گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

دلایل عشق / هری فرانکفورت

دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۴۰ ق.ظ

اخلاق کمتر از آنچه عموما تصور می شود با شکل دهی اولویت های ما و با هدایت سلوک ما ارتباط دارد - کمتر از آنچه عموما تصور می شود از آنچه باید درباره این امور بدانیم به ما می گوید: به چه چیز باید ارزش نهیم و چگونه باید زندگی کنیم. اخلاق مرجعیت چندانی نیز ندارد. اخلاق حتی جایی که چیز درخوری برای گفتن دارد لزوما حرف آخر را نمی زند. درباره علاقه ما به مدیریت معقول آن جنبه های زندگی مان که به لحاظ هنجاری مهم است، دستورالعمل های اخلاقی، کمتر از آنچه اغلب راغب ایم باور داشته باشیم مربوط و قطعی است.

  •  

فرض کنید کسی در حال انجام دادن عملی است که خواهان انجام دادن آن است، و باز فرض کنید که انگیزه او در انجام دادن این عمل همانی است که وی به راستی می خواهد انگیزه او باشد. این شخص نه نسبت به آنچه انجام می دهد و نه نسبت به میلی که او را به آن وا می دارد به هیچ وجه بی علاقه یا بی اعتنا نیست.
به عقیده من در این شرایط شخص از همان اندازه آزادی متمتع می شود که میل به آن برای ما معقول است. این شرایط چنان به آزادی اراده نزدیک است که موجودات کرانمند، که خالق خودشان نیستند، می توانند عقلا به رسیدن به آن امیدوار باشند.

  •  

انسان ها می خواهند بعضی از امیالشان آنان را به عمل وادارد و معمولا امیال دیگری هم دارند که ترجیح می دهند به لحاظ انگیزشی بی اثر بماند. آنان به انحاء دیگر نیز دلمشغول امیالشان هستند، پس می خواهند بعضی از امیالشان تدوام یابد؛ در حالیکه نسبت به تداوم امیال دیگر بی اعتنایند یا حتی جدا با آن ها مخالفت دارند. این امکان های بدیل- التزام به امیال خود یا عدم التزام به آن ها - معرف تفاوت میان دغدغه داشتن و دغدغه نداشتن است. اینکه شخصی دغدغه متعلق میل خود را داشته باشد یا نداشته باشد، به اینکه کدام یک از بدیل ها غلبه یابد بستگی دارد.

  •  

اگر بناست دشواری ها و تردیدهامان را در انتخاب یک شیوه زندگی برطرف کنیم، آنچه بنیادین ترین نیاز ماست دلایل یا شواهد نیست؛ وضوح و اطمینان است. بر آمدن از پس دودلی تشویش آور و متلاطم ما در باب نحوه زیستن مستلزم این نیست که کشف کنیم کدام شیوه زندگی را می توان با برهان قاطع توجیه کرد؛ بلکه باید بفهمیم آنچه ما واقعا دغدغه اش را داریم چیست، و مستلزم این است که به دغدغه داشتن نسبت به آن قاطعانه و جدا مطمئن باشیم.

  •  

اینکه به چیزها عشق می ورزیم ضرورتا نتیجه تشخیص ارزش آن ها و مفتون آن ارزش بودن نیست، بلکه آنچه بدان عشق می ورزیم ضرورتأ نزد ما ارزش می یابد، چون ما به آن عشق می ورزیم. عاشق همواره و ضرورتا معشوق را ارزشمند می داند، اما ارزشی که از دید او معشوق از آن برخوردار است ارزشی است منبعث از عشق او و مبتنی بر آن. عشق والدین به فرزندانشان را در نظر بگیرید. من می توانم با اطمینانی خلل ناپذیر اعلام کنم که عشق ورزیدنم به فرزندانم به دلیل آگاهی ام از ارزش هایی نیست که مستقل از عشق من به آنان ذاتی آنان است. واقعیت این است که حتی پیش از تولدشان هم من عاشق آن ها بوده ام.

  •  

ضروری نیست که شخص آنچه را که معشوق بدان عشق می ورزد دوست بدارد. حتی چه بسا آن را ناخوشایند نیز بیابد. همچون سایر اشکال دغدغه داشتن، لب مطلب در اینجا نیز نه عاطفی است نه شناختی، بلکه ارادی است. عشق ورزیدن به چیزی به اعتقاد یا احساس شخص کمتر ربط دارد تا به آن هیأتی از اراده که عبارت است از علاقه ای عملی نسبت به آنچه مطلوب معشوق است. این هیأت از اراده با هدایت عاشق در طرح و ساماندهی مقاصد و اولویت های مرتبطش، به گرایش ها و سلوک وی در قبال آنچه بدان عشق می ورزد شکل می دهد.

  •  

در نهایت آمادگی ما برای رضایت از عشق به آنچه عملا عاشقش هستیم منوط به اعتبار براهین یا بینه نیست؛ منوط به اطمینان ما به خودمان است. این مسئله به رضایت از گستره و اعتبار قوای شناختی مان با اعتقاد به کافی بودن اطلاعات مان ربطی ندارد؛ این اطمینانی است از نوعی بنیادین تر و شخصی تر. آنچه تضمین می کند که عشق مان را صراحتا بپذیریم و آنچه بدین وسیله تضمین کننده ثبات غایات نهایی ماست، این است که به تمایلات و واکنش های مهارکننده شخصیت ارادی خودمان اعتماد داریم.

  •  

چگونه است که چیزها نزد ما ارزشی نهایی پیدا می کنند، ارزشی که مستقل از سودمندی آن ها در تعقیب اهداف دیگر است؟ نیاز ما به غایات نهایی به کدام طریق مقبول می تواند برآورده شود؟ به اعتقاد من عشق است که این نیاز را برآورده می کند. با عشق ورزیدن به چیزهاست، به هر نحوی پدید آمده باشد، که با چیزی بیش از انگیزشی عارضی یا یک انتخاب عامدانه حساب شده به غایات نهایی ملزم می شویم. عشق منبع مبدع ارزش نهایی است. اگر عاشق هیچ چیز نبودیم، هیچ چیز نزد ما هیچ ارزش قطعی و ذاتی نداشت. عشق تا آنجا که هم موجد ارزش ذاتی یا نهایی است و هم موجد اهمیت، دلیل نهایی عقلانیت عملی است.

  •  

فقط دستیابی به غایات نهایی مان نیست که برای ما مهم است. داشتن غایات نهایی نیز برای ما مهم است. دلیلش این است که بدون این غایات هیچ کاری نیست که انجام دادنش برای ما مهم باشد. اگر هیچ هدفی نداشتیم که به خاطر خودش آن را هدف خود قرار دهیم. هیچ مقصود معناداری در هیچ یک از فعالیت هایی که احتمالا به آن ها می پرداختیم در کار نبود. به بیان دیگر، داشتن غایات نهایی به عنوان شرط گریزناپذیر پرداختن ما به فعالیتی که آن را حقیقتا ارجمند می دانیم، ارزشمند است.

  •  

اهمیت ذاتی عشق ورزیدن دقیقا معلول این واقعیت است که عشق ورزیدن اساسأ عبارت است از سرسپردگی به بهروزی آن که بدان عشق می ورزیم. ارزش عشق ورزیدن نزد عاشق از سرسپردگی او به معشوق نشأت می گیرد. اما در مورد اهمیت معشوق، عاشق برای خود آنچه بدان عشق می ورزد دغدغه آن را دارد. بهروزی آن ذاتا نزد او مهم است. با این حال، افزون بر این، آنچه عاشق بدان عشق می ورزد ضرورتا نزد وی ارزشی ابزاری نیز دارد، به موجب این واقعیت که این یکی از شروط لازم بهره مندی او از فعالیت ذاتا مهم عشق ورزیدن به آن است.

  •  

این واقعیت که عاشق به کفایت دغدغه معشوقش را دارد به معنای این است که زندگیش با غلبه آن علایق و منافع ارتقا می یابد و با بر باد رفتن آن ها آسیب می بیند. عاشق در معشوقش سرمایه گذاری می شود: از موفقیت های او منتفع می شود و شکست های او موجب رنجش می شود. تا حدی که خود را در آنچه بدان عشق می ورزد سرمایه گذاری می کند، و به این طریق با آن احساس یگانگی می کند، مصالح آن عین مصالح خودش است. پس هیچ تعجبی ندارد که نزد عاشق از خود گذشتگی و نفع شخصی بر هم منطبق اند.

  •  

عقلانیت و قابلیت عشق ورزیدن نشانگر ترین و ارزشمندترین ویژگی های طبیعت انسان اند. اولی مقتدرانه تر از هر چیز دیگری ما را در کاربست اذهان مان راهبری می کند، حال آنکه دومی الزام آورترین انگیزش را در سلوک شخصی و اجتماعی مان در اختیار ما می گذارد. این هر دو منشأ آن چیزی است که مشخصا در ما انسانی و ممتازکننده است.

  •  

الزامات منطق و نیازهای معشوق جای هر آن ترجیح متضادی را که با اقتدار کمتری به آن تمایل داریم می گیرد. وقتی رژیم دیکتاتور مآب این ضرورت ها، خود را تحمیل کرد، دیگر تصمیم گیری درباره اینکه دغدغه چه چیزی را داشته باشیم و چه فکری کنیم از عهده ما ساقط می شود. ما در این فقره هیچ انتخابی نداریم. منطق و عشق هدایت فعالیت شناختی و ارادی ما را قبضه می کند. این ها نظارت بر تکوین باورها و اراده مان و مهارشان را، برای سایر اهدافی که اتفاقا مطبوع می یابیم، ناممکن می کند. پس چه بسا به نظر رسد شیوه ای که ضرورت های عقل و عشق ما را با آن آزاد می کند خلاصاندن ما از خودمان است.

  •  

چه بسا - به خیال خودمان با خلوص کامل - به خود بگوییم نگرش ها و اعمال مان، دست کم گاهی، از روی وجدان و برای فرمانبردارانه پاسخ دادن به فرامین تکلیف طرح ریزی می شود. با وجود این، به زعم کانت اعمال ما همواره در واقع امر عمدتا پاسخی است به فشار میل. این امیال است که ما بیش از همه دغدغه آن ها را داریم. ما به نحو گریزناپذیری در امیالمان مستغرق ایم و همین امیال است که همواره و به ابرام هر چه تمام تر محرک ماست. حتی وقتی کار درست را انجام می دهیم اساسا آن را برای ارضای انگیزش ها و آمال خود انجام می دهیم و نه از سر احترام به قانون اخلاق.

  •  

ابتدایی ترین شکل خوددوستی صرفأ عبارت است از میل شخص به عشق. یعنی عبارت است از میل شخص به داشتن اهدافی که باید آن ها را همچون اهداف خود بپذیرد و به خاطر خود آن ها وقف شان شود نه صرفا به واسطه ارزش ابزاری شان. وقتی شخص به عشق ورزیدن میل می کند، در واقع آنچه به آن میل دارد این است که در موقعیتی باشد که با اطمینان و بر اساس اهداف نامتغیر عمل کند.
عشق متعهد شدن صمیمانه ما را به فعالیت معنادار ممکن می کند. خوددوستی تا آنجا که فقط معادل نوعی میل به عشق باشد، صرفا میل به آن است که بتوانیم به برخورداری از معنا در زندگی هامان پشتگرم باشیم.

  •  

عشق اساسا عبارت است از علاقه ای بی غرضانه نسبت به بهروزی یا بالیدن شخصی که دوست داشته می شود. هیچ مقصود نهفته ای محرک آن نیست، بلکه جویای خیر معشوق است به مثابه چیزی که از برای خودش خواسته می شود. دوم اینکه عشق از آن جهت که ناگزیر شخصی است، با سایر حالات علاقه بی غرضانه به انسان ها - نظیر احسان - متفاوت است. عاشق نمی تواند منطقا فرد دیگری را جایگزین مناسبی برای معشوقش بداند، فارغ از آنکه آن فرد تا چه حد به معشوق شبیه باشد.
عاشق با معشوقش احساس یگانگی می کند. یعنی علایق و منافع او را از آن خود می داند. در نتیجه او، بسته به اینکه آن علایق و منافع به کفایت برآورده شود یا نه، منتفع می شود یا رنج می برد. در آخر، عشق ورزیدن مستلزم قیودی بر اراده ماست. آنچه به آن عشق می ورزیم و آنچه به آن عشق نمی ورزیم صرفا به اختیار ما نیست.

  •  

یکدل بودن به معنای برخورداری از اراده ای شقاق نیافته است. شخص یکدل درباره آنچه می خواهد و آنچه دغدغه اش را دارد آسوده است. او در مواجهه با هرگونه تعارض گرایش ها و تمایلات درون خویش، هیچ شک یا ملاحظه ای درباره موضع خویش ندارد. او به صراحت و بدون ملاحظه خود را به دست دغدغه داشتن و عشق ورزیدن خویش می سپارد. پس احساس یگانگی او با آن هیأت های اراده که معرف غایات نهایی اوست نه مهار شده است نه محدود.

  •  

خوددوستی عبارت است از خلوص اراده ای یکدل. اما خوب که چه؟ چرا باید خوددوستی را مطلوب و مهم بدانیم؟ چه چیز شگفتی در انسجام و اراده شقاق نیافته هست؟ یک دلیل به سود اراده شقاق نیافته این است که اراده های شقاق یافته ذاتا محکوم به شکست اند. شقاق اراده در حوزه کردار نظیر تناقض در حوزه فکر است. باوری متناقض در آن واحد مستلزم این است که حکم واحدی را هم زمان هم بپذیریم و هم رد کنیم. این بدین سان ضامن شکست شناختی است. به طور مشابه، تعارض درون اراده با واداشتن ما به عمل کردن همزمان در جهات مخالف، مانع کارامدی رفتاری می شود. پس نقصان یکدلی نوعی عدم عقلانیت است که بر زندگی های عملی ما اثر مخرب می گذارد و فاقد انسجام شان می کند.

  •  

خوددوستی هم در تقوم ساختار عقلانیت ناظر به اراده نقش دارد و هم در تقوم آن شکلی از آزادی که این ساختار اراده تضمینش می کند. عاشق خود بودن نزد ما مطلوب و مهم است، به این دلیل که، کم یا بیش، همان رضایت مندی از خویش است. آن نوع رضایت از خود که معادل عاشق خود بودن است به از خود راضی بودن خودبینانه ربطی ندارد؛ نیز به احساس انجام دادن کاری ارزشمند، یا احساس توفیق در تحقق آمال قائم نیست، بلکه وضعی است که در آن با طیب خاطر هویت ارادی خودمان را می پذیریم و بر آن صحه می گذاریم. ما به اهداف نهایی و به عشق ورزیدنی که اراده مان را به مؤثرترین نحو مشخص می کند راضی هستیم.

  •  

یکدل بودن نه تنها با حدی از عدم کمال اخلاقی، بلکه حتی با شرارت هولناک و علاج ناپذیر نیز سازگار است. ارزش و اهمیت خوددوستی هر چه باشد، ضامن حتى حداقلی از درست کاری هم نیست. زندگی شخصی که به خود عشق می ورزد به دلیل یکدلی اش رشک انگیز است، اما چه بسا هرگز ستودنی نباشد. کارکرد عشق بهتر کردن افراد نیست؛ کارکردش فقط با معنا کردن زندگی آن هاست، و بدین سان کمک کردن به اینکه زندگی شان این گونه شایسته زیستن شود.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی