گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

رنج و عشق / خوان داوید نازیو

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۲۷ ب.ظ

عشق یک آرزوست و درد شکستگی ناگهانی و غیر منتظره این آرزو.

  •  

"من نوزادم را از دست داددام و می دانم که او باز نخواهد گشت. می دانم که او دیگر زنده نیست اما همچنان درون من به زندگی ادامه می دهد. و تو از من می خواهی او را فراموش کنم! تو می خواهی او برای دومین بار ناپدید شود!"
تصویر فرد متوفی نباید محو شود، به عکس باید همچنان حاضر باشد تا زمانی که - به پاس سوگواری - فرد سوگوار بتواند عشق به متوفی را در کنار عشق به محبوب جدید قرار بدهد. پس از تثبیت همزیستی بین کهنه و نو در ناخودآگاه می توانیم مطمئن باشیم که مهم ترین کار در فرایند سوگواری در شرف وقوع است.

  •  

درد به خودی خود دلالت و ارزشی ندارد. درد فقط وجود دارد، ساخته شده از گوشت یا از سنگ. با این حال، به بیان ساده، باید آن را به عنوان توصیف چیز دیگری بفهمیم و با تبدیلش به یک نماد آن را از ساحت واقعی جدا کنیم. برای اختصاص یک ارزش نمادین به درد که به خودی خود امر واقعی ناب، هیجان بی رحمانه، خصمانه و بیگانه است، در انتها تنها ژست درمانی ای باقی می ماند که آن را قابل تحمل می کند. روانکاو یک میانجی است که درد فهم ناپذیر بیمارش را به خود می گیرد و آن را به دردی تبدیل می کند که نمادپردازی می شود.

  •  

فرایند معنابخشی به درد و نمادپردازی آن مستلزم تعبیر واداشته علت درد، یا تسکین بیمار و حتی کمتر از آن تحریک او به تحمل مشقت درد به عنوان تجربه سازنده ای برای تقویت شخصیت فرد نیست. خیر، معنابخشی به درد فردی دیگر از نظر روانکاو عبارت از الفت با آن و تلاش برای آکندن از آن و نیز نشستن به انتظار زمان و واژه های لازم برای تضعیف آن است.
در مورد این بیمار که بر اثر درد تحلیل رفته، روانکاو مانند رقاصی عمل می کند که پیش از تلوتلو خوردن شریکش، جلوی سقوط او را می گیرد، بی آنکه توازن را از دست بدهد و کمک می کند تا زوج تعادل خود را دوباره بازیابد. در انتها، معنابخشی به درد فهم ناپذیر، یافتن جایگاهی در فرایند انتقال برای آن است که بیمار بتواند آن را فریاد بکشد، شیون کند و با انباشت محض اشک ها و واژه ها مصرفش کند.

  •  

درد روانی درد جدایی است زمانی که جدایی از ریشه در آوردن و نبود ابژه ای است که عمیقا به آن پیوسته ایم - شخصی که دوست می داریم، شیئی مادی، یک ارزش یا یکپارچگی بدنمان - یعنی به نوعی که آن پیوند ما را بر می سازد.
سوگواری برای محبوب روشن ترین تجربه فهم ماهیت و ساز و کار درد روانی است. اما شاید به اشتباه تصور شود که درد روانی احساسی است که منحصرا به واسطه مرگ محبوب برانگیخته می شود. درد ترک شدن نیز می تواند در میان باشد، زمانی که معشوق ناگهان از عاشق خود کناره می گیرد یا درد تحقیر، زمانی که غرورمان عمیقا جریحه دار می شود و درد معلولیت، زمانی که عضوی از بدنمان را از دست می دهیم. تمام انواع درد مراتب مختلف درد جدایی بی رحمانه از معشوق است، همو که چنان عمیق و دائم با او پیوستگی داریم که توازن روان ما را تنظیم می کند. درد تنها در زمینه عشق وجود دارد.

  •  

برای حفاظت خویش در برابر درد و اندوه، عده ای زندگی مبتنی بر عشق و توجه به دوست داشتن و دوست داشته شدن به عنوان منشا همه سرخوشی ها را توصیه می کنند. برای اجتناب از تعارض با دیگری چه راهی طبیعی تر از دوست داشتن؟ بیایید دوست بداریم، دوست داشته شویم و درد و محنت را پس برانیم.
اما با عکس این حالت مواجه می شویم. و اینجاست که فروید در مقام پزشک اظهار می کند که ما به ابژه عشق خود "به خطرناک ترین شکل ممکن وابسته ایم" و خود را در معرض "درد بیکرانی قرار می دهیم اگر او ابژه عشق را به خاطر بی وفایی یا مرگ از دست بدهیم". عشق با اینکه شرط اساسی سرشت بشر است، همچنان مقدمه انکارناپذیر رنج ما باقی می ماند. هرچه بیشتر عشق بورزی بیشتر درد می کشی.

  •  

اگر به سوگواری ناشی از مرگ محبوب بیاندیشیم خواهیم دید که فرایند سوگواری وارون واکنش دفاعی اگو است. واکنش مزبور مبتنی بر سرمایه گذاری گزاف روی بازنمایی نامبرده است اما عمل سوگواری عبارت از سرمایه برداری تدریجی از آن بازنمایی است. تحمل سوگواری در واقع به معنای سرمایه برداری جزء به جزء از بازنمایی اشباع شده فرد محبوب است که از این رو از دست رفته که بار دیگر با کل شبکه بازنمایی های خودمدارانه سازگار شود. سوگواری چیزی مگر بازتوزیع تدریجی انرژی روانی نیست که پیش از آن بر بازنمایی بارز واحدی متمرکز بود که برای اگو بیگانه بود.

  •  

دلیل درد از دست دادن فرد محبوب نیست بلکه استمرار عشق ورزی شدید و بیش از پیش به اوست، حتی با اینکه می دانیم که او به شکل جبران ناپذیری از دست رفته است بنابراین اگو بین دو حالت دوپاره شده است: بخش اول در یک نقطه - همان تصویر محبوب متوفی که اگو خود را کاملا با آن یکی می انگارد - متمرکز و منقبض شده و بخش دوم تحلیل رفته و تخلیه شده است.

  •  

محبوب نقش ابژه نارضایت بخش و در نتیجه قطب سامان بخش میل مرا ایفا می کند. گویی محبوب از آن بیرون، حفره نارضایتی را در درون اشغال کرده است؛ گویی فقدان، مکانی خالی است که مرتب به اشغال افراد خاص یا چیزهای بیرونی بی جایگزین در می آید که اگر از بین بروند برایشان سوگواری می کنیم.
ما در این توهم تا حدودی تایید شده زندگی می کنیم که شریکمان بیش از آنچه می گیرد به ما می دهد. اما کارکرد او در ناخودآگاه ما کاملا متفاوت است: کارکرد او تضمین ثبات روانی ما با ایجاد نارضایتی است نه رضایت. شریک ما که او را دوست می داریم ما را ارضا نمی کند زیرا به رغم اینکه محرک میل ماست، نمی تواند - حتی اگر قادر باشد - و نمی خواهد که ما را کاملا ارضا کند... او ضامن نارضایتی مورد نیاز زندگی و مرکزیت دادن به میل من است.

  •  

من در موارد زیر دچار درد در "نهاد" می شوم: فقدان بی رحمانه محبوب (سوگواری)، فقدان عشق او به خودم (کناره گیری)، فقدان سرمایه گذاری عشق روی تصویری که از خودم دارم (تحقیر) یا حتی فقدان انسجام بدنم (قطع عضو). سوگواری، کناره گیری، تحقیر و قطع عضو چهار حالتی است که اگر ناگهانی باشد موجب درد روانی یا درد عشق می شود.

  •  

عشق حضور خیالی محبوب در ناخودآگاه من است. "اگر کسی مجبورم کند که بگویم چرا او را دوست می دارم احساس می کنم فقط این جواب را توانم داد که: زیرا این اوست؛ زیرا این منم." بنابراین عشق راز نفوذ ناپذیری است که نباید در توجیه آن کوشید بلکه باید صرفا به آن اقرار کرد.
نویسنده دیگری ملاحظه مشابهی در مواجهه با راز و رمز دلبستگی به آن فرد خاص دیگر دارد. فروید در "سوگواری و مالیخولیا" هنگام سخن گفتن از مرگ از عشق سخن می گوید. او اشاره می کند که فرد سوگوار ارزش ذاتی محبوب متوفی را نادیده می گیرد. فرد سوگوار می داند چه کسی را از دست داده اما نمی داند با از دست دادن محبوب چه چیزی را از دست داده است.

  •  

محبوب به دو شکل وجود دارد: او از یک سو بیرون از ما به شکل انسانی در جهان است که زندگی می کند و از سوی دیگر به شکل یک فانتزی - خیالی، نمادین، واقعی - در درون ماست و جریان تحکم آمیز میل را نظم می دهد و نظم ناخودآگاه را برقرار می سازد. از میان این دو - زنده و خیالی - این مورد دوم است که فرمان می راند زیرا رفتار ما، بیشتر قضاوت هایمان، تمام احساساتی که نسبت به محبوب داریم، جدا با ملاک فانتزی تعیین می شوند. ما واقعیت محبوب را با ذره بین تغییر دهنده فانتزی تشخیص می دهیم.

  •  

فارغ از سرکوب فرویدی یا دال نام پدر لاکانی همواره به آن چیزی فکر می کنیم که در نیروهای میل نقب می زند و یک نظام را سامان می دهد. محبوب به بیان دقیق تر به شکل یک مترونوم روانی تعریف می شود و این کارکرد نمادین را دارد که برای حفظ ضرباهنگ پیوند ما میل را محدود می کند. از سوی دیگر محبوب که میزان میل مرا تنظیم می کند با حدگذاری بر ژوئیسانس من از من در برابر آشوب محافظت می کند. او از من حفاظت می کند و مرا ناراضی باقی می گذارد. معشوق نمادین، در نهایت، تمثال سرکوب و شاخص ترین نمونه دال نام پدر است.

  •  

درد بر اثر فقدان تن محبوب ظاهر می شود.
درد بر اثر فروپاشی فانتزی پیوند دهنده من با محبوب ظاهر می شود.
درد بر اثر آشوب رانه های غالب در اید ظاهر می شود که پیامد قطع موانع فانتزی است.
درد بر اثر پرسازی یکی از تصاویر گسسته دیگری از دست رفته ظاهر می شود.
اگر این نظریه درد که شاید انتزاعی به نظر برسد، واقعا سازنده باشد، شاید شیوه گوش سپاری ما به بیمار رنجور یا رنج ذاتی خودمان را تغییر بدهد.
روانکاو در مواجهه با درد بیمارش به دیگری نمادین بدل می شود که ضرباهنگی را به آشوب رانه ها تحمیل می کند تا زمانی که سرانجام درد را تسکین بدهد.

  •  

سوگواری فرایند کناره گیری از عشق و درد سوگواری، پافشاری عشق است. اگو برای حفاظت خود در برابر آثار ویرانگر تروما روی بازنمایی محبوب متوفی سرمایه گذاری گزاف می کند. اگر حین سوگواری مسیر معکوس را طی می کند: او جزء به جزء از بازنمایی محبوب سرمایه برداری می کند طوری که بازنمایی نشاط خود را از دست می دهد و دیگر یک تن بیگانه - منشا درد اگو- نخواهد بود. سرمایه برداری از بازنمایی به معنای حذف مازاد شور و عاطفه از آن و جاگذاری مجدد آن در بین بازنمایی های دیگر و سرمایه گذاری آن به شکل متفاوت است.

  •  

ما یقینا نمی دانیم از کدام درد کهن بیرون آمده ایم، اما می توانیم مطمئن باشیم که آن درد دوباره در تمام دردهای جسمانی و روانی بروز می کند و ویژگی خود را به شکل هیجانی ناخوشایند به آن ها منتقل می کند. این درد آغازین و نازمانمند دائم به زمان حال بازمی گردد تا با تمام دردهای دیگر ارتباط برقرار کند.
اما تجربه دردناک گذشته نیز موجب می شود هر کدام از دردهای خویش را به شکلی بی همتا و انفرادی تجربه کنیم. تجربه درد همواره تجربه درد من است. هر کس به شیوه خود و فارغ از علت رنجش درد می کشد. هر بار که درد می کشیم درد ما خواه منشا آن در بدن باشد یا در ذهن، به شکل جدایی ناپذیری با درد سابقی که در ما زندگی می کند در هم می آمیزد. این بازگشت آشکار گذشته دردناک دقیقا همان چیزی است که درد کنونی را به درد من بدل می کند.

  •  

درد ناخودآگاه قابلیت اگو در به یاد آوردن درد ترومایی سابق است، اما نه به صورت خاطره ای آگاهانه؛ درد ناخودآگاه نامی است که به خاطره ناخودآگاه درد می دهیم.
منشا روانی درد جسمانی همواره احیای درد آغازین است. بنابراین، در هیجان دردناک علاوه بر حس ناخوشایند کنونی درد اول نیز فراخوانده می شود. این فراخوانی به صورت عاطفه ای دردناک و نیز عاطفه ای ویژه انسانی به حس لحظه ای ناخودآگاه منتقل می شود. درد، جنبه انسانی دارد زیرا خاطره ناخودآگاه است. درد در واقع ناخودآگاهی است که عاطفه دردناک را انسانی می کند زیرا دوباره به درد سابق ترومای نخستین جان می بخشد.

  •  

درد جسمانی به عنوان احساس زمان مند بر اگوی مبتلا به زخم، اختلال یا در حال یادآوری درد سابق عارض می شود که او می کوشد روی تصویر قسمت آسیب دیده سرمایه گذاری گزاف کند. این ژست دفاعی اختلال را فرومی نشاند اما بر میزان درد می افزاید. بیایید واضح تر سخن بگوییم: وضعیت اختلال آسیب می رساند و دفاع علیه اختلال بیشتر آسیب می رساند. با توجه به درد مخصوص آشوب و اغتشاش، می توانیم این نکته را اضافه کنیم که این وضعیت گویای تلاش نومیدانه اگو برای نجات یکپارچگی خویش است.

  •  

آنتونیو داماسیو دو جزء در ادراک درد را از هم تفکیک می کند: از یک سو، ادراک حسی جسمانی که از پوست، مخاط یا بخشی از اندام زخمی بر می آید - که ادراک تغییر موضعی بدن است و از سوی دیگر ادراک اختلال کلی بدن که تغییری سراسری است. ادراک دوم با هیجان دردناک متناظر است. مغز از این ادراکات دو تصویر از درد می سازد که در لحظه رنج بر هم منطبق می شوند: یکی تصویر حسی جسمانی (تصویر موضع بدن) و دیگری تصویر هیجانی (تصویر حالت کلی و مختل شده بدن). اگو - که بنا به نظر داماسیو مفهوم ناگزیری در تفکر علمی است - نقش عامل سوم را ایفا می کند، نوعی "فرا - اگو" که کارش ترکیب و تنظیم دو تصویر است. همجواری آن ها موجب هیجان دردناک می شود.

  •  

اولین علت روانی که می تواند موجب درد روان زاد شود مستلزم ایده بدن برخوردار از موهبت حافظه است. درد کهنه سابق که به شدت در موضع خاصی از بدن احساس می شد، چنان آثاری در ناخودآگاه بر جای گذاشته که بعدا یک تحریک درونی یا بیرونی - برای مثال یک وضعیت تنش زا - می تواند در همان موضع یا موضع دیگر بدن درد کمتری ایجاد کند. این درد دوم که خاطره جسمانی درد سابق است، از نظر پزشک یک آشفتگی جسمانی کاملا واقعی اما توجیه ناپذیر است.
فرضیه دوم درباره سرچشمه روانی مبتنی بر این نظریه فرویدی است که هیستری تبدیل، جهش از روانی به جسمانی است. رانه سرکوب شده از قلمرو ناخودآگاه به قلمرو بدن جهش می کند و به درد جسمانی تبدیل می شود. برای مثال، هیجان گذشته که فراموش شده اما هنوز در ناخودآگاه به شکل یک رانه فعال است به یک درد عضلانی توجیه ناپذیر تبدیل می شود.

  •  

در مورد دگر - خودآزار، اگو کسی است که موجب درد می شود، درد را بر خودش تحمیل و آن را تحمل می کند. در هر مورد این نکته اهمیت دارد که سوژه ژوئیسانس را به شکل خودآزارانده ای تجربه می کند. چرا؟ به این دلیل ساده که او ژوئیسانس را در حالتی که هم قربانی و هم عامل است تجربه می کند.
درد در نقش ژوئیسانس جنسی دقیقا زمانی ظاهر می شود که اگو واقعیت بیرونی را نادیده می گیرد تا فقط در قالب شخصیت های فانتزی اش زندگی کند. همگرایی و انقباض بین سه عامل پدیدار می شود: اگویی که درد می کشد، اگوی دگرآزار که خودش را می آزارد (سوپر اگوی دگرآزار) و خود درد. بنابراین سه عامل داریم که در یک جزء ظاهر می شوند: اگویی که ژوئیسانس را از درد خودش تجربه می کند.

  •  

در یک کلام، درد مانعی علیه ژوئیسانس دیگری به دو شکل است: من از دردی که در تن خود احساس می کنم ژوئیسانسی را تجربه می کنم تا از رنج ژوئیسانس جنون آمیز مرگ اجتناب کرده باشم. اما از درد تازیانه نیز درد می کشم تا خواست منحرف دیگری را فرو نشانم.
نتیجه می گیریم که از منظر روان کاوانه و فقط از منظر روانکاوانه، درد به دو دلیل تسکین عجیب و غریبی است: اولا به این دلیل که درد، رنج کشیدنی برای گریز از رنج است؛ رنج جزئی مرتبط با فانتزی برای اجتناب از رنج نامحدود و خطرناک. این رنج جزئی نیز تسکین عجیب و غریبی است، زیرا درد مذکور نیاز قوی به تنبیه شدن را ارضا می کند.

  •  

دنیای فرد منحرف دنیای بدون حضور دیگران یا دنیایی است که در آن دیگری به عروسک خیمه شب بازی بی روحی در خدمت مجری فروکاسته می شود. دنیای فرد منحرف دنیای ملال آوری در سیطره لال بازی ها و مانکن های بی خاصیت، مملو از نقاب ها و پوشش ها، جنبش ها و مواضع غیر واقعی است. در مجموع جهان نمایشی آکنده از شکل ها و ترکیب هایشان.
انحراف جهانی است که تکرار در آن غالب است و عمل منحرف رفتار عجیبی است که برای تسلط بر تکرار طراحی شده است. در مواقعی مانکن فرد خودآزاری است که از دستورات منحرف دگرآزار تبعیت می کند و در مواقع دیگر عکس این حالت برقرار است: مانکن فرد دگرآزاری است که از دستورات منحرف خود آزار پیروی می کند.

  •  

"درماندگی اولیه انسان ها سرچشمه اصلی تمام انگیزه های اخلاقی است." اما شیون به جز اصیل ترین بیان درماندگی و ناتوانی ما چه می تواند باشد؟ شیون ما همواره خشم ما را در سوژه بودن نسبت به محدودیت ها و ناتوانی ما در غلبه بر آن ها بیان می کند. بنابراین می توانیم بگوییم اگر شیون درماندگی آغازین انسان را بیان می کند، بیانگر سرچشمه اولیه تمام احساسات اخلاقی نیز هست. اما این احساسات اخلاقی چه هستند؟ آن ها در روان کاوی نام ویژه ای دارند: سوپر اگو. در واقع منشا سوپراگو درماندگی و شیونی است که تجسم آن است.

  •  

درد سوگواری نه درد جدایی که درد پیوند است. باید به این نکته توجه کرد که علت درد نه جدایی، بلکه دلبستگی به ابژه گمشده و نوعی دلبستگی شدیدتر از همیشه است. ظاهرا درد نه در حین جدایی که در تمرکز و سرمایه گذاری گزاف روی پیوند روانی با ابژه به وجود می آید. اگر با این پیش زمینه ذهنی به سخن درمان جویی گوش فرا بدهید که از درد ناشی از فقدان محبوبی سخن می گوید، بی تردید شگفت زده خواهید شد. از این موضوع در شگفت می شوید که درد دیگر نه از غیبت محبوب که از داشتن او یا حضور او چنان که هرگز پیش از این نبوده ایجاد می شود. درد نه درد فقدان، بلکه درد تحکیم پیوندها با بازنمایی دیگری غایب است.

  •  

ابژه ای که برایش سوگواری می کنیم، بدون آگاهی ما، ابژه ای بود که خودش (و ما نیز او) را به اساس اختگی ما تبدیل کرده است (کرده ایم). ما برای کسی سوگواری می کنیم که درباره اش می توانیم بگوییم: "من محرومیت او بودم." ما برای مردمی سوگواری می کنیم که با آن ها به خوبی یا به بدی رفتار کرده ایم، بی آنکه بدانیم کارکرد قرار گرفتن در جایگاه محرومیت آن ها را ارضا کرده ایم.
سوگواری چیست؟ سوگواری کناره گیری سرمایه گذاری عاطفی روی بازنمایی روانی ابژه محبوب و از دست رفته است. سوگواری فرایند کناره گیری عشق است.

  •  

در فانتزی زن، پربهاترین ابژه - فالوس - عشق ورزی از جانب محبوب است نه خود محبوب. بنابر این اضطراب زنانه به ویژه ترس از دست دادن عشق و نادیده گرفته شدن است.

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی