گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

عشق سیال / زیگمونت باومن

دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۳۷ ق.ظ

"شبکه" حاکی از لحظات "در تماس بودن" و دوره های پرسه زنی آزادانه همزمان است. "رابطه ای نامطلوب ولی ناگسستنی" درست همان احتمالی است که "ایجاد رابطه" را تا این حد خطرناک می کند. ولی "پیوندی نامطلوب"، نوعی ناسازه گویی است: پیوندها را می توان پیش از نفرت انگیز شدن از هم گسست.
پیوندها "روابطی مجازی" هستند. به نظر می رسد که پیوندها متناسب با موقعیت زندگی سیال مدرنی هستند که در آن این امید و انتظار وجود دارد که احتمالات عاشقانه با سرعتی هر چه بیش تر در عبور و مرور باشند، و با وعده رضایت بخش تر و قانع کننده تر بودن یکدیگر را از صحنه بیرون کنند. بر خلاف روابط واقعی، ورود به روابط مجازی و خروج از آن ها آسان است. "شما همیشه می توانید کلید حذف را فشار دهید."

  •  

"وقتی روی یخ نازک اسکیت بازی می کنید، رستگاری شما در سرعت است." وقتی کیفیت شما را مأیوس می کند، در کمیت به دنبال رستگاری می گردید. وقتی تعهدات پوچ و بی معنا هستند و روابط مطمئن و قابل اعتماد نیستند و بعید است که دوام آورند، مایلید شرکت ها را با شبکه ها معاوضه کنید. ولی وقتی این کار را کردید، آرام و قرار یافتن حتی از قبل هم دشوارتر و ناخوشایندتر می شود. جابجایی و حرکت که زمانی امتیاز و موفقیتی به شمار می رفت، حالا به کاری واجب بدل می شود. حفظ سرعت، که زمانی ماجرای هیجان آوری بود، به نوعی تکلیف شاق روزمره تبدیل می شود. امکان رهایی و فسخ عندالمطالبه رابطه، خطرها را کاهش نمی دهد، فقط آن ها را، همراه با اضطراب هایی که پدید می آورند، به طور متفاوتی توزیع می کند.

  •  

هرچه پیرتر باشید بهتر می دانید که اندیشه ها هر قدر هم بزرگ به نظر برسند، هرگز آن قدر بزرگ نخواهند بود که گستردگی بسیار تجربه انسانی را در برگیرند، چه رسد به این که محکم به آن بچسبند. ما درباره عشق یا طرد، تنها یا با هم بودن و با هم یا در تنهایی مردن چیزهایی می دانیم، می خواهیم بدانیم، تقلا می کنیم که بدانیم، باید سعی کنیم که بدانیم - آیا تمام این ها را می توان جمع و جور و مرتب کرد و با موازین انسجام، سازگاری و جامعیت تطبیق داد، یعنی همان موازینی که برای مسائل کم اهمیت تر ارائه می کنیم؟ شاید بتوان- یعنی در زمانی نامحدود. آیا وقتی همه چیز را در باره مهم ترین مسائل زندگی انسان بگوییم، باز هم مهم ترین چیزها ناگفته نمی ماند؟

  •  

عشق شبیه استعلاست؛ عشق چیزی نیست جز اسم دیگری برای سائقه خلاقیت و به معنای دقیق کلمه پر از خطر است، زیرا هرگز کسی از زمان پایان آن اطمینان ندارد. در هر عشقی، حداقل دو موجود وجود دارند، که هر یک از آن ها در معادلات دیگری به شدت ناشناخته است. همین امر سبب می شود که عشق بازیچه دست تقدیر باشد- آینده وهم انگیز و مرموزی که پیشاپیش نمی توان از آن سخن گفت، نمی توان از آن جلوگیری کرد یا آن را به تعویق انداخت، نمی توان به آن سرعت بخشید یا آن را متوقف کرد. عشق ورزیدن یعنی خود را به روی این تقدیر گشودن، یعنی گشودگی به روی این والاترین حالت انسانی، حالتی آمیخته از دو مؤلفه جدایی ناپذیر ترس و شادی.

  •  

کیفیت اندوهبار عشق مبتنی بر دوگانگی حل نشدنی موجودات است. تلاش برای غلبه بر این دوگانگی، برای رام کردن امر سرکش و برای اهلی کردن امر آشوبگر، برای پیش بینی پذیر کردن امر ناشناختنی و برای مهار کردن امر افسار گسیخته- تمامی چنین چیزهایی ناقوس مرگ عشق را به صدا در می آورند. اروس پس از رفع دوگانگی زنده نمی ماند. وقتی پای عشق در میان است، تملک، قدرت، یکی شدن و سرخوردگی چهار سوار فاجعه هستند. شکنندگی شگرف عشق، دست در دست امتناع منحوس آن از سرسری گرفتن این آسیب پذیری و شکنندگی، در همین امر نهفته است. عشق می خواهد سلب مالکیت کند، ولی در لحظه پیروزی با بدترین شکست خود روبرو می شود.

  •  

شهوت، میل به تحلیل بردن و مصرف کردن است؛ بلعیدن، در کام خود فرو بردن جذب و هضم کردن، نابود کردن. شهوت عبارت است از اجبار به از میان برداشتن فاصله با غیریت، غیریتی که به نزدیک فرا می خواند و پس می زند، غیریتی که با وعده امر ناشناخته اغفال می کند و با دیگر بودگی دوپهلو و نافرمانش خشمگین می کند.
در مقابل، عشق میل به مواظبت، و حفظ ابژه مواظبت است. سائقه ای مرکز گریز، بر خلاف شهوت مرکز گرا. سائقه گسترش یافتن، فراتر رفتن، امتداد داشتن تا آنچه "آن بیرون" وجود دارد. جذب و هضم و تحلیل سوژه در ابژه، یعنی درست برعکس شهوت. عشق یعنی افزودن به جهان- هر افزودنی نشان زنده خود عشق ورزیدن است؛ در عشق، خویشتن، ذره ذره، به جهان پیوند می خورد. عشق یعنی بقای خویشتن از طریق غیریت خویشتن.

  •  

اگر شهوت می خواهد تحلیل برد، عشق می خواهد در تملک بگیرد. اگر شهوت، خودویرانگر است، عشق خود تداوم بخش است. مثل شهوت، عشق هم خطر و تهدیدی برای ابژه خویش است. شهوت ابژه اش را نابود می کند، خودش را در جریان کار از بین می برد؛ تور محافظی که عشق با مهربانی دور ابژه اش می بافد، ابژه اش را اسیر می کند. عشق اسیر می کند و آنچه را در باره اش نگران است زندانی می سازد؛ عشق به خاطر حفظ زندانی، او را دستگیر می کند.
شهوت و عشق با سوء تفاهم عمل می کنند. عشق توری است که بر روی ابدیت می اندازیم؛ شهوت، ترفندی برای معاف شدن از تکلیف شاق توربافی است. عشق، بنا به طبیعت خود، می کوشد تا شهوت را تداوم بخشد. از طرف دیگر، شهوت، از غل و زنجیر عشق دوری می کند.

  •  

عشق یکی از داروهای مسکن نعمت/ نقمت فردیت انسانی است، فردیتی که یکی از صفات پر تعدادش تنهایی است، تنهایی ای که جدایی آبستن آن است همان طور که اریش فروم می گوید: "انسان ها در تمام اعصار و فرهنگ ها با راه حل یک مسئله واحد روبرو هستند: چگونه بر جدایی غلبه کنند، چگونه به اتحاد برسند، چگونه از زندگی فردی خود فراتر روند و به "یکی شدن" برسند." کل عشق صبغه میل شدید آدمخواری دارد. همه عشاق خواهان پوشاندن، نابود کردن و زدودن غیریت آزارنده و ناراحت کننده ای هستند که آن ها را از معشوق جدا می کند؛ مخوف ترین ترس عاشق جدایی از معشوق است، و چه بسیار عشاقی که دست به هر کاری می زنند تا یک بار برای همیشه جلوی کابوس خداحافظی را بگیرند.

  •  

گاهی تمیز دادن ستایش معشوق از خودستایی دشوار است؛ می توان رد پای من خودشیفته ولی بدون اعتماد به نفسی را دید که محتاج تأیید محاسن مشکوک خود از طریق انعکاس آن ها در آینه، یا از آن هم بهتر، در یک عکس صورت زیبای به شدت رتوش شده است. آیا این امر صحت ندارد که برخی از ارزش های منحصر به فرد من به شخصی انتقال یافته که من، به یاد داشته باشید: من، خودم، منی که اراده و اختیار مطلق خود را اعمال می کنم انتخاب کرده ام - کسی که او را از میان انبوه افراد بی نام و نشان و معمولی برگزیده ام تا مصاحبم - فقط مصاحب من- باشد؟ معشوق من می تواند تابلوی اعلاناتی باشد که کمال مرا در نهایت عظمت و جلال به تصویر کشد؛ ولی آیا این تابلو لکه ها و خدشه ها را هم نشان نمی دهد؟

  •  

در تمام گپ زدن اینترنتی، صحبت با تلفن همراه و تایپ کردن بیست و چهار ساعته ما، درون نگری و خودکاوی جایش را به تعامل دیوانه وار و احمقانه ای داده که نهانی ترین اسرارمان را در کنار فهرست خریدمان افشا می کند. عرضه کنندگان خدمات اینترنتی، کشیش هایی نیستند که حرمت اتحادها را تصدیق و تقدیس کنند. تنها تکیه گاه این اتحادها، گپ زدن و حروفچینی ماست؛ این اتحادها فقط پا به پای شماره گرفتن، صحبت کردن و پیام فرستادن دوام دارد. اگر از صحبت کردن دست بردارید، دیگر اتحادی وجود ندارد. سکوت معادل طرد است. در واقع، این اتحاد بیرون از متن وجود ندارد.

  •  

در زمان ما، بچه ها، پیش از هر چیز، ابژه ای برای مصرف عاطفی هستند. ابژه های مصرف در خدمت نیازها، امیال یا خواسته های مصرف کننده اند؛ بچه ها نیز همین طورند. بچه ها را برای شادی های حاصل از لذات والدین می خواهند، یعنی همان شادی هایی که امیدوارند بچه ها به وجود آورند- انواعی از شادی که هیچ ابژه مصرفی دیگری، هرقدر جدید و شیک، قادر به ایجاد آن ها نیست. این امر مایه ناراحتی تجار و بازرگانان است که بازار کالا نمی تواند جایگزین های شایسته ای عرضه کند، گرچه این غم با نقش روزافزون جهان تجارت در تولید و نگهداری جنس واقعی - بچه - تا حدودی جبران می شود

  •  

پیوندهای نزدیک و عمیق رابطه جنسی با عشق، امنیت، تداوم، جاودانگی از طریق استمرار فامیل، به هیچ وجه آن قدرها که آن ها را متهم می ساختند و فکر می کردند و احساس می کردند، بی فایده و آزارنده نبودند. همراهان قدیمی و على الظاهر از مد افتاده رابطه جنسی شاید حامیان ضروری آن بودند (ضروری نه برای کمال فنی ایفای نقش، بلکه برای توان لذت بخش آن). جنسیت سرشار از تناقض هایی است که احتمال حل کاهش، تخفیف و خنثی کردن آن ها در غیاب "قید و بندها" بیش تر از زمان حضور این قید و بندها نیست. شاید این قید و بندها شاهکارهای ابتکار فرهنگی بودند نه علائم برداشت های غلط یا نارسایی فرهنگی.

  •  

مصرف گرایی به معنای انباشت کالاها نیست. کسی که کالاها را جمع آوری می کند باید تحمل چمدان های سنگین و خانه های شلوغ را هم داشته باشد، بلکه به معنای استفاده از آن ها و دور ریختن آن ها پس از استفاده است تا جا برای دیگر کالاها و استفاده از آن ها باز شود. زندگی مصرفی طرفدار سبکی و سرعت است؛ و نیز تازگی و تنوعی که امید می رود سبکی و سرعت به آن ها پر و بال دهد و آن ها را تسهیل کند. میزان گردش و جایگزینی کالاها، و نه حجم خریدها، است که شاخص میزان موفقیت در زندگی انسان مصرف کننده است. على القاعده قابل استفاده بودن کالاها برای مصرف کننده مهم تر از مفید بودن آن هاست.

  •  

دیگر لازم نیست ابژه های از نظر اجتماعی مفیدی که برای تخلیه جنسی عرضه می شوند به صورت "آرمان های فرهنگی" تغییر چهره دهند؛ آن ها با غرور و از همه مهم تر با سود زیاد، جنسیت رایج یا جعلی خود را به نمایش می گذارند. پس از عصری که در آن نیروی جنسی ناگزیر بود تصعید یابد تا خط تولید اتومبیل را فعال نگه دارد، عصری فرا رسید که در آن باید، با توجه به آزادی انتخاب هرگونه مجرای تخلیه موجود و فراگیر، نیروی جنسی را تقویت کرد تا مردم به اتومبیل هایی که از خط تولید بیرون می آیند به عنوان ابژه های جنسی تمایل داشته باشند.

  •  

تلفن های همراه امکان می دهند که آن هایی که دور از یکدیگر هستند با هم در ارتباط باشند. تلفن های همراه امکان می دهند که آن هایی که با هم در ارتباط هستند دور از یکدیگر بمانند.
معلوم نیست کدام یک از دو روی این سکه بیش ترین نقش را در تبدیل شبکه الکترونیکی و ابزارهای ورود و خروج آن، به چنین پول رایج محبوبی در تعامل های انسانی داشته اند. آیا دلیل این امر امکان جدید پیوند یافتن و مرتبط شدن بود؟ یا امکان جدید قطع پیوند و ارتباط؟ کم نیست مواردی که دومی اضطراری تر و مهم تر از اولی به نظر می رسد.

  •  

به نظر می رسد که مؤثرترین دستاورد همجواری مجازی جدایی ارتباط و رابطه است. برخلاف همجواری قدیمی مبتنی بر موقعیت طبیعی، همجواری مجازی نه مستلزم این است که از قبل رشته های پیوند و الفت به وجود بیایند و نه ضرورتا به ایجاد آن ها می انجامد. "مرتبط یا متصل بودن" هزینه کمتری از "درگیر بودن" دارد- ولی در عین حال از نظر ایجاد و حفظ رشته های پیوند و الفت، سودمندی بسیار کم تری دارد.
همجواری مجازی، فشاری را که نزدیکی غیر مجازی اعمال می کند، خنثی می سازد. همجواری مجازی در عین حال به الگوی تمام دیگر انواع همجواری ها بدل می شود. اکنون تمام همجواری ها ناگزیرند محاسن و معایب خود را با موازین همجواری مجازی بسنجند.

  •  

تنها شخصیتی که به عقیده نظریه پردازان شایسته توجه است، زیرا اقتصاد را در مسیر خود نگه می دارد، "انسان اقتصادی" است - کنشگر اقتصادی تنها، به خود مشغول و خودخواهی که بهترین معامله را دنبال می کند و راهبرش "انتخاب عقلانی" است، کسی که مواظب است اسیر عواطفی نشود که مانع از کسب سودهای پولی می شوند، او در زیست جهانی پر از دیگر اشخاصی زندگی می کند که در تمام این فضایل با او شریکند ولی هیچ فضیلت دیگری ندارند.
تنها شخصیتی که فعالان بازار قادر و مایل به پذیرش و در نظر گرفتن او هستند، "انسان مصرف کننده" است - خریدار تنها، به خود مشغول و خودخواهی که جستجو برای یافتن بهترین معامله را به عنوان درمانی برای تنهایی خود انتخاب کرده و هیچ درمان دیگری نمی شناسد؛ تنها اجتماعی که می شناسد و به آن نیاز دارد فوج مشتری های مرکز خرید است؛ او در زیست جهانی پر از دیگر اشخاصی زندگی می کند که در تمام این فضایل با او شریکند ولی هیچ فضیلت دیگری ندارند.

  •  

وقتی از خاخام هیلل، متخصص تلمود، خواستند عصاره تعالیم الهی را بیان کند، او "به همسایه ات عشق بورز" را به عنوان تنها پاسخ کاملی ارائه کرد که تمامیت فرمان های الهی را در بر دارد. عشق ورزیدن به همسایه ممکن است مستلزم جهشی ایمانی باشد، ولی نتیجه این کار عبارت است از تولد انسانیت. این گذری است که اخلاق را به قسمتی از بقا، و شاید شرط لازم آن، تبدیل می کند. با این مؤلفه، بقای یک انسان به بقای انسانیت در انسان تبدیل می شود.
عشق به خود به بقا ربط دارد، و بقا محتاج فرمان نیست، زیرا سایر موجودات زنده (غیر آدمیان) هم این کار را در غیاب فرمان ها به خوبی انجام می دهند. وقتی به همسایه خود طوری عشق بورزیم که به خود عشق می ورزیم، بقای انسانی را به چیزی متفاوت با بقای دیگر موجودات زنده بدل می کنیم.

  •  

ممکن است عشق به خود علیه تداوم زندگی قیام کند. ممکن است عشق به خود ما را وا دارد که خطر را دعوت کنیم و به استقبال مخاطره برویم. عشق به خود می تواند به ما بگوید زندگی ای را که در حد و اندازه موازین عشق ما نیست و بنابراین، ارزش زیستن ندارد طرد کنیم. زیرا آنچه در عشق به خود به آن عشق می ورزیم خودی است که شایسته عشق ورزیدن است. آنچه بدان عشق می ورزیم حالت معشوق بودن یا امید به آن است. یعنی این که ابژه ها یا موضوعات لایق عشق باشیم، ما را به این صورت بازشناسند، و برهان این بازشناسی را به ما باز گویند.

  •  

تنها ارزش والایی که هیچ میزان یا حجمی از دیگر ارزش ها بر آن غلبه نمی کند و جای آن را نمی گیرد، زندگی توأم با کرامت، و احترام در خور شأن انسانیت هر انسان است، تمام دیگر ارزش ها فقط تا جایی ارزش به شمار می روند که در خدمت کرامت انسان و حمایت از آن باشند. تمام چیزهای ارزشمند زندگی انسان چیزی جز ژتون هایی برای خرید این ارزش بی نظیر نیستند که زندگی را شایسته زیستن می سازد. کسی که می خواهد با کشتن انسانیت دیگر انسان ها بقا یابد، پس از مرگ انسانیت خویشتن باقی می ماند.

  •  

ژلاتسکوا می گوید: این حرف را قبول ندارم که مردمی که پیش از این قربانی بوده اند، می توانند با میل شدید به قاتل شدن مبارزه کنند. تو از مردم عادی انتظار نابجایی داری. این امری عادی است که قربانی به قصاب بدل شود. افراد بی نوا، و نیز بی نواهای روحانی ای که به آنها کمک کرده ای از تو تنفر پیدا می کنند... زیرا می خواهند گذشته، تحقیر، درد و این واقعیت را فراموش کنند که با کمک کسی به چیزی رسیده اند، به لطف ترحم کسی و نه به تنهایی... چگونه می توان از درد و تحقیر فرار کرد، طبیعتا با کشتن یا تحقیر جلادت یا کسی که به تو کمک کرده است، یا با پیدا کردن شخص ضعیف تر دیگری برای غلبه بر او.

  •  

مردم انگاره های خود را از جهان با کاموای تجربه خود می بافند. به نظر نسل فعلی، انگاره خوش بینانه و سرخوشانه جهانی قابل اطمینان و اعتماد، ساختگی و اغراق آمیز است- چنین انگاره ای با آموخته های روزمره آن ها و روایت های متداولی که از تجربه انسانی می شنوند و راهبردهایی که برای زندگی به آن ها پیشنهاد می کنند تضاد آشکاری دارد.

  •  

بقا و بهروزی اجتماع او، بنابراین، به طور غیر مستقیم، جامعه به تخیل، ابتکار و شجاعت انسان در نقض روال عادی و آزمودن شیوه ها و راه های ناآزموده بستگی دارد. این دو امر به توانایی انسان برای زیستن با خطر و قبول مسئولیت پیامدهای آن بستگی دارند. همین توانایی ها هستند که حامیان "اقتصاد اخلاقی" به شمار می روند- مراقبت و کمک متقابل، زیستن برای دیگری، بافتن رشته تعهدات انسانی، تحکیم پیوندهای بین انسان ها و رسیدگی به آن ها، تبدیل حقوق به تکالیف، سهیم شدن در مسئولیت سعادت و بهروزی همگان.

  •  

به عقیده لوگستروپ امید اخلاقی بودن یا اخلاقیات دقیقا به خودانگیختگی پیشاتأملی آن بر می گردد: "رحم یا گذشت خودانگیخته است، زیرا کم ترین وقفه ای، کوچک ترین محاسبه ای، کم ترین کاهشی در آن به منظور پرداختن به چیز دیگری، آن را به کلی از بین می برد، و در واقع آن را به متضاد خود، بی رحمی، بدل می کند."
امانوئل لویناس به تأکید بر این مسئله شهرت دارد که سؤال "چرا باید اخلاقی باشم؟" یعنی به دنبال پاسخ هایی برای این گونه سؤالات گشتن: "این کار به حال من چه سودی دارد؟، آن شخص برای من چکار کرده که توجه و مراقبت مرا توجیه کند؟، یا آیا کس دیگری نمی تواند این کار را به جای من انجام دهد؟"، نقطه شروع رفتار اخلاقی نیست، بلکه نشانه مرگ آن است؛ درست همان طور که کل اخلاقیات با این سؤال قابیل شروع شد: آیا من مسئول برادرم هستم؟

  •  

"نیاز به اخلاق" (این عبارت ناسازه گویی است؛ هر چیزی که نیازی را برآورده سازد، چیزی غیر از اخلاق است) یا "مصلحت بودن اخلاق" را نمی توان به طور برهانی و استدلالی بیان کرد، چه رسد به این که اثبات کرد. اخلاق چیزی نیست جز تجلی فطری انسانیت- اخلاق در خدمت هیچ هدفی نیست و قطعا انتظار سود، آسودگی خاطر، شهرت یا ترقی شخصی، راهبرش نیست.

  •  

در گذشته نه تنها می توانستیم فلاکت را ببینیم بلکه در عین حال قادر بودیم آن را کاهش دهیم یا از بین ببریم و به همین دلیل، در موقعیت انتخاب اخلاقی قرار می گرفتیم که "حالت خود مختار زندگی" می توانست به آن بپردازد حتی اگر این کار خیلی دشوار بود، ولی امروزه شکاف روزافزون میان آنچه به طور غیر مستقیم از آن آگاه می شویم و آنچه می توانیم به طور مستقیم انجام دهیم بلاتکلیفی و عدم قطعیت بی سابقه ای به وجود می آورد که توأم با تمام انتخاب های اخلاقی است، یعنی استعداد اخلاقی ما عادت به عمل کردن ندارد، و شاید حتی قادر به این کار نیست.

  •  

هر چه افراد ریشه دار احساس خطر بیش تری کنند، بیش تر احتمال دارد که عقاید آن ها به جانب بالاترین درجه توهم و تصلب آموزه ای سوق یابد. و افراد ریشه داری که با سیل پناهندگان روبرو هستند، برای احساس خطر کردن همه نوع دلیلی دارند. علاوه بر بازنمایی "ناشناخته مهم" که همه غریبه ها تجسم آن به شمار می روند، پناهندگان حاکی از سر و صداهای دوردست جنگ و بوی بد خانه های خراب شده و دهکده های سوخته ای هستند که به افراد ریشه دار یادآوری می کنند که نفوذ در پیله روال عادی امن و آشنای آن ها (امنیتی معلول آشنایی) یا از بین بردن آن چقدر ممکن است آسان باشد. به قول برتولت برشت پناهندگان منادی اخبار ناگوار هستند.

  •  

جهان فقط به این دلیل که انسان ها آن را می سازند انسانی نیست، و فقط به این دلیل که صدای انسان در آن به گوش می رسد انسانی نمی شود، بلکه جهان فقط وقتی انسانی می شود که به موضوع گفتار بدل شده باشد... آنچه در جهان و درون ماست فقط وقتی انسانی می شود که از آن سخن بگوییم، و در جریان سخن گفتن از آن، یاد می گیریم که انسان باشیم.
یونانی ها این انسانی بودن ناشی از گفتار ناظر به دوستی را philanthropia "انسان دوستی"، می خواندند، زیرا خودش را در آمادگی برای تقسیم جهان با دیگران جلوه گر می سازد. آرنت به پیروی از لسینگ، قهرمان فکری اش، تأیید می کند که "گشودگی به روی دیگران، پیش شرط "انسانیت" به هر معنایی است. تفاوت گفتگوی انسانی واقعی با حرف زدن محض یا حتی بحث کردن در این است که لذت بردن از شخص دیگر و حرف های او در جای جای آن ساری می شود."

  •  

لسینگ درست از همان چیزی خوشحال می شد که همیشه - یا حداقل از زمان پارمنیدس و افلاطون - فیلسوفان را ناراحت کرده است: این که حقیقت، به محض بیان، بلافاصله به شکل یکی از میلیون ها عقیده موجود در می آید، مورد تردید قرار می گیرد، از نو بیان می شود و به یکی از هزاران موضوع گفتمان تقلیل می یابد. عظمت لسینگ صرفا ناشی از این نیست که عقیده داشت در جهان انسانی ممکن نیست فقط یک حقیقت واحد وجود داشته باشد، بلکه سوای آن، ناشی از این است که خوشحال بود که فقط یک حقیقت واحد وجود ندارد و، بنابراین، مادامی که انسان ها وجود دارند، گفتمان بی پایان میان آن ها هم وجود خواهد داشت. یک حقیقت مطلق واحد به منزله مرگ تمام این گفتگوها می بود و این امر به معنی پایان انسانیت می بود.

  •  

صدق یا حقیقت، مفهومی به شدت لاادریانه است. حقیقت زاده رویارویی عقاید آشتی ناپذیر و نیز حاملان مصالحه ناپذیر آن هاست. در صورت فقدان این رویارویی، ایده "حقیقت" به وجود نمی آمد. در این صورت، تنها چیزی که لازم بود بدانیم این بود که "چگونه به راه خود ادامه دهیم" - و اوضاع و احوالی که باید در آن "به راه خود ادامه دهیم"، معمولا با دستورالعمل واضحی برای "به راه خود ادامه دادن" کامل می شود، مگر این که در آن تردید کنند و، بنابراین، ناآشنا شود و بداهت خود را از دست بدهد.

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی