گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

تاریخچه خوشبختی / نیکلاس وایت

چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۰۳ ق.ظ

"اگر کسی مبتلا به خارش تن باشد و هیچ کس او را از خاراندن تن بازندارد و او همه عمرش را با خاراندن بگذراند، زندگی او را نیز قرین سعادت میشماری؟"
به عقیده افلاطون، عملا همگان چنین تردیدها و دل نگرانی هایی در این باره دارند که کدام یک از خواسته هایشان را باید اجابت کنند. افراد نمی خواهند برخی از تمناهایشان ارضا شود، علی الخصوص به قیمت برآورده نشدن خواسته های دیگرشان. بدین ترتیب افراد داوطلبانه توصیه هایی برای لگام زدن به این امیال و تمناها را می پذیرند.

  •  

افراد در واقع امیالی دارند که به اصطلاح درباره دیگر امیالشان است. یعنی، یک فرد عادی امیال و تمناهایی دارد که موضوعشان این است که دلش می خواهد امیالش چه باشد، یا چگونه می خواهد این امیال ارضا شود، البته اگر اصلا بخواهد که این امیال برآورده و ارضا شود. "امیال درجه دوم" و مثال امروزینش هم شخصی است که دلش می خواهد سیگار بکشد اما در عین حال دلش می خواهد که دلش نمی خواست سیگار بکشد، یا دست کم دلش می خواهد سیگار بکشد اما کشیدن سیگار آن عوارض نامطلوب را نداشته باشد. بنابراین، افراد سوای دغدغه شان نسبت به وضع امور بیرونی یا خودشان یا جسمشان، در عین حال ناظر و داور خودشان هم هستند و لذا اهداف به خود بازگردنده یا خویشتن نگرانه هم دارند.

  •  

تصویری که افلاطون از "انسان دموکراتیک" به دست می دهد: هر روز را در خدمت هوسی که بر حسب اتفاق همان روز سر برداشته است می گذراند: روزی به باده خواری می نشیند و گوش به نوای نی می دهد، روزی دیگر جز آب نمی نوشد و از خوردن می پرهیزد تا لاغر شود. گاه به ورزش روی می آورد و گاهی دیگر دست به هیچ کاری نمی زند و همه امورش را معطل می گذارد. گاه هم چنان وانمود می کند که گویی با دانش و فلسفه سروکار پیدا کرده است. بیشتر اوقات به سیاست دلبستگی نشان می دهد و در مجامع سیاسی بر کرسی خطابه می جهد و هرچه به تصادف به ذهنش می رسد به زبان می آورد... خلاصه نه درونش نظم حکمفرماست و نه زندگی اش تابع ضرورتی است. زندگی زیبا و آزاد در نظر او همین است و از این رو تا پایان عمر به همین شیوه روزگار می گذراند.

  •  

ما مفهوم خوشبختی را با ایده ای از مجموعه ای نسبتا کوچک از اهداف موضعی و مقطعی بر می گیریم و بعد آن ایده را بسط می دهیم تا شامل تمامی زندگی یا بخش اعظم آن شود، البته در کنار هدف های دیگری که می توان در دل آن مجموعه از اهداف داشت. و بعد سعی می کنیم ببینیم چگونه می شود همه این اهداف را در تمام زندگی در نظر داشت مثلا با هماهنگ کردنشان، یا حذف برخی، یا گزینش برخی. پس مفهوم خوشبختی را می توان حاصل این تلاش برای این برآورد یا ارزیابی دانست، البته اگر این تلاش ثمربخش باشد و بتوانیم از عهده این برآورد یا ارزیابی برآییم.

  •  

افلاطون فکر می کرد که شخصی که اهدافش با هم سازگار نباشد محکوم به شکست و ناکامی است. البته دلیلش هم این است که اگر دو هدف را نتوان توأمان برآورده کرد، آنگاه یکی از آن ها عقیم خواهد ماند. و عقیم ماندن و ناکامی فی نفسه بد است. بنابراین، افلاطون "زندانی" را توصیف می کند که شخصیت "جبار" در آن گرفتار است و دستخوش انواع هوس ها و ترس هاست و درونش آکنده از میل ها و تمناهاست، و طماع و حریص است بی آنکه هیچ یک از آرزوها و میل هایش برآورده شوند. بدبختی جبار عمدتا ناشی از این است که میل ها و تمناهایی دارد که سد راه هم دیگرند.

  •  

اگر باید خوشبختی "من" با رسیدن به اهداف خودم سنجیده شود، آن اهداف، اهداف ۶ صبح من هستند یا اهداف من در زمانی دیگر؟ داوری باید به دست چشم اندازی بیطرف و فراگیر سپرده شود. افلاطون می گوید اگر چنین چشم اندازی را اختیار کنیم می توانیم از شر جانبداری لحظه حاضر، یا هر لحظه خاص دیگر در امان بمانیم:
پس بهتر است به هنگام سختی به جای آنکه چون کودکی که به زمین افتاده است عضو آسیب دیده را با دست بگیریم و گریه و فریاد کنیم ...تا حد امکان آرام بمانیم و در برابر درد و رنج شکیبا باشیم. زیرا تشخیص اینکه آن سختی سبب خیر است یا شر آسان نیست و با ناشکیبایی و شیون و فریاد نمی توان آینده را دگرگون ساخت. گذشته از این، هیچ یک از امور بشری چندان ارج ندارد که آدمی به سبب آن [آرامش] خودش را از دست بدهد.

  •  

علاوه بر اخلاق و کمال (و تلفیق آن ها در انگاره کمال اخلاقی)، سرجمع ها یا ارزیابی های دیگری را می توان کاندیداهایی دانست که بالقوه رقیب آن، و نیز رقیب خوشبختی، هستند. برخی از متفکران "زیبایی" را یکی از این کاندیداها می دانند. "تحقق خویشتن" یا "پرورش خویشتن" هم معیارهایی برای ارزیابی هستند که می توان آن ها را یا معادل خوشبختی یا جزئی از آن یا رقیب آن دانست: "آنچه سرنوشت ما، ما را به سویش می خواند فقط خوشبختی نیست، بلکه خود پروری هم هست."

  •  

به نظر هابز سعادت و خرسندی زندگی دنیوی به معنی سکوت و آرامش ذهنی شاد و خرسند نیست. و کسی که خواست ها و آرزوهایش به پایان رسیده است مثل کسی است که هراس و تصوراتش متوقف شده باشد و دیگر نتواند زندگی کند. سعادت و خرسندی به معنی حرکت و پیشرفت دائمی امیال و آرزوها از چیزی به چیز دیگر است و دستیابی به چیز اول تنها راه را برای اشتغال خاطر به چیز دوم باز می کند. دلیل این وضع آن است که غایت امیال و خواهش های آدمی این نیست که تنها یک بار و در یک لحظه از زمان ارضا و خرسند گردد بلکه آدمی می خواهد برای همیشه از امکان ارضای امیالش در آینده مطمئن باشد. و بنابراین اعمال ارادی و امیال همه آدمیان نه تنها به کسب خرسندی و سعادت بلکه به علاوه به تضمین آن نیز معطوف است.

  •  

طبق نظر اپیکور، خیر همان لذت است. و لذت به نوبه خودش فقدان آگاهانه درد و آشفتگی تفسیر می شود. این همان چیزی است که انسان ها از همان دوران طفولیت به بعد به دنبالش هستند، و در واقع همه افراد هم و غمشان همین است و لاغیر: "هیچ کس از لذت، چون لذت است، گریزان نیست و از آن بدش نمی آید و پرهیز نمی کند، اما به عکس پیامدهای دردناک در انتظار کسانی است که نمی دانند چگونه عاقلانه در پی لذت ها بروند." پس انسان خردمند همیشه به این اصل گزینش پایبند می ماند: چشم پوشی از لذات به نحوی که لذات بزرگتری را تأمین کند، و تحمل دردها برای پرهیز از دردهای حادتر.

  •  

ملاحظات جان استوارت میل، صرفا بر این دیدگاه سایه تردید نمی اندازند که سهم هر چیزی در خوشبختی فرد همیشه مربوط به مقدار لذتی است که آن چیز دربردارد. ملاحظات میل بر این اندیشه هم سایه تردید می اندازند که ارزش هر چیزی همیشه ربطی به لذت دارد. " بهتر است انسانی ناراضی باشیم تا خوکی راضی؛ و بهتر است سقراطی ناراضی باشیم تااحمقی راضی." میل سعی می کند علی رغم این بگوید که سقراط قطعا خوشبخت تر از یک احمق است و آن هایی که منکر این هستند خوشبختی را با خشنودی به اشتباه می گیرند.

  •  

مسیر طبیعی زندگی نگاهبان بخش عمده ای از برنامه ریزی برای خودمان است. در سنین معینی مرد آماده چیزهای معینی است؛ و در سنین دیگر، آماده چیزهای دیگر. "روزی که زنجیر هوس ها از دست و پای آدمی برداشته می شود و آتش شهوت فرو می نشیند... آدمی از دست مشتی فرمانده دیوانه و ستمکار رهایی می یابد. ای سقراط، همه سختی های پیری، خواه از این حیث و خواه از حیث بدرفتاری خویشان و نزدیکان، ناشی از یک منشأ است و آن پیری نیست بلکه سیرت خود هر کس است. آنانی که درونی منظم و بی تشویش دارند رنج پیری را به آسانی تحمل می کنند ولی برای کسانی که درونشان بی نظم و مشوش است پیری و جوانی، هردو، قرین مشقت است."

  •  

شافتسبری می گفت فقط یک کلک زبانی افراد را وا می دارد که بگویند انگیزه همه اعمال انسانی لذت است: وقتی خواست و لذت مترادفند؛ وقتی هر چیزی که ما را خوش می آید لذت خوانده می شود، و ما هرگز جز مطبوع طبعمان را برنمی گزینیم یا ترجیح نمی دهیم؛ این دیگر حرف خیلی پیش پا افتاده ای است که بگوییم، "لذت همان خیر ماست." چون این همانقدر کم معناست که بگوییم، "ما آنچه را به نظرمان مطلوب است برمی گزینیم"؛ و "ما از آنچه سرخوشمان می کند یا به دلمان می نشیند خوشمان می آید." در واقع، خوشبختی شخص بر آمده از ارضای انگیزه های رنگارنگ اوست.
در میان امیال و تمناهای هر فرد عادی یکی هم "خیرخواهی" است، میلی برای خوشبختی دیگران. به نظر شافتسبری، مشاهدات معمولی این را به ما نشان می دهد. بنابراین می توان دید که ارضای این میل هم جزئی از خوشبختی فرد است، درست همان قدر که ارضای میل به خوردن یا میل به شهرت.

  •  

به نظر من، مردم میان دو نگرش در نوسانند. یک نگرش این است که ملاحظات اخلاقی ملاحظاتی بیرونی نسبت به خوشبختی هستند، پس می تواند تضادی میان (مثلا) آنچه انجام دادنش اخلاقی است و آنچه راهبر فرد به سوی خوشبختی است وجود داشته باشد. نگرش دیگر این است که در اینجا هیچ تضادی وجود ندارد، حال یا به این دلیل که خوشبختی چون جامع است، پس اخلاقی بودن یا درستکار بودن از نظر اخلاقی را هم دربر می گیرد، یا به این دلیل که درستکار بودن از نظر اخلاقی ضامن خوشبختی است (شاید با عاملیت الاهی)، یا به هر دو دلیل. اکثر افراد ظاهرا قادرند به نحوی این هردو نگرش را در کنار هم داشته باشند، شاید به این دلیل که آدم می تواند از تفکر درباره عدم تناسب این دو با هم پرهیز کند. به نظر من، در این حوزه مردم خیلی دلمشغول این نیستند که حتما فارغ از تضاد باشند.

  •  

از منظر آموزه های مسیحی، اصلا روشن نیست که انگاره تضاد میان وظیفه و منفعت معنایی داشته باشد. بخش عمده ای از الاهیات مسیحی در واقع علیه کلیت این اندیشه است که چنین تضادی امکان بروز دارد. ما لازم است از یکی از مهم ترین اندیشه ها در اخلاقیات مسیحی، یعنی قاعده طلایی، بیاغازیم. دو صورتبندی انجیلی از قاعده طلایی از این قرارند: 1- و چنانکه می خواهید مردم با شما عمل کنند، شما نیز به همانطور با ایشان سلوک نمایید (لوقا ۶ :۳۱). ٢- لهذا آنچه خواهید که مردم به شما کنند، شما نیز بدیشان همچنان کنید (متی ۱۲:۷). گفته هایی از این دست را نمی توان بیان کننده انگاره تکلیف اخلاقی در تمایز با خوشبختی خویش دانست، بلکه این گفته ها یکسره خودخواهانه است.

  •  

کانت کوشید به این سؤال پاسخ دهد که "چرا شخصی عامدانه دست به کاری می زند که باید بزند، هرچند دلش نخواهد دست به چنین کاری بزند؟"...طرح کانت با اندیشه معروف به "حکم مطلق" ساخته شده بود. صورتبندی اصلی حکم مطلق چنین است: "تنها طبق اندرزی رفتار کن که دلت بخواهد همان اندرز همزمان قانون کلی شود." این حکم در بر گیرنده این اندیشه است که پیروی از اخلاق از سر "احترام" به قانون اخلاقی کاری "عقلانی" است. دلیلش هم این نیست که انتظار دارید این پیروی از اخلاق پیامدهای مطلوبی برای خوشبختی تان یا حتی خوشبختی هر کس دیگری داشته باشد.

  •  

"دوگانگی عقل عملی" بیانگر این اندیشه است که دو راه برای اتخاذ تصمیم یا تصمیمات به شکل "عقلانی" وجود دارد، که یکی از آن ها خودخواهانه و دیگری کلی است. هدف یکی از آن ها خیر خود شخص است، حال آنکه آن دیگری نوعی از کلیت و همگانشمولی است. سیجویک فکر می کرد که دوگانگی عقل عملی فاجعه بار است. بهروزی شخص و پایبندی به معیارهای اخلاقی در واقع دو راه جدا از هم هستند و بنابراین شخص باید میان این دو یکی را برگزیند. آنچه سیجویک را نگران می کرد این اندیشه بود که "عقل"، یا چیزی که بتوان به درستی به این نام نامید، می تواند جانبدار هر دو راه باشد. بدین ترتیب انگاره عقلانیت عملی دو شقه می شود.

  •  

اندیشه طرح شده اپیکوریان و رواقیون این بود که اجتماع می تواند افراد را برانگیزد که دیدگاه هایی را درباره خوشبختی اختیار کنند که پشتوانه عرفی دارند، اما اگر ما انسان ها را، پیش از آنکه اجتماع دیدگاه هایش را بر آن ها تحمیل کرده باشد مشاهده کنیم، می توانیم ببینیم واقعا دنبال چه چیزی هستند. اپیکوریان معتقد بودند اطفال به دنبال لذت در همان معنای اپیکوری اش هستند. از نظر آنان این استدلال در دفاع از لذت طلبی بود. رواقیون معتقد بودند که اطفال به دنبال حفظ ذات و تصرف (ویکیوسیس) چیزهای دوروبرشان برای حفظ حیاتشان هستند. رواقیون این را مؤید این دیدگاهشان قلمداد می کردند که هدف انسان "زیستنی سازگار با طبیعت" است.

  •  

از زمان طرح شدن نظریه تکامل داروین، تلاش هایی صورت گرفته است تا این نظریه را بر فلسفه یا علم اخلاق هم اعمال کنند. بعضا این کار را با تلاش برای یکی دانستن خوشبختی با "ارزش بقا" دنبال کرده اند. و بعضا اهمیت خوشبختی افراد را با نظریه "بقای اصلح" مقایسه کرده اند.
تلاش برای استفاده از نظریه تکامل برای پشتیبانی از تزهای اخلاقی نشانه ای است از یک گرایش وافر و بدیهی برای خلط ادعاهای اخلاقی با گزاره های تجربی روشن. مثلا، این ادعای عمدتا تجربی که بدبختی بر سر افراد بی ملاحظه می آید با این گزاره خلط می شود که اینان "لیاقتشان" همین پریشانی است، یا دلیلی وجود ندارد که بخواهیم از آنان در برابر این پریشانی محافظت به عمل بیاوریم.

  •  

خوشبختی نزد افراد مختلف بنا به حالت های اگاهانه متعددی به انحاء گوناگونی دریافت می شود، نظیر خرسندی در آرامش، وجد و شعف، سرخوشی، شور و هیجان، و غیره. این حالت ها همه سهمی در خوشبختی دارند یا جنبه ای از خوشبختی یا جنبه ای از بخشی از خوشبختی در همراهی با هم هستند. اما قطعا همه این حالت ها در آن واحد حاصل نمی شوند و برخی از آن ها اصلا با هم ناسازگار و در تضاد هستند مثلا وجد و شعف و خرسندی در آرامش. این پرسشی بسیار دشوار است که چگونه تلاش برای یافتن قوانینی روانشناختی که خوشبختی را به بار می آورند می توانند با این واقعیت سازگار شوند.

  •  

خوشبختی چیست؟ این سؤال را از خودمان می پرسیم چون می خواهیم پاسخش راهنمایمان در پرداختن به اهداف و امیال گوناگونمان باشد. با خودمان می اندیشیم این پاسخ به ما نشان خواهد داد کدامیک از اهداف و امیالمان را باید حفظ کنیم، و آن هایی را که باید حفظ کنیم چگونه با هم جور کنیم. وضع ما را در این حال مقایسه کنید با وضع کسی که قطعات جورچین زیادی دارد، اما نمی داند وقتی آن ها را سر جایشان قرار داد قرار است چه تصویری حاصل شود. یا حتی ممکن است نداند که آیا همه این قطعات اصلا مال این جورچین هستند یا نه. او با خودش فکر می کند اگر می دانست قرار است چه تصویری ساخته شود می توانست بداند کدام یک از قطعه ها مال این جورچین هستند و چگونه می تواند آن ها را کنار هم بچیند.

  •  

ما صرفا اهدافی خاص داریم: برخی بسیار خاص، برخی عمومی تر، برخی پیچیده، و برخی سیستماتیک. غالبا ما درک و برداشتی از اینکه خوشبختی چه می تواند باشد از دل اهدافی که داریم بیرون می کشیم، اما هرگز به دنبال رسیدن به مفهومی از خوشبختی نیستیم که کامل و با سازگاری تمام به بیان در آمده باشد، یا حتی فرض هم نمی کنیم که باید چنین چیزی وجود داشته باشد. ما معیاری برای اینگونه خوشبختی که افلاطون و سیجویک، و اکثر بقیه فیلسوفان این سنت به دنبالش بودند نمی جوییم. اگر این راست باشد، آنگاه از جهتی بسیار مهم تاریخ مفهوم خوشبختی تاریخ جستجو برای یافتن چیزی بوده است که نایافتنی است.

 

ترجمه خشایار دیهیمی / نشر گمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی