، تصویر ذهنی آنان پایدار است. طی روند یادآوری، می توان گذشته را بازسازی کرد. این کار، بخصوص در مورد فقدان همسر، می تواند تأثیری التیام بخش داشته باشد. سالمندان هیچگاه واقعه افراد فوت شده را از دست نمی دهند، چرا که بسیاری از آنچه متوفی مظهر آن بود در فرد درونگیری می شود و در زمان حال وجود دارد و بارز است.

  •  

بیشتر ما وارد این حرفه می شویم تا به کسانی که برای کمک به ما مراجعه می کنند فایده برسانیم، اما در تجربه ماتم چیزی هست که راه را بر توانایی ما به یاری دادن می بندد. "از دست دادن فردی عزیز یکی از دردناک ترین تجربه هایی است که برای هر انسانی پیش می آید، و نه تنها تجربه کردن آن، که شاهد آن بودن هم دردناک است، دست کم به این سبب از کمک کردن عاجزیم."
پارکس نیز همین احساس را باز تاب می دهد:
"در چنین موردی درد اجتناب ناپذیر است و ریشه در آگاهی هر دو طرف از این نکته دارد که هیچ کدام نمی تواند به دیگری آنچه را که می خواهد بدهد. کمک کننده نمی تواند شخصی را که مرده است برگرداند و مصیبت دیده نمی تواند با وانمود کردن اینکه به او کمک شده، کمک دهنده را خشنود سازد."

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی