گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

علم شادکامی / اشتفان کلاین

دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۳۶ ب.ظ

اکمن توانست نوزده شیوه متفاوت لبخند زدن را کشف کند. هجده نوع از انواع لبخندها حقیقی نیستند با این حال بسیار کاربردی هستند و در مواقعی که مایل نیستیم احساسات حقیقی مان را آشکار کنیم بسیار مفیدند. برای مثال، وقتی که از شنیدن لطیفه ای بی ادبانه معذب می شویم، لبخندی می زنیم که فقط ادب اجتماعی را رعایت کرده باشیم؛ لبخندهای غیر واقعی، مناسبات اجتماعی انسان ها را امکان پذیر می سازند اما هیچ ربطی به شاد بودن ندارند.
تنها یک نوع لبخند، واقعی است. در این نوع لبخند نه تنها هر دو سوی دهان بالا می رود بلکه چشم ها نیز اندکی باریک می شوند، چروک هایی ظریف در گوشه هر چشم ظاهر می گردد و نیمه فوقانی هر دو گونه بالا می آید. صورت تنها زمانی انعکاس دهنده شادی است که ماهیچه پلکی منقبض شود. اکمن این نوع حرکت صورت را به احترام دوشن فیزیولوژیست فرانسوی، لبخند دوشن نامید.

  •  

انگیزش های احساسی (emotions) و احساسات (feelings) به یک معنا نیستند و با آن که معمولا به صورت مترادف استفاده می شوند، اما تفاوتی میان این دو وجود دارد: انگیزش احساسی یا هیجان عکس العمل خاصی است که بدن به یک شرایط خاص نشان می کند مانند برقی که چشمان ما هنگام خوشی می زنند، یا وقتی موقع گفتن دروغ مصلحتی مچمان باز می شود و صورتمان از خجالت گل می اندازد؛ ولی احساسات را زمانی تجربه می کنیم که آگاهانه متوجه برانگیختگی احساسی مان - مثلا هنگام احساس لذت یا شرم شویم. بنابراین انگیزش احساسی ناخودآگاه اتفاق می افتد در حالی که احساسات، آگاهانه بروز می کنند.

  •  

شادی و ناشادی آموزگاران طبیعت ما هستند. آموخته های آنان را در اساسی ترین جنبه های زندگی که مایه ادامه بقا و تأمین کننده شادکامی هستند - تجربه می کنیم: یعنی در خوردن، نوشیدن، ارضای جنسی و دوستی ها. هرچه نسبت به هریک از موارد فوق محرومیت بیش تری را تجربه کرده باشیم، بهره مندی از آن با لذت بیشتری همراه است.
به دلایل زیستی، دستورالعمل های صادر شده توسط خشنودی یا ناخشنودی، بقای بدن ما را در بالاترین کیفیت ممکن تأمین می کنند. به همین دلیل است که احساس درد همیشه بر سایر احساسات غلبه می کند. ما قرار نیست علایم هشداردهنده وجود اختلال در عملکرد قسمت های مختلف بدن را ندیده بگیریم. درد بی وقفه به عذاب دادن ما ادامه می دهد تا زمانی که هر کاری که لازم است برای رفع اختلال انجام دهیم و متأسفانه حتی تا مدتی پس از شروع مداوا نیز همچنان ادامه پیدا می کند.

  •  

عادت کرده ایم شادکامی را لذت خوشایندی ببینیم بی هیچ پیشینه ای، بی هیچ قیمتی، و یا بی هیچ مرحله ای برای زمینه سازی، و این طرز تلقی به هیچ وجه واقع بینانه نیست. با علمی که امروزه درباره نحوه عملکرد ذهن داریم، می دانیم که انگیزش های احساسی مثبت به خودی خود تولید نمی شوند. متفکران باستان از "فضیلت" و "حداکثر بهره مندی از توانمندی های انسانی" سخن می گفتند، و دانشمندان امروزی بر "مطلوب ترین وضعیت ارگانیسم" تأکید می کنند. اما به لطف یافته های جدید علم زیست شناسی اعصاب (نوروبیولوژی) مهم ترین اندیشه فلاسفه قدیم هنوز هم معتبر است: تقدیر نیست که احساسات شادمانه را رقم می زند این ما هستیم که باید برای شادکام بودن بکوشیم.

  •  

خیلی منطقی به نظر می رسد که شادی و غم را دو مقوله کاملا مجزا از هم بدانیم، درست مثل بچه هایی که الاکلنگ بازی می کنند: زمانی یکی از آن ها بالا می رود که دیگری پایین آمده باشد. اما بنا به یافته های علمی، امروزه می دانیم که احساسات منفی و مثبت از بخش های متفاوتی از مغز تولید می شوند. فارغ شدن از درد و رنج ضمانتی برای احساس آسودگی و سرخوشی نیست.
به هیچ وجه نمی توان گفت که نیمی از مغز صرفا مسئولیت احساس کردن و نیمی دیگر مسئولیت تفکر و تحلیل حقایق را بر عهده دارد. واقعیت امر آن است که هر دو نیمه مغز، در پردازش انگیزش های احساسی نقشی مهم ایفا می کنند. تنها تفاوت آن است که نیمه سمت راست هنگام بروز احساسات منفی و نیمه سمت چپ زمان بروز احساسات مثبت فعالیت بیشتری از خود نشان می دهند. به نظر می رسد که نیمی از مغز ما به شادی و نیمی دیگر به ناشادی اختصاص دارد.

  •  

از زمان یونان باستان، فلاسفه از خود پرسیده اند آیا راز رسیدن به شادکامی در به حداکثر رساندن لذت و خوشی نهفته است یا در به حداقل رساندن درد و رنج. اکنون می دانیم که این گونه طرز تلقی خطاست. ما قادریم در آن واحد هم خوشی را تجربه کنیم و هم درد را و در عین حال احساس شادکامی کنیم. خوشی و درد دو رقیب ابدی هستند. دو نیمه راست و چپ قشر پیش قدامی مخ بی وقفه باهم در رقابت اند.

  •  

بسیاری از مردم بر این اعتقادند که زمانی می توانند از شر خشم شان خلاص شوند که آن را ابراز کنند، و معتقدند که گریه کردن می تواند آن ها را از رنجی که می کشند رها کند. این باور، مغز را به صورت یک کتری آب جوش می بیند که در آن احساسات منفی باعث تولید فشار می شوند. بر اساس این اعتقاد، به منظور جلوگیری از بروز عکس العمل های افراطی، به عبارت دیگر به منظور جلوگیری از انفجار خشم احساسات باید آزاد شوند.
هیچ روانشناسی تاکنون نتوانسته است ثابت کند که آزاد کردن سوپاپ خشم و اشک التیام بخش است. تحقیقات انجام شده طی بیش از چهل سال گذشته نشان داده است که احتمال زیادی وجود دارد که بی محابا رها کردن قهر و غضب، به بروز خشم بیش تر منتهی شود و سر دادن اشک، ما را بیش از پیش به چنگال افسردگی بسپارد.

  •  

اگر بخواهیم احساساتمان را تغییر دهیم دو شیوه پیش رو داریم. می توانیم محرک های بیرونی را که خود را در معرض آن ها قرار می دهیم عوض کنیم و یا این که بیاموزیم مشکل نگاهمان به آن ها را تغییر دهیم؛ به عبارت دیگر عکس العمل های مغزمان را نسبت به آن ها متحول سازیم. اگر مایلیم که دهانمان از خوردن غذای تند نسوزد، دو راه پیش رو داریم: یا می توانیم کلا از خوردن چنین غذاهایی اجتناب کنیم یا آنکه بیاموزیم چگونه می شود از سوختن زبان لذت برد. دنیا درون ذهن ما شکل می گیرد "هنر زندگی در مکیدن عسل از همه گل ها است." اما این تنها بخشی از واقعیت است. مکیدن شهد کافی نیست: باید از چشیدن آن لذت هم برد.

  •  

دوپامین در زمینه کنترل هوشیاری و توجه نقشی مهم بازی می کند. کنجکاوی، توانایی یادگیری، قوه تخیل و خلاقیت، و نیز سائق جنسی را بر می انگیزد. هر زمان که ما آرزوی رسیدن به چیزی یا کسی را در دل بپروریم، مغز این هورمون را ترشح می کند. به عبارت دیگر دوپامین مولکول خاص آرزومندی است. این ماده حیرت انگیز نه تنها محرک احساس آرزوست بلکه تنظیم کننده سیستمی است که رسیدن به اهدافمان را میسر می سازد.
دوپامین باعث می شود که مغز قصد و عمل را با یکدیگر هماهنگ سازد- بدون وجود این هورمون، ماهیچه ها از ما فرمان نمی برند. دوپامین هدف را وسوسه انگیز و قابل دسترس جلوه می دهد و در نتیجه به حس انتظار حال و هوایی پر جنب و جوش می بخشد.

  •  

دوپامین ما را نسبت به موقعیت های خصوصا جالب آگاه می سازد. دوپامین ما را هشیار و سرزنده می کند. دوم آنکه سبب می شود تا سلول های خاکستری تجربیات خوب را به یاد آورند زیرا دوپامین کمک کننده امر یادگیری است. و نهایتا آنکه کمک می کند بتوانیم حرکت ماهیچه هایمان را تحت اختیار خود داشته باشیم و باعث می شود بدن از اراده و خواست ما تبعیت کند.
اما مقادیر بیش از حد این هورمون نیز فاجعه آمیز است: در صورت بروز چنین مشکلی آرزو به وسواس مبدل می شود؛ قاطعیت به حرص قدرت طلبی؛ اتکاء به نفس به خودبزرگ بینی؛ و قوه تخیل پربار به جنون. احساسات مثبت نیز دارای بعدی تاریک اند خصوصیتی که هیچ ناقل عصبی دیگری در مغز به وضوح دوپامین آن را آشکار نمی سازد.

  •  

همه ما تمایلی شدید به تازگی داریم. وقتی که تغییری در کار نباشد، یکنواختی از راه می رسد، احساسی که برای ما غیرقابل تحمل است. "یکنواختی، معادل دردی رقیق شده است." و ما با تمام توان می کوشیم از آن پرهیز کنیم. هضم تازگی یکی از مهم ترین فعالیت های مغزی است. سلول های خاکستری مغز دائما نیاز به خوراک دارند. روند تکامل می بایست به موجودات زنده قابلیتی ببخشد تا به کمک آن بتوانند با دنیایی که مالامال از تغییرات دائمی است. کنار بیایند. این قابلیت، کنجکاوی نام دارد قابلیتی که ما را قادر می سازد نه تنها پذیرا که خواهان چیزهای جدید باشیم.

  •  

طبیعت به منظور هدایت ما به سوی انجام رفتارهای مفید برای بقا، احساسات مثبتی را در ما خلق کرده است. لذت چشایی در اصل به ما کمک می کند تا ذخیره انرژی بدن را تحت کنترل داشته باشیم. در آزمایشی، موش های گرسنه ای که برای مدتی غذایی دریافت نکرده بودند ناچار بودند برای دریافت غذا به اهرمی فشار وارد کنند که محلولی مغذی را مستقیما وارد معده آن ها می کرد بی آنکه با دهان و در نتیجه به سیستم چشایی / لذت آن ها کاری داشته باشد. گرچه محدودیتی برای دریافت مواد مغذی وجود نداشت، اما موش ها پس از یکی دو هفته تقریبا یک سوم از وزن خود را از دست دادند. بنابراین، لذت ناشی از خوردن، به هیچ وجه پدیده ای تجملی و بی فایده نیست.

  •  

اعتیاد آرزومندیی است که به واسطه نبود نیرویی بازدارنده از کنترل خارج شده باشد. حتی هفت گناه کبیره در مسیحیت از آنجا ناشی می شود که انسان در تلاش طبیعی خود برای رسیدن به شادکامی راه را به خطا می رود: غرور نتیجه خویشتن دوستی مفرط است؛ از زمانی سر بر می آورد که قناعت پیشگی از دست برود؛ زمانی حسد غلبه می کند که تمایل طبیعی مان به مقایسه موقعیت خود با دیگران حالتی افراطی می گیرد؛ پرخوری زمانی عارض می شود که مواد غذایی بدن را ارضا نکند؛ شهوت زمانی اوج می گیرد که روابط جنسی ارضاکننده نباشد؛ خشم، پرخاشگری لجام گسیخته است؛ و کاهلی، استراحت خوش آیندی است که پایانی ندارد.

  •  

گرمای ناشی از پیوند احساسی با فرزندان، تفریح و سرگرمی ناشی از حضور آن ها و این احساس که کسی هست که به ما نیاز دارد، همه و همه می توانند جبرانی باشند برای فشاری که بچه دار شدن بر شالوده ازدواج وارد می آورد. در نهایت، بچه دار شدن ملغمه ای است از خوشی ها و سختی ها. فرزندان هم باعث شادی ما می شوند و هم ناشادی ما را موجب می گردند. شادی متضاد ناشادی نیست، یعنی نباید الزاما یکی وجود نداشته باشد تا دیگری حضور یابد. نتیجه نهایی بچه دار شدن می تواند بسیار مثبت باشد. گرچه حضور فرزندان انرژی و کار بیشتری طلب می کند، اما در عین حال انتظارات زوج های بچه دار از زندگی به طور متوسط بیش از زوج های بدون فرزند است.

  •  

افرادی که ناچارند به تنهایی با مسائل زندگی دست و پنجه نرم کنند از لحاظ جسمی آسیب پذیرتر از دیگران هستند، در حالی که برخورداری از علقه های عاطفی با دیگران تأثیرات مثبتی بر سلامت بر جای می گذارد. مردان می توانند حتی از بدترین اتفاقات جان سالم به در ببرند اگر کسی را داشته باشند که با او حرف بزنند.
همه ما از تنها ماندن عمیقا می ترسیم. افرادی که در حالت عادی افرادی بی تفاوت و عاری از احساس به نظر می رسند، با شنیدن گریه کودکان تنها و بی پناه یا صدای حیوانات رها شده به طور ناخودآگاه عکس العمل نشان می دهند. حتی اندوه موجود فضایی کوچکی که در فیلمی تخیلی می کوشد با خانواده اش در آن سوی جهان ارتباط برقرار کند ما را شدیدا تحت تأثیر قرار می دهد.

  •  

در قرن سیزدهم، فریدریش امپراتور مقدس روم، به منظور کشف "زبان طبیعی" انسان ها، گروهی از نوزادان را که هنوز زبان باز نکرده بودند در انزوا قرار داد. از آن جایی که این گروه هیچ ارتباطی با دنیای بیرون نداشتند، فریدریش دوم امیدوار بود دیر یا زود سخن گفتن به زبان اولیه انسانی را آغاز کنند. خدمتکاران غذا و لباس پاکیزه و سایر مایحتاج زندگی را برای نوزادان فراهم می کردند ولی اجازه نداشتند فراتر از این رابطه، ارتباط دیگری با آن ها برقرار کنند. آزمایش به نتیجه ای سنگدلانه منتهی شد: همه نوزادان از بین رفتند. "بچه ها نتوانستند بدون دیدن دست نوازش دلگرم کننده، چهره های شاد، اشارات و حرکات حمایتگر دست و صورت، و تشویق های دلگرم کننده دیگران دوام بیاورند."

  •  

ارتباط با سایر افراد یکی از معدود عوامل خارجی است که تقریبا تحت هر شرایطی سبب افزایش رضایت مندی از زندگی می شود. در مقام مقایسه، فقط عواملی چون کیفیت روابط با همسر، دفعات آمیزش جنسی و ورزش هستند که در ایجاد رضایت مندی از زندگی نقشی برابر یا حتی بیش تر ایفا می کنند. علاوه بر این، داشتن دوست باعث طولانی شدن عمر می شود.
تأثیری که تماس های اجتماعی بر روی طول عمر بر جای می گذارند به طور متوسط دست کم با تأثیر سیگار، فشارخون بالا، اضافه وزن، و فعالیت بدنی منظم برابری می کند. بدون در نظر گرفتن عواملی چون سن و سلامت و جنسیت، احتمال مرگ افراد منزوی دو برابر بیش از کسانی است که از دوستی با دیگران احساس ایمنی می کنند. در مقایسه، کشیدن سیگار احتمال مرگ را تنها تا یک و نیم برابر افزایش می دهد.

  •  

تنوع موجب شادمانی است. این خبر خوبی است، زیرا می گوید هر چیز جدیدی خیلی سریع برای سیستم انتظار عادی می شود و از این رو تنوع می تواند جایگزین خوبی برای احساس زیاده خواهی ما شود. آن چه قبلا غیر مترقبه و لذت بخش بود خیلی زود حال و هوایی عادی به خود می گیرد و برای لذت بردن از آن نیاز به محرک قوی تری نیاز داریم که معمولا پیش نمی آید. گوته می گوید، "هیچ چیز به اندازه تحمل چند روز خوب پیاپی دشوار نیست." اما اگر به جای لذت های عمیق پذیرای لذت های مختلف باشیم، می توانیم از کسالت پرهیز کنیم.

  •  

ما دائما در حال دست و پنجه نرم کردن با احساسات دوگانه خود هستیم از یک سو مشتاقیم تازه ها را تجربه کنیم و از سوی دیگر احساس تردید می کنیم اما غالبا اکراهمان نسبت به امتحان تازه ها بیش از حدی که باید بر ما غلبه می کند. در میدان مبارزه میان امید و ترس، معمولا ترس است که پیروز می شود. این ویژگی، میراثی تکاملی است. از دورانی که در پس هر بوته خطری در کمین بود مدت های مدیدی گذشته است اما هنوز برنامه های ذهنی کهن به بقای خود ادامه می دهند. به همین دلیل اکثر اوقات ذهن محتاط ما مانع از امتحان تجربیات لذت بخش می شود.

  •  

در اکثر مواقع انتظار ما از نتایج حاصل از تغییرات به مراتب فراتر از واقعیت است. از آن جایی که خیلی سریع به تغییرات مثبت و منفی زندگی عادت می کنیم، تأثیر شرایط خارجی بر احساس رضایت و آسایش ما کمتر از حدی است که در ابتدا گمان می کردیم.
هنگامی که درباره زندگی خود به قضاوت می نشینیم معمولا احساس رضایت از زندگی را با شادی اشتباه می گیریم. تفاوت چیست؟ شادی احساسی است که به محض تجربه موردی خاص حس می کنیم. شادی فقط در زمان حال، در همین لحظه ای که در آن قرار داریم، حضور پیدا می کند. از سوی دیگر، احساس رضایت حسی است که در ذهن باقی می ماند؛ حسی که از مرور خاطرات گذشته ناشی می شود.

  •  

ذهن واقعیت را به دلخواه خود رنگ آمیزی می کند و گاهی آن را وارونه جلوه می دهد. این موضوع هیچ تعجبی ندارد. هر محرکی باعث تولید میلیون ها سیگنال در مغز می شود. در نتیجه این امکان که مغز بتواند به صور مختلف واقعیت را تحریف کند بسیار زیاد است و از این امکان بی اندازه استفاده می کند. فعالیت ذهنی افراد را در تحریف خاطرات مربوط به احساسات می توان به صحنه جنایتی تشبیه کرد که در آن تمامی شواهد جرم کاملا از میان رفته است. هیچ سنجشی برای تخمین بی طرفانه احساسات لحظات مختلف وجود ندارد.

  •  

امیدها و ترس های ما هستند که معیار لازم برای سنجش واقعیت را در اختیار ما قرار می دهند. اکثرا باید خود را با بقیه مقایسه کنیم تا دستگیرمان شود خوشبختیم یا بدبخت. مونتنی فیلسوف فرانسوی می گوید: "اگر افراد فقط می خواستند شاد باشند، به راحتی می توانستند به خواسته خود جامه حقیقت بپوشانند. مشکل اینجا است که هر کسی می خواهد از دیگری شادتر باشد - و رسیدن به چنین خواستی تقریبا همیشه دشوار است زیرا دیگران را بیش از حدی که واقعا شاد هستند مجسم می کنیم." کسانی که دائما خود را با دیگران مقایسه می کنند بازنده هستند. مقایسه کردن ها نه تنها باعث وابستگی ما به دیگران می شود بلکه ما را به سوی تصمیم گیری های غلط نیز سوق می دهد.

  •  

تعدادی از تحقیقات اخیر جاه طلبی را چون ابزاری برای شکنجه توصیف کرده اند. دو تن از روانشناسان اجتماعی طی تحقیقات بین المللی گسترده ای دریافتند که سطح رضایت افرادی که برای پول و ثروت و شهرت و قیافه خوب اهمیت خاصی قائلند کمتر از کسانی است که به برقرار کردن روابط خوب با دیگران، و پرورش استعدادهایشان اولویت می دهند و در فعالیت های انسان دوستانه شرکت می کنند.
تقلا و دوندگی دائمی برای رسیدن به پول و مقام ارضاکننده نیست. حتی رسیدن به آمال و آرزوها نیز عطش جاه طلبی را از بین نمی برد زیرا که وقتی به آرزویی دست پیدا می کنیم، نگاهمان را به آرزوی دیگری می دوزیم. بر اساس این تحقیقات، احتمال به مراتب بیشتری وجود دارد که جاه طلبی های بزرگ سبب بروز افسردگی و اضطراب شوند.

  •  

برای اکثر افراد خزیدن به درون انزوای زندگی شخصی به معنای محروم کردن خود از شادکامی است و نه فقط به این دلیل که از گرمای حمایت های خانوادگی و یا رفتارهای دوستانه همسایگان کمتر بهره مند می شوند. بزرگ ترین ضرر چنین مشیی عدم برخورداری از رضایت خاطری است که از فعالیت های خیرخواهانه اجتماعی نصیب افراد می شود.
در تحقیقی مایکل آرگایل از روانشناسان اجتماعی، از شرکت کنندگان خواست تا فعالیت هایی را که در زمان فراغت خود انجام می دهند از لحاظ میزان لذت بخشی درجه بندی کنند. برای اکثر افراد فقط رقص بود که توانست نسبت به کارهای خیرخواهانه رتبه بالاتری را به خود اختصاص دهد. مواردی که از همه لذت بخش تر گزارش شدند عبارت بودند از: ملاقات سایر افراد همفکر، مشاهده نتیجه نهایی کارهای خیرخواهانه، و به دست آوردن تجربیات جدید.

  •  

با وقف خودمان به فعالیتی خاص می توانیم توجه و نظرگاه خود را به موضوعی خاص متمرکز کنیم و در نتیجه باعث تقویت احساسات مثبت در خود شویم. مهم نیست چه نوع فعالیتی باشد، همین که تمرکز ما را طلب کند کافی است. این فعالیت می تواند اسکی باشد یا مطالعه، یا گفت و گو با دیگران و یا هر کار دیگری که جدی انگاشته شود.
جریان سیال زمانی امکان پذیر است که کار در دست اجرا تلاش و تقلای به اندازه مغز را طلب کند. اگر چنین باشد به جای احساس خستگی و ناراحتی، حضور محرک مطبوعی را تجربه می کنیم که با شعفی ملایم همراه خواهد بود. اما بیش از حد دشوار بودن کار یا بیش از حد آسان بودن آن احساسات مثبت را برنمی انگیزد.

  •  

حس مدنیت، مساوات اجتماعی، و این احساس که کنترل زندگی مان را داریم باعث افزایش بهروزی می شود زیرا این سه عامل مهم موجب کاهش سطح استرس می شوند. در حضور این سه عامل است که احساس می کنیم آزادیم تا زندگی مان را بر مبنای استعدادها و فرصت هایی که در اختیار داریم، بسازیم. جامعه ای که شاد باشد به شهروندانش امکان می دهد بتوانند برای هزاران سوال کوچک و بزرگی که بر سر راهشان قرار می گیرد تصمیم مناسبی اتخاذ کنند.
آمارتیا سن، اقتصاددان هندی و برنده جایزه نوبل معتقد است که هدف اصلی هر توسعه اجتماعی باید بر افزایش اختیار افراد در جامعه متمرکز باشد. اهداف دیگری چون بهبود وضعیت اقتصادی باید در اولویت دوم قرار گیرند.

  •  

بر عهده گرفتن مسئولیت های مدنی از دو جهت مفید است: یکی آنکه نتیجه فعالیت هایمان باعث بهبود شرایط اجتماعی می شود، و دیگر آنکه خود آن فعالیت مایه نشاط خاطر ما می گردد. بی تحرکی و احساس درماندگی بزرگ ترین دشمنان شادکامی هستند. از سوی دیگر، فعال بودن کلید تفکر مثبت است. این قانون نه تنها در زمینه شادکامی فردی هریک از اعضای جامعه صادق است بلکه، خصوصا در مورد شادکامی کل جامعه نیز به خوبی صدق می کند. زندگی شاد موهبتی نیست که تقدیر در اختیار افراد قرار دهد. برای شادکامی باید تلاش کرد.

  •  

بهتر آن است که به جای برآورده ساختن آرزوهای خود، تصمیم گیری هایمان را تحت کنترل داشته باشیم. برای اکثر ما، حاکمیت بر سرنوشت خویش شرط اصلی شاد زیستن و رضایت خاطر است. احساس درماندگی و ناچاری یکی از غیر قابل تحمل ترین انواع احساسات است. عکس العمل انسان ها و همین طور حیوانات به احساس درماندگی به شکل مشکلات جدی روحی و جسمی بروز می کند.
وقتی که بنا است آرزویی به قیمت وابستگی به کسی ارضا شود، بهتر است از آن چشم پوشی کنیم و آزادی مان را به خطر نیندازیم اما مهم ترین عامل برای تأمین بهروزی شخصی ما روابطی است که با سایر افراد برقرار می کنیم. اغراق نخواهد بود اگر شادکامی را برابر با دوستی و عشق بدانیم.

  •  

فعال بودن به مراتب بیش از بیکاری موجبات شادی ما را فراهم می کند. بر خلاف باور رایج، غلط است که به افرادی که حال و روز خوشی ندارند توصیه کنیم به تعطیلات بروند. مناطق کنترل کننده افکار و تصمیمات و احساسات در مغز ما با یکدیگر ارتباط بسیار نزدیکی دارند، بنابراین به محض آنکه مغز بدون هیچ گونه مشغولیتی به حال خود رها شود،تشویش به راحتی بر ما غلبه می کند. از سوی دیگر، همین که هدفی را برای خود تعیین کردیم، سیستم انتظار مغز، حسی سرشار از انتظار را در ما ایجاد می کند، و با رسیدن به هدف، احساس پیروزی می کنیم. بنابراین مشغول کردن خود به کار و فعالیت تقریبا همیشه منجر به بروز احساسات مثبت در ما می شود.

 

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی