گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

اثبات عقلانی و اثبات تجربی هر دو معیار اندازه گیری هستند. این باورهای مردم نیست که حقیقت را تعیین می کند، بلکه چگونگی رسیدن به باورهایشان است که تعیین کننده حقیقت است. اثبات عقلانی یا تجربی چیزی به این معناست که ما ناچاریم در فرایندی گام به گام، به روشنی توصیف کنیم که چگونه به نتیجه گیری های خود رسیده ایم تا اینکه دیگران بتوانند فرایند اثبات ما را بازبینی کنند، تا آن ها بتوانند دلایل و شواهد را تحلیل کنند، دلایل جدیدی را مطرح سازند، یا صرفا این فرایند را تکرار کنند یا ببینند این دلایل واقعا تا چه اندازه مناسب هستند. این شیوه اساس درک در فلسفه و علم است.

  •  

اجتماعی شدن نه تنها شامل یادگیری چیزهاست بلکه همچنین متضمن الگوسازی رفتار انسان بر پایه رفتار افرادی است که به آن ها احترام می گذاریم، اجتماعی شدن در نتیجه فرصت های مشهود برای "افرادی مانند ما" و تأثیر پذیرفتن از موفقیت ها و شکست های خود. هنگامی که به این شیوه به اجتماعی شدن بنگریم، اثرات زیان بار تبعیض، جدایی نژادی، و آزار و شکنجه را بهتر می توانیم درک کنیم.
خوارشدن توسط دیگران مستقیما دارای تأثیر است، دیگران را مانند خود دچار زندگی همراه با محرومیت دیدن بر ارزشی که شخص به خود می گذارد و همچنین انتظاراتی که برای خود به وجود می آورد تأثیر دارد. البته، بعضی افراد بر این شرایط غلبه می کنند، اما این استثناها نیروی اجتماعی شدن را نفی نمی کنند. در واقع، آن ها کمک می کنند تا اهمیت اجتماعی شدن را بهتر دریابیم.

  •  

فرصت هایی که گروه های ثروتمند و ممتاز در جامعه دارند فرزندان آن ها را به گونه ای اجتماعی می کند که مسیرهایی را نزدیک به اکثر افراد دیگر در جامعه جست و جو کنند: یعنی مدارس و دانشگاه های معروف و معتبر که با تدارک آموزش حرفه ای و تخصصی، موقعیت اجتماعی ممتاز و زندگی مرفه را تأمین می کند.
فرزندان ثروتمندان یاد می گیرند که آن ها استحقاق چیزهای معینی را در زندگیشان دارند که کودکان دیگر نمی توانند داشتن آن ها را حق مسلم فرض کنند و اغلب حتی نمی دانند که چنین چیزهایی وجود دارد. در آنچه والدین می دهند و می آموزند، کودکان مرفه یاد می گیرند چه چیزهایی را حق دارند از زندگی انتظار داشته باشند، چیزهایی که به دلیل موقعیتشان حق آن هاست.

  •  

در شیوه اجتماعی بودن انسان، بقای ما به دیگران بستگی دارد، شیوه های بقای خود را از طریق آنچه دیگران به ما می آموزند یاد می گیریم و ویژگی های فردی خود را تا اندازه زیادی از طریق اجتماعی شدن توسط دیگران پیدا می کنیم. ویژگی چهارم انسان گواه اهمیت زندگی اجتماعی ماست: یعنی انسانیت ما. در چه مرحله ای موجود انسانی انسان می شود؟
جامعه شناسان معمولا بر سه ویژگی متقابلا مرتبط با یکدیگر تأکید می ورزند: استفاده از نمادها، رشد خود و اندیشیدن. در این معنا، انسانیت ما تنها از طریق کنش متقابل اجتماعی پدید می آید. ما به هنگام تولد موجوداتی ناتمام هستیم، که می توانیم مانند انسان های دیگر رفتار بالقوه داشته باشیم اما آن توانایی بالقوه تنها از طریق زندگی اجتماعی ما به فعل در می آید.

  •  

ماکس وبر، در تمام آثارش بر این نکته مهم تأکید می ورزد که ما در جهانی از معنا زندگی می کنیم. او استدلال می کند که برای درک کنش انسانی ما باید دریابیم مردم چگونه دنیای خود را تعریف می کنند، چگونه درباره آن می اندیشند. تفکر آنان با فرهنگی که به طور اجتماعی خلق شده است پیوند دارد. وبر توجه خود را بر تأثیر فرهنگ دینی متمرکز می سازد. برای مثال، او نشان می دهد که در قرن هفدهم، آیین پروتستان تأثیر مهمی بر شیوه رفتار افراد در دنیای کار داشت. به نظر او، آئین پروتستانی اخلاق کار نیرومندی را در جامعه ترویج کرد که مشوق افراد در تلاش برای موفقیت اقتصادی بود.

  •  

جوهر و ماهیت واقعی آن موجودی که می بینید و ما او را انسان می نامیم چیست؟ 1. موجودی است که طبیعت اجتماعی دارد، بقایش وابسته به دیگران است شیوه های بقای خود را از دیگران یاد می گیرد، از طریق اجتماعی شدن هم ویژگی های انسانی و هم ویژگی های فردی پیدا می کند و در جامعه زندگی می کند. ۲. موجودی است که طبیعت فرهنگی دارد، جهان را بر طبق آنچه در جامعه می آموزد تفسیر می کند.
اگر چه زیست شناسی ممکن است در تبیین تفاوت های فردی اهمیت داشته باشد، در تبیین تفاوت های بین گروه ها اهمیت بسیار کمتری دارد. گروه های مردم اساسا به علت تفاوت های اجتماعی و فرهنگی فرق می کنند.

  •  

ناسیونالیسم به این معناست که ملتی احساس می کند که جامعه ای را تشکیل می دهد و حق دارد در کشور خود بر خود حکومت کند. اگر ملتی وجود نداشته باشد، مانند مورد فلسطینیان، آنگاه ناسیونالیسم ادعایی است که ملتی باید وجود داشته باشد. در واقع ناسیونالیسم را بهتر می توان به منزله احساس وفاداری نسبت به جامعه ای درک کرد که یا به صورت ملتی با مرزها و حکومت خاص خود درآمده است یا هنوز به ملتی تبدیل نشده است اما مردم در آن احساس می کنند که ملت بودن حق آن هاست.
امروز ما شاهد آشفتگی هایی هستیم که تا اندازه ای ناشی از مرزبندی های کاملا مصنوعی جهانی است که اعلام می دارد "اینجا یک ملت وجود دارد. شما مردم باید یاد بگیرید که با همدیگر زندگی کنید!" ناسیونالیسم نیرویی است که وحدت هر ملتی را تهدید می کند. پایانی برای آن وجود ندارد. همه گروه هایی که خود را جوامع جداگانه و مستقل می پندارند خواستار رضایت هستند.

  •  

مارکس می نویسد، فرهنگ بیشتر ایدئولوژی است، یا عقاید و اندیشه هایی که به دفاع از جامعه موجود می پردازند، از جمله نابرابری قدرت و امتیاز در جامعه. ایدئولوژی را همه افرادی که به کنش متقابل می پردازند به وجود نمی آورند بلکه معمولا توسط کسانی که در جامعه دارای قدرت هستند به وجود آمده و تبیین می گردد.
می توانیم مشاهده کنیم که قواعد، ارزش ها و هنجارها معمولا اغراق هایی هستند که از قدرت مندان در جامعه حمایت می کنند و بدین سان به برقراری نظم اجتماعی کمک می کنند. بنابراین، فرهنگ به این معناست که مردم در جامعه درباره بسیاری از موضوعات مهم - قواعد، ارزش ها، و باورها– توافق دارند و این توافق باعث دوام جامعه می شود.

  •  

با گذشت زمان، افراد در کنش متقابل اجتماعی، الگوهای اجتماعی ایجاد می کنند: فرهنگ، ساختار اجتماعی، و نهادها. فرهنگ مردم را به همدیگر پیوند می دهد زیرا آن ها در برخی مسائل مهم به توافق می رسند: باورها، ارزش ها، و قوانین. ساختار اجتماعی مردم را در جامعه پخش می کند، جایگاه آن ها را تعیین می کند، به هر یک می آموزد که چگونه با دیگران رفتار کنند، وابستگی متقابل به وجود می آورد و همکاری را تسهیل می کند.
نهادها برای حل مسائل جامعه به وجود می آیند. مردم از طریق نهادها اجتماعی می شوند، جامعه یکپارچه می شود، افراد پاداش دریافت می کنند و مجازات می شوند، کالاها تولید و توزیع می شوند و هدف ها به وجود می آیند و برای دستیابی به آن ها کوشش می شود.

  •  

اگر همه مردم می توانستند به آنچه دارند راضی باشند، نیاز کمتری به ستیزه بر سر چیزهای ارزشمند وجود داشت. گاهی مسئله کمیابی نیست، بلکه تنها این واقعیت است که بعضی افراد و گروه ها می توانند بیش از آنچه واقعا نیاز دارند انباشت کنند و در برابر کسانی که به قدر کافی ندارند منبع قدرتی را به وجود می آورند. اگر توزیع برابر چیزهای ارزشمند ممکن بود، ستیزه نیز به طور قابل ملاحظه کمتر می شد.
"نخستین انسانی که دور قطعه ای زمین حصار کشید و به این فکر افتاد که بگوید "این مال من است" و مردم را آن قدر ساده یافت که گفته او را باور کنند، بنیادگذار واقعی جامعه مدنی بود. اگر کسی چوب های حصار را در می آورد، گودال آن ها را پر می کرد، و خطاب به همنوعانش فریاد بر می آورد، "به هوش باشید که ثمرات زمین به همه ما تعلق دارد، و زمین از آن هیچ کس نیست"، چه بسا ممکن بود بشریت را از بسیاری جنایت ها، جنگ ها و آدم کشی ها، از بسیاری وحشت ها و بدبختی ها نجات دهد."

  •  

نابرابری از آن رو پدید می آید که طبیعت زندگی اجتماعی ما چنین است که الگوهای اجتماعی به وجود آوریم؛ یکی از این الگوها ساختار اجتماعی است و ساختار اجتماعی تقریبا همیشه نابرابر است. ساختار اجتماعی از آن رو نابرابر است که یک نظام نابرابری همیشگی از ترکیبی از تقسیم کار، ستیزه اجتماعی، و مالکیت خصوصی به وجود می آید.
تقسیم کار افراد را متمایز می کند و یک نظام نابرابری، هم از نظر قدرت و هم از لحاظ امتیاز، ایجاد می کند. ستیزه اجتماعی برنده و بازنده به وجود می آورد؛ بنابراین، برندگان در موقعیتی هستند که هم قدرت و هم امتیازاتشان را افزایش دهند. ستیزه اجتماعی و حق مالکیت خصوصی امتیازات نابرابر ایجاد می کنند. امتیازات نابرابر، به نوبه خود، قدرت نابرابر به وجود می آورند و قدرت نابرابر امکان افزایش امتیازات را پدید می آورد.

  •  

فرهنگ تقریبا همیشه شامل توجیهاتی برای نابرابری است. "اگر سخت کار کنید، می توانید به موقعیت های بالا دست یابید." به یک معنا، ما معتقدیم که نظام نابرابری به گونه ای عادلانه و دموکراتیک است و به کسانی که باید پاداش دریافت کنند، پاداش می دهد.
بیشتر جوامع در واقع دو ایدئولوژی به وجود می آورند که به حفظ نابرابری کمک می کنند. یک ایدئولوژی موقعیت طبقات بالا را مشروع می سازد و معمولا استدلال می کند که این افراد به گونه ای برتر یا شایسته ترند. ایدئولوژی دیگر استدلال می کند که فقر نتیجه گناه یا تنبلی است و رفتار خوب توسط فقرا سرانجام در زندگی پس از مرگ پاداش خواهد گرفت.

  •  

فرهنگ را بیشتر می توان دیدگاه مشترک یک ملت تعریف کرد. زمینه ای است که در آن تجربه مشاهده و تفسیر می شود. البته، دیدگاه مشترک یک سویه خواهد بود. بسیاری چیزها را نادیده می گیرد، جنبه های معین محیط را گزینش و بر آن تأکید می کند و همیشه واقعیت ها را در پرتو فرض های از پیش اندیشیده اش تعبیر و تفسیر می کند.
ما نمی توانیم از فرهنگ بگریزیم؛ ما از آن به عنوان راهنمایی برای به وجود آوردن واقعیت هایمان استفاده می کنیم و هنگامی که به فرهنگی متعهد می شویم، به شدت گرایش پیدا می کنیم که کسانی را که با ما فرق دارند بیگانه بدانیم و اگر ما را تهدید کنند، آن ها را کجرو و منحرف بخوانیم که نتیجه تعهد ما به معیارهای فرهنگی معین است.

  •  

دیدگاه ها راهنمای ما می شوند. واقعیت هرگز به ما نمی گوید که چیست؟ واقعیت ها سرهای تهی را پر نمی کنند. بلکه، انسان ها باید واقعیت را آنگونه که هست تفسیر کنند و آن تفسیر با فرهنگی که ما برای راهنمایی خود به کار می بریم آغاز می گردد. آن فرهنگ به نوبه خود از گروه های ما از جامعه ناشی می شود
انسان ها صرفا از تجربه نمی آموزند، آن ها آنچه را تجربه می کنند از پشت عینک فرهنگ تفسیر می کنند. فرهنگ رویکرد یک گروه به واقعیت است و اعضای گروه به این دلیل آن را باور دارند که آن را سودمند می یابند.

  •  

اگر عقاید، ارزش ها، یا قواعد و قوانین به دلیلی با آنچه گروه برای دستیابی به آن تلاش می کند هماهنگ نباشند، در آن صورت فراموش یا رد می شوند. اگر ما جامعه ای نابرابر باشیم، در آن صورت عقایدی به وجود می آوریم که آن نابرابری را توجیه کنند یا به ما کمک کنند که وجود آن را نادیده بگیریم.
اگر جامعه ای سرمایه داری باشیم، برای ما مهم است که رقابت را ارزشمند شماریم. اگر دشمنانی داشته باشیم برای ما مهم است که با آدمکش، تروریست، یا حیوان نامیدن آن ها، ویژگی های انسانی را از آنان سلب کنیم. اگر در جنبش حق حیات فعال باشیم، برای ما مهم خواهد بود که معتقد باشیم که جنین یک انسان است؛ اگر طرفدار حق انتخاب باشیم برای ما مهم خواهد بود که باور داشته باشیم که جنین هنوز یک انسان نیست.

  •  

دیدگاه ها فریب دهنده هستند. همین که افراد به دیدگاهی معتقد شدند پذیرفتن شواهدی برخلاف آن دیدگاه را دشوار می یابند. منطقی درونی در این جا وجود دارد، تعبیر و تفسیری گزینشی از شواهد و گرایشی به تفسیر تجربه بر طبق آنچه افراد قبلا پذیرفته اند. چنین نیست که افرادی که با ما موافق نیستند احمق باشند؛ آن ها صرفا درباره همان جهانی که ما مشاهده می کنیم رویکرد متفاوتی دارند و رویدادها را بر طبق آن تعبیر و تفسیر می کنند. به نظر می رسد هنگامی که کسی پایان جهان را پیش بینی می کند و چنین چیزی رخ نمی دهد، پیروان از او روی می گردانند اما شواهدی وجود دارد که پیروان حتی متعهد تر می شوند، زیرا مومنان بر این باورند که تعهد آن ها جهان را نجات داده است.

  •  

اندیشیدن از دیدگاه جامعه شناسی یعنی دیدن خود در جایگاه جامعه و تاریخ؛ یعنی درک اینکه انسان در زمینه ای اجتماعی زندگی می کند که این زمینه در طول سالیان بسیار تکوین یافته است. ما ممکن است تجربیات شخصی معینی داشته باشیم - ازدواج نامناسب، بدهکاری زیاد، بیکاری، بحران میانسالی- اما چنانچه بخواهیم بفهمیم که چرا این مسائل پدید می آیند باید آن ها را در زمینه گسترده تر جامعه مشاهده کنیم.
مسائل شخصی من مسائل من به تنهایی نیستند. من به همان مسائلی دچار می شوم که بسیاری افراد دیگر در موقعیت من گرفتار آن هستند. اگر من در عصر دیگری زندگی می کردم، مسائل من متفاوت بود. اگر در موقعیت اجتماعی دیگری در این جامعه زندگی می کردم نیز مسائل من متفاوت بود.

  •  

هیچ جامعه شناسی آزادی را در ارتباط با افرادی در نظر نمی گیرد که صرفا بر پایه نیروی محرک ناگهانی، کنترل نشده، بی ارتباط با جامعه عمل می کنند و هر چه را که در لحظه معینی احساس می کنند انجام می دهند. آزادی به معنای نبود سازمان اجتماعی، کنترل اجتماعی و اجتماعی شدن نیست. بلکه هدایت خود در زمینه وسیع تر جامعه است. پایان دادن به زندگی سازمان یافته، پایان دادن به زندگی انسان است. دورکهایم به گونه ای اقناع کننده استدلال می کند که آزادی برای انسان ها تنها می تواند در زمینه نظمی اجتماعی و اخلاقی وجود داشته باشد.

  •  

مقایسه ها با ارزش ها در ارتباط هستند. هرگاه که ما واژه هایی مانند بهتر، بهترین، خوب، بد، برتر، پست تر، باید و نباید را به کار می بریم، وارد جهان پیچیده ارزش ها می شویم. هنگامی که افراد به طور ضمنی یا آشکار واژه "باید" را به کار می برند، نشان می دهند که درباره ارزش ها بحث می کنند.
ارزش ها تعهدات ما هستند و آن ها تصویری از آنچه خوب است و آنچه خوب نیست را بازتاب می دهند. ارزش ها معیارهایی هستند که افراد درباره کنش های خود و کنش های دیگران با مقایسه با آن ها قضاوت می کنند. آن ها به ما می گویند که مردم چه هدف هایی را باید جست و جو کنند، چه چیزی لازم است و چه چیزی ممنوع است، چه چیزی شرافتمندانه و چه چیزی شرم آور است، و چه چیزی زیبا و چه چیزی زشت است.

  •  

رویکرد جامعه شناختی در زمینه امکان آزادی به موضوعی ساده اما بسیار عمیق بر می گردد: زبان، اندیشه، و هویت فردی برای آزادی اساسی است و همه این ها کیفیت های ناشی از جامعه هستند. آن ها در کنش متقابل پدید می آیند. آن ها یکی از جنبه های اساسی اجتماعی شدن ما هستند.

  •  

ارزش ها، مانند اندیشه ها و قواعد، فرهنگی هستند. آن ها ترجیحات ما هستند و مردم به علت زندگی اجتماعی خود، یاد می گیرند که ترجیحات گوناگونی داشته باشند. انسان ها به این باور گرایش دارند که ارزش های خود آن ها حقیقی و درست هستند. آن ها مرتبا از ارزش هایشان دفاع می کنند، و اغلب سعی می کنند دیگران را متقاعد سازند که خوب بودن آن ها را در نظر بگیرند.
ارزش ها مربوط به ترجیحات هستند و اثبات اینکه ارزش های معینی ارزش های حقیقی هستند که همه باید از آن ها پیروی کنند غیرممکن است. آن ها بیان واقعیت نیستند بلکه تعهداتی هستند نسبت به چیزی که فکر می کنیم زندگی باید باشد.

  •  

ما به اندیشیدن برحسب آنچه در کنش متقابل یاد گرفته ایم گرایش داریم و برای اکثر ما دشوار است که کنار بایستیم و اعلام کنیم: "آن ها متفاوت اند. که چه؟ این بدان معنا نیست که آنها بدتر از ما هستند. این بدان معنا نیست که شیوه های زندگی آن ها برای نقد شیوه های زندگی ما به وجود آمده اند"
قوم مداری شامل ۱) ایجاد حقایق، ارزش ها و هنجارها - فرهنگ - در کنش متقابل اجتماعی است. ۲) مشاهده دیگران از طریق آن فرهنگ و ۳) قضاوت درباره آنچه دیگران طبق آن فرهنگ می اندیشند و انجام می دهند. قوم مداری شامل گرایش به این تصور است که فرهنگ خودمان درست است و فرهنگ های دیگر بنا به تعریف باید نادرست باشند؛ این باور است که آنچه در واقع یک ساخت اجتماعی است که از طریق کنش متقابل اجتماعی به دست آمده است، حقیقی و درست است.

  •  

تضاد میان سازمانی نه تنها وفاداری گروهی را تشویق می کند بلکه همچنین فشار برای همنوایی اعمال می کند تا نارضایی درونی را خاموش کند. مردان میانه رو و معقول عملا بی تحرک می شوند و مردم تنها با تکرار دائمی یک دیدگاه سروکار دارند. در زمان جنگ، جامعه به انتقاد در میان جمعیت خود بسیار حساس است. این گونه انتقاد به منزله عدم وفاداری تلقی می شود.
تحمل نارضایی هنگامی که جامعه در حالت صلح است بسیار آسان تر است. تضاد اجتماعی درستی هدف ما، شیوه های ما و حقایق ما را آشکار می سازد. متوقف ساختن این دور تضاد اجتماعی، قوم مداری فزاینده و تعقیب عقاید اقلیت همین که آغاز گردید، دیگر برای افراد دشوار است. نتیجه اغلب زد و خورد دار و دسته ها، جنگ و شیوه های سوداگری بی رحمانه است.

  •  

نابرابری اجتماعی به هفت طریق با تیره بختی پیوند دارد: نابرابری اجتماعی موجب فقر می شود، به تبهکاری کمک می کند، بعضی ها را مجبور می کند مشاغل بسیار بدی را انجام دهند، استثمار برخی را به وسیله برخی دیگر تسهیل می کند، باعث کاهش عزت نفس و از دست دادن امید می شود، به افزایش فشار روانی در سراسر جامعه کمک می کند و نهادهایی را به وجود می آورد که باعث ایجاد و حفظ تیره روزی می شوند.

  •  

جامعه ای که در آن رقابت، موفقیت مادی و اسراف بسیار مهم است فشار روانی زیادی در تمام جمعیت ایجاد می کند. این امر در اجتماع دانشگاهی کاملا آشکار است. در جامعه ای که نابرابری تا این اندازه زیاد است، بیشتر شأن و ارزش ما انسان ها وابسته به موفقیت اقتصادی است.
فرهنگ در بیشتر ما تعهدی نسبت به برنده شدن و پیشرفت کردن بیش از دیگران به وجود می آورد. کسانی از ما که به این بازی می پیوندند بیمناک اند که هر چه را که دارند از دست بدهند و بعضی امیدوارند که بتوانیم حتی موقعیت خود را بهبود بخشیم. بیم و امید، هر دو ما را به سخت کوشی بر می انگیزد، اما ترسی که تحقق می یابد با امیدی که پیوسته به نومیدی می انجامد تیره بختی به همراه می آورد.

  •  

کمتر نهادی در جامعه به این منظور به وجود آمده است که مسائل تیره بختی بشری را حل کند، مگر زمانی که تیره بختی بر زندگی کسانی که قدرتمندند تأثیر بگذارد. نظام پزشکی خصوصی و بیمه بهداشت و درمان خصوصی اساسأ به نیازهای کسانی رسیدگی می کند که توانایی پرداخت هزینه های آن را دارند. آموزش عمومی و خصوصی، که ظاهرا به منظور کمک به ارتقای افراد در نظام نابرابری ایجاد گردیده است، معمولا به گونه ای عمل می کنند که آن ها را تقریبا در همان جایی که آغاز کرده اند نگه دارند.

  •  

ماکس وبر دریافت که بعضی افراد ممکن است تأثیر مهمی بر الگوهای جامعه داشته باشند اما این گونه افراد معمولا بیرون از نظم مشروع ظهور می کنند. آن ها قهرمانان انقلابی هستند که شمار بسیاری از ناراضیان را به دور خود جمع می کنند. انگیزه های افراد برای صعود به بالا هر چه باشد (حتی اگر بسیار شرافتمندانه) زمانی که به آن دست یافتند، برنامه هایشان تغییر می کند.
هنگامی که افراد به مقامات بالا می رسند، مستقیما با تاریخ و الگوهای اجتماعی رو در رو می شوند و به آن چه هرگز قصد آن را نداشته اند تبدیل می شوند. نه گفتن به ساختاری اجتماعی و مجموعه نهادهایی که باعث موفقیت فرد شده اند دشوار است.

  •  

تنها اگر فرد قدرت اجتماعی داشته باشد می تواند سازمانی را تغییر دهد. قدرت به معنای توانایی تحقق اراده خود در رابطه با دیگران است. توانایی فرد اغلب از موقعیت بالا در یک سازمان ناشی می شود اما از جاذبه فرد، شمار زیاد پیروان، ثروت، سلاح، اطلاعات، یا توانایی ترغیب نیز ناشی می شود.
نه تنها خواست ضروری است بلکه خواست باید با قدرت پیوند یافته باشد. جهت گیری های جدید برای یک سازمان باید از کسانی ناشی شود که چیزی بیش از اندیشه های خوب یا نیات خوب دارند و الگوهای اجتماعی جدید تنها می تواند از افرادی ناشی شود که قدرت استقرار آن ها را دارند. کسانی که بیشترین قدرت را دارند معمولا کسانی هستند که خواهان تغییرات اساسی در جامعه نیستند. آن ها از الگوهای اجتماعی موجود بیش از همه سود می برند. آن ها از طریق آن الگوها ترقی کرده اند، و به طور کلی آن الگوها را تأیید می کنند.

  •  

تنها "حقیقت" نیست که در جامعه پیروز می شود (حقیقت ممکن است پیروز شود یا پیروز نشود) بلکه اندیشه هایی پیروز می شوند که حامیانی دارند: گروه های اجتماعات، جنبش های اجتماعی یا طبقاتی که آماده اند آن ها را باور کنند و به دیگران بقبولانند. اندیشه های بعضی افراد تغییری به وجود می آورند اما همیشه زمینه ای اجتماعی وجود داد که به تعیین پذیرش یا رد آن ها کمک می کند.
آن ها که انقلاب به وجود می آورند معمولا در دوره های معینی از تاریخ زندگی می کنند که دنیای کهنه در حال فروپاشی است، که نهادها دیگر کارکرد مؤثری ندارند و اندیشه های کهنه دیگر معقول به نظر نمی رسند. آن ها به پا می خیزند زیرا دیگران در جهانی که بسیاری در آن ناراضی هستند، چشم به سوی آن ها دارند.

  •  

علوم انسانی باید آزادی بخش باشند. آموزش دانشگاهی باید آزادی بخش باشد؛ باید به فرد کمک کنند از طریق شناخت زندانی که در آن اسیر است از بند اسارت بگریزد. ما باید ادبیات بخوانیم، هنر را درک کنیم و زیست شناسی و جامعه شناسی را مطالعه کنیم تا از آنچه توجیه گران جامعه موجود می خواهند ما بدانیم رها شویم و به سطحی برسیم که بتوانیم واقعیت را به شیوه ای دقیق تر و بی غرضانه تر مشاهده کنیم. سرانجام، جامعه شناسی شاید بیشترین توان بالقوه را برای رهایی و آزادی در دنیای علم دارد: در بهترین حالت، باعث می شود افراد با اندیشه ها، کنش ها و هستیشان رو به رو شوند. زمانی که ما جامعه شناسی را وارد زندگی خود می کنیم، تغییر می کنیم. زندگی موشکافانه بررسی می شود. حقیقت بسیار آزمایشی تر و موقتی تر می شود.

  •  

جامعه دموکراتیک جامعه ای است که: 1. فرد در آن هم در اندیشه و هم در عمل آزاد است. مردم بر زندگی خودشان کنترل دارند. ٢. در آن حکومت به طور مؤثر محدود است. کسانی که حکومت را اداره می کنند هر کاری که بخواهند نمی کنند. رأی دادن، قانون، سازمان های مردم و قانون اساسی قدرت آن ها را به طور مؤثری محدود می کنند.
٣. توافقی کلی وجود دارد که صرف نظر از اینکه اکثریت چه می خواهد، حقوق معینی برای فرد و برای اقلیت هایی که متفاوت با اکثریت هستند محفوظ خواهد بود. گوناگونی مورد احترام است و حتی تشویق می شود. ۴. در آن همه مردم برای یک زندگی آبرومندانه فرصتی برابر دارند، یعنی امتیازات موروثی نیست، مردم در برابر قانون، در زمینه فرصت های آموزشی، در فرصت برای موفقیت مادی و در هر چیزی که در جامعه مهم دانسته می شود از برابری برخوردارند.

  •  

جامعه شناسی تا اندازه زیادی در امکان آزادی بنیادی تردید می کند. دموکراسی می آموزد که انسان ها باید و می توانند برای خود بیندیشند. به نظر می رسد که جامعه شناسی دموکراسی را رویایی تقریبا ناممکن می سازد، و تا اندازه ای هر چه بیشتر جامعه شناسی بدانیم، دموکراسی دشوارتر به نظر می رسد. در واقع، جامعه شناسی معمولا شیوه های بسیاری را آشکار می سازد که برای شکل دادن و سلطه بر انسان ها به وجود آمده اند. این، به خودی خود، جامعه شناسی را برای درک محدودیت های دموکراسی بسیار مناسب می سازد.
باوجود این، جامعه شناسی به عنوان بخشی از آموزش های آزادی خواهانه کوششی است برای آزادی فرد از بسیاری از سلطه ها نخستین مرحله در آزادی درک است: در واقع، اندیشیدن برای خود یا عمل کردن بر طبق انتخاب آزادانه غیر ممکن است مگر اینکه شیوه های گوناگون کنترل خودمان را بفهمیم.

  •  

تصورات قالبی نگرش های بیش از حد ساده شده و مبالغه شده واقعیت هستند. آن ها به ویژه برای افرادی جذابیت دارند که به قضاوت ارزشی درباره دیگران می پردازند و کسانی را که متفاوت با خودشان هستند زود محکوم می کنند. از تصورات قالبی برای توجیه تبعیض قومی، جنگ و کشتار نظام یافته گروه های کامل افراد استفاده شده است. تصورات قالبی به هیچ روی از تحلیل دقیق و نظام یافته ناشی نمی شوند بلکه از شایعات و فرهنگ ناشی می شوند و به جای اینکه به درک ما از انسان کمک کنند، همیشه مانع درک درست هستند.

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی