گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

کرکگور و نیچه / جی کلنبرگر

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۸ ق.ظ

مثیو آرنلد در اواسط قرن نوزدهم خویشتن را در میان دو جهان سرگردان می دید: یکی جهان مرده، و دیگری جهانی که توانایی به دنیا آمدن نداشت. جهانی که نزد آرنلد مرده می نمود، جهان ایمان، و جهانی که در تقلای به دنیا آمدن بود، جهان بدون ایمان بود.
آرنلد، مانند بسیاری دیگر در دوران ویکتوریایی تاریخ انگلستان، نمی تواند به خداوند معتقد باشد و از این ناتوانی خشنود نیست. جهان قدیم در حال احتضار یا مرده است و او بر از دست دادن ایمان خویش، با وجود آنکه می داند نمی تواند به دنیای ایمان عودت کند، می موید؛ در عین حال نمی تواند جهان جدیدی را با معنای جدید آن ایجاد نماید. از او کاری جز سرگردانی میان این دو جهان بر نمی آید.

  •  

برای یوهانس اصولا روایت داستان ابراهیم بدون ذکر مسئله اضطراب ناممکن است، زیرا اضطراب بخش اساسی ایمان اوست. برای اضطراب ابراهیم دلایل چندی وجود دارد: اولا، عمل ابراهیم جهتی ضد اخلاقی دارد. به قول یوهانس، "بیان اخلاقی آنچه ابراهیم می کند، آن است که قصد جان اسحاق را می نماید." ثانیا، از آنجا که ابراهیم بر مبنای پوچ عمل می کند، پس نمی تواند اعمال خویش را برای دیگران ابلاغ یا توجیه نماید. بنابراین، عمل او خارج از دایره ادراک دیگران است. ثالثا، کیفیت واقعی آنچه او باید بر عهده بگیرد، یعنی تدارک قربانی کردن پسر خویش فی نفسه وحشت زاست.

  •  

دیگران نیز می توانند چون ابراهیم باشند و آنچه دیگران را با ابراهیم مماثل می گرداند داشتن ایمان است، نه داشتن رابطه خصوصی با خداوند. داشتن ایمانی ابراهیمی و ورود به رابطه خصوصی ایمانی خود شخص با خداوند، داشتن ایمانی با عناصر ایمان ابراهیم است: عدم تردید، توکل کامل، اضطراب، و سرور. آنچه شخص را با ابراهیم مماثل می کند "جنایت" نیست. هدف اصلی ایمان ابراهیم آن است که اسحاق زنده خواهد ماند، نه اینکه من (ابراهیم) باید اسحاق را بکشم. در واقع، ابراهیم باید باور کند و تردید نورزد که او اسحاق را نخواهد کشت. بنابراین، ابراهیم با کسانی که به این ایمان رسیده اند که وظیفه یا رسالتی جهت "کشتن" دیگران دارند فرق می کند.

  •  

کسانی که به طور مستمر از اخلاق پیروی می کنند و بنابراین وظیفه اخلاقی خویش را گرامی می دارند، از لحاظ اخلاقی موجه هستند، ولی هنوز نمی توان ایشان را قهرمان اخلاق نامید. زیرا قهرمانان اخلاق، کسانی هستند که در تنازع بین وظیفه ای که نسبت به محبوبی دارند، و وظیفه اخلاقی عالیتری که از ایشان می خواهد تا سویدای دل خویش را قربانی آن سازند گرفتارند. اینان با یک معمای اخلاقی روبه رو هستند و به سطح بالاتری از احساس وظیفه می رسند. و از نظر اخلاقی مجبورند انتخاب کنند، اگر چه این انتخاب به قیمت رنج خویش و فقدان محبوب تمام شود.

  •  

در حالت تسلیم مطلق ما خود را با انکار آنچه، مثل گذشته، بیش از هر چیز در جهان دوست می داریم آشتی می دهیم. آنانی که به تسلیم مطلق می رسند، گرامی ترین چیز خود را نفی می کنند و در حالی که هنوز آن را گرامی می دارند، به نوعی آرامش و سکون مطلق، که نتیجه همان نفی است، دست می یابند.
به نظر یوهانس دو حرکت منبعث از ایمان وجود دارد. حرکت اول تسلیم مطلق است که به واسطه آن فارس ایمان "اندوه عمیق حیات را در تسلیم مطلق منحل می سازد." در این مرحله فارس ایمان هنوز به ایمان دست نیافته است. در حرکت دوم فارس ایمان به ایمان اصیل مشرف می شود و پس از آن برای یک بار دیگر مسائل را از دیدگاهی غیر عقلانی نظاره می کند.

  •  

به هر صورت، چه در وفاداری به خداوند، چه در فقدان آن، تسلیم مطلق تمام ایمان نیست. اولین دلیل آن اینکه توکل را، که لازمه ایمان است، با خود ندارد. اما، مهم ترین تفاوت آن است که تسلیم مطلق به تنهایی هیچ جایی برای سرور ندارد. یوهانس، هنگامی که یافتن آرامش را در درد تسلیم با یافتن سرور به واسطه دلیل غیر معقول مقایسه می کند، به صراحت تمام این کلام را ادا می نماید. تسلیم مطلق ممکن است بتواند راهی به صلح و آرامش باشد، اما به سرور نه.

  •  

شخصیت برجسته حضرت مریم به خاطر آن نیست که سر آمد همه زنان است بلکه دقیقا به نحوه عمل او مربوط می شود. او باکره ای است که طفلی در زهدان دارد. آیا این معمایی است که قابل توجیه باشد؟ حضرت مریم می تواند کلماتی را که فرشته به او گفته است، دایر بر آنکه طفلی خواهد زایید که پدر او روح القدس است و این طفل پسر خدا خواهد بود، بازگو کند. ولی این کلمات مانند کلمات ابراهیم نمی تواند حضرت مریم را توجیه نماید، انگار مریم نیز مانند ابراهیم افسون طلسم سکوت شده است. "هیچ کس نمی تواند مورد خاص مریم را درک کند." یوهانس نتیجه می گیرد که حضرت مریم نیز مانند ابراهیم مجبور است در اضطراب به سر برد.

  •  

ترحم چیست؟ نظر تحلیلی نیچه در تقابل با عواطف نیرومندی که نشاط ما را افزون می سازد قرار دارد: ترحم، واجد تأثیری فرساینده است. ما هنگامی که احساس ترحم می کنیم، از قدرت خویش محروم می شویم. از دست دادن قدرت نوعی رنج بر زندگی تحمیل می کند که بر اثر ترحم باز هم بیشتر و بیشتر می شود. ترحم موجب تسری رنج می شود. ترحمی که نسبت به ضعفا احساس می شود، ضعف ایشان را افزون می کند و عناصر ضعیف را در ضعف کلی ایشان تثبیت می نماید. ولی ترحم، آن ها را که احساس ترحم می کنند ضعیف می سازد.

  •  

نیچه به عنوان پیشگام فروید در می یابد که در چالش اعتقاد مذهبی مسئله جدی تری نسبت به اینکه اعتقاد شما بر چه اساس است مطرح می شود و آن اینکه: "چه چیزی شما را به معتقد بودن بر می انگیزد؟" نیچه از زبان زرتشت اظهار می دارد: "ما با نوعی خستگی مواجه هستیم، آن نوع خستگی که دیگر نمی خواهد چیزی بخواهد. چیزی که خواستن آن به ایجاد خدایان جدید و جهان های جدید بینجامد." در کتاب دجال او در این مورد با فصاحت بیشتری سخن می گوید و با نیم نگاهی به مسیحیت اظهار می دارد: "ترس از رنج، حتی از ناچیزترین رنج هاست که به هیچ وجه دیگری جز با نوعی مذهب عشق پایان نمی پذیرد."

  •  

مضمون مرگ خداوند، از یک جهت به معنای آن است که اسطوره خداوند مرده است و دیگر نمی توان باور کرد که خدایی وجود دارد. مرحله دوم آن است که اسطوره خداوند، به مفهومی که دیگر اعتقاد به او ممکن نیست، مرده است و این مضمون به این مورد اشاره دارد که خداوندی نیست و این خود، مؤدی به این نتیجه است که هرگز خداوندی وجود نداشته است.
بخش دیگری از مفهوم مضمون نیچه آن است که خداوندی که نشان دهنده جهت و مفهوم اخلاق برای جان های ماست، دیگر نمی تواند این نقش را بازی کند. داستان این خدا، ذهن ما را در اعماق خود به عنوان بازیگر این نقش، دیگر به خود مشغول نمی سازد و بنابراین به این مفهوم خدا مرده است.

  •  

در نگرش نیچه ارزش های مسیحیت، آنچنان که در آغاز عیسی آن ها را می آموخت، طبیعت را از هر گونه ارزشی ساقط می کند. با وجود این، اگر این ارزش ها با مرگ خداوند بمیرند، آنچه باقی می ماند به منزله اجازه انجام آنچه قبلا ممنوع بود نیست، نوعی خلاء اخلاقی است. برای اینکه مسئله ای مجاز قلمداد شود، احتیاج به خلق ارزشی جدید است تا انجام آن کار را مجاز سازد. باید گفت که این مسئله خود بخش لاینفکی از اندیشه نیچه است که اگر خدا مرده است، هیچ چیز ممنوع نیست، و اگر خدا مرده است، پس تا خلق ارزش های جدید نه چیزی مجاز است و نه چیزی ممنوع.

  •  

چه می شود اگر روزی یا شبی شیطانی به تنهاترین تنهایی های شما دزدانه راه یابد و به شما بگوید: "این زندگانی که تو اکنون آن را می زیی و آن را که در گذشته زیسته ای باید یک بار دیگر تجربه کنی و بارهای بی شمار دیگر؛ و هیچ چیز تازه ای در آن نخواهد بود جز همه دردها و شادی ها و افکار و حسرت ها. و هر آنچه به نحوی بیان نشدنی در زندگانی شما کوچک یا بزرگ بوده است، به سوی شما باز خواهد گشت و همه این ها با همان تواتر و تناوب... ساعت شنی ابدی هستی دوباره واژگون شده است و تو نیز ای ذره غبار، با آن واژگون شده ای."
اگر این اندیشه شما را به خود مشغول کرد، شما را متحول خواهد ساخت یا آنکه بکلی شما را نابود خواهد کرد. سؤال مربوط به همه چیزها که "آیا دوباره خواهان این زندگی هستی و دفعات بی شمار دیگر نیز؟" به مثابه وزنه ای عظیم بر اعمال شما سنگینی خواهد کرد، یا آنکه شما باید نسبت به خویشتن و زندگانی خویش آنچنان سازگار باشید که چیزی را با اشتیاقی وافر تر از این تأیید و تأکید نهایی و آخرین نخواهید.

  •  

به نظر نیچه، اراده کانون هستی است. اخلاقیات، مخلوق انسان و اراده اوست و ما باید پلی به سوی فراانسان باشیم. مبنای زندگی، اراده معطوف به قدرت است. پس جای تعجب نیست که از دید نیچه شادمانگی پذیرش زندگی و ابدیت ماحصل اراده ما باشد. نیچه در صدد است تا راه پذیرش شادمانه جهانی بی خدا و پذیرش شادمانه ای که مانند اخلاقیات، ساخته دست خود ماست، به ما نشان دهد. کرکگور این ورطه شهودی را در می نوردد. برای او ایمان با ایمان مطابق با الگوی کتاب ترس و لرز فی نفسه شادمانه است. ایمان، همان یقین است و شادی ملازم یقین.

  •  

تضاد عقیدتی کرکگور و نیچه به تقابل عقیدتی الیوشا و ایوان کارامازوف در برادران کارامازوف شباهتی ندارد. الیوشا به راهبی در جهان تبدیل می شود و ایوان به عنوان عمل متقابل نسبت به ظلمی که بر کودکان می رود، آمرزش خود را به خداوند بازپس می دهد. به این طریق، چنانکه گفته اند بدون آنکه خدا را انکار نماید، او را نفی می کند.
در عین حال ایوان با نیچه نیز تفاوت دارد، زیرا "عصیان" ایوان با پذیرش شادمانه "مرگ خدا" مشخص نمی شود. به بیان دقیقتر از دیدگاه خود ایوان رابطه ای مشخص و انتخاب شده با خداوند است؛ رابطه ای که توأم با نفی است.

  •  

از دیدگاه اونامونو ایمان حقیقی ضمن تردیدهای حل نشده تجربه می شود. مع هذا قدرت آن "زاده کشاکش با وسوسه تردید" است. در الگوی ایمان اونامونو شخص مؤمن واجد ایمان نیست. با این حال با تمام ذرات وجود خود می کوشد که ایمان آورد و به این ترتیب ایمانی را که ندارد تأیید می کند. اگر ندای ایمان در الگوی کتاب مؤخره کرکگور عبارت است از: "ممتنع است، عقل بر خلاف آن حکم می کند، با این حال من ایمان دارم!" اما ندای ایمان بر اساس الگوی اونامونو "من نمی توانم ایمان داشته باشم، خدا به من رحم کند!" است.

 

ترجمه ابوتراب سهرابی، الهام عطاردی / نشر نگاه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی