گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

سیذارتا / هرمان هسه

سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۸، ۰۱:۵۴ ق.ظ

کیفیت غسل و وضو را نیکو می دانست، اما این کارها مایه ای جز آب نداشت و نمی توانست گناهان را بشوید و دل های پریشان را راحتی بخشد. هدیه قربانی و تضرع به خداوند را پسندیده می دید، اما آیا این اعمال همه چیز را در خود نهفته داشتند؟ مگر اهداء قربانی سبب خوشبختی می شود؟ و اما خداوند؟ آیا هدیه قربانی به خداوند صحیح و ثواب و معقول و پسندیده است؟ اگر این قربانی ها و این افتخارات را به "آتمان" یگانه هدیه نکنیم، پس دیگر آن را به که می توان تقدیم کرد؟ اما "آتمان" خودش کجاست؟ کجا منزل می گزیند؟ قلب جاویدانش در کجا به طپش است؟ مگر او در درون جان، در باطن، در ضمیر پنهان که هر فردی همراه دارد خانه نگرفته است؟ اما این جان، این باطن، خود در کجاست؟

  •  

پدرش زندگی را با شرافت بسر می برد و سخنانش متین و ممتلی از افکار بزرگ و عالی بود. اما آیا او، حتی او که این همه می دانست و دانشمند بود زندگی را قرین سعادت داشت؟ و در صفا بسر می برد؟ مگر او نیز جوینده ای بی قرار نبود؟ مگر او پیوسته با شوق فراوان به چشمه های مقدس برای غسل و وضو نمی رفت؟ مگر قربانی نمی کرد؟ مگر کتب مقدس را از برنمی خواند؟ مگر در مباحثات برهمن ها شرکت نمی جست؟
پس چرا حتی او که مردی غیر قابل سرزنش بود بایستی هرروز گرد گناه از خود بشوید و پیوسته خود را از نو پاک و مبرا دارد؟ مگر آتمان در روح او لانه نگرفته بود؟ مگر آن چشمه در درون قلب او نبود؟ مرد باید آن مرکز و چشمه را در نفس خود پیدا و تصاحب کند. بقیه، همه جستجوی بیهوده، انحراف و اشتباه می باشند.

  •  

همه را نیرنگ باز می دید. شادی و زیبایی همه محکوم به فنا بودند، جهان به جز تلخی و زندگی جز رنج هیچ نداشت. سیذارتا، تنها یک هدف داشت. او می خواست آزاد شود و خود را از عطش سوزان امیال و آرزوها و لذات و رنج ها رها سازد. میل داشت بگذارد تا نفس بمیرد و با از بین بردن نفس لذت و صفای رهایی دل را بیابد و پنداری نیک داشته باشد. هدف او همین بود و بس. هنگامی که نفس مسخر و معدوم شد، هنگامی که هوی و هوس ها ساکت شدند، آن وقت ضمیر باطن که دیگر پایبند نفس نیست بیدار خواهد شد. برای او راز بزرگ ریاضت همین بود.

  •  

با عطشی تازه چون صیادی که در کمین نشسته و انتظار می کشید در انتظار پایان دور زندگی، یعنی در انتظار آن لحظه ای که در آن همه علت ها معدوم می شوند و ابدیت بی درد و رنج آغاز می یابد، بنشست. وی حواس خود را معدوم کرد، خاطرات خود را از بین برد. از نفس خود خارج شد و به هزاران شکل مختلف در آمد. حیوان شد، لاشه شد، سنگ شد، چوب شد، آب و همه چیز دیگر گردید و هرد فعه که دیده باز می گشود، آفتاب و ماه را درخشان می یافت و خود را در دور زندگی در گردش می دید.
اگر چه سیذارتا از نفس هزاران بار فرار کرد و در نیستی منزل گزید و خود را در پوشش حیوانات و درون سنگ ها و جمادات جای داد، با این وجود، بازگشتنش چاره پذیر نبود. چه در آفتاب چه در مهتاب، چه در باران، چه در سایه، دوباره خود را می یافت و به خود باز می گشت و باز سنگینی دور زندگی شکنجه اش می داد.

  •  

سیذارتا به آهستگی مثل این که با خود صحبت می کند گفت: تفکر چیست؟ ترک بدن چیست؟ روزه گرفتن چیست؟ نگاه داری دم چیست؟ همه از نفس فراری می باشند و این رهایی موقتی از شکنجه نفس و تسکین موقتی رنج ها و ناامیدی های زندگی است. آن عرابه ران نیز وقتی که در میخانه ساغری چند از شراب برنج با شیر نارگیل سر کشید، از این حال تخدیر موقتا بهره مند می شود. وی نیز دیگر احساس نفس نمی کند. دیگر رنج زندگی را درک نمی کند. وی نیز رهایی و نجات موقتی را در می یابد. هنگامی که پس از باده نوشی به خواب رفت وی نیز بدان چه سیذارتا و گوویندا پس از تمرینات طولانی و دوری از نفس و احساس خویشتن در عالم نابودی نایل شده اند دسترسی خواهد داشت.

  •  

سیذارتا گفت: خیال می کنی که پیرترین مرتاضان ما، آن معلم گرانمایه چند سال دارد؟
گوویندا پاسخ داد: تصور می کنم که پیرترینشان شصت ساله باشد.
سیذارتا گفت: او شصت دارد و هنوز به مرحله نیروانا نرسیده است. وی هفتاد ساله و هشتاد ساله خواهد شد، تو و من نیز به همان اندازه پیر خواهیم شد و به تمرینات مشغول خواهیم بود و به تفکر خواهیم پرداخت، اما نه او و نه ما هیچکدام به سر منزل نیروانا نخواهیم رسید. گوویندا، به عقیده من، در میان مرتاضان حتی یک نفر نیز به نیروانا نرسیده است و نخواهد رسید. ما تسلیت و تسکین می یابیم و این را نیز که چگونه باید خود را بفریبیم فرا خواهیم گرفت. اما آن مقصد اصلی و آن راه را ما نخواهیم یافت

  •  

ای که تشنه فرا گرفتن دانشی، بگذار تا تو را از بیشه عقاید و جنگ کلمات برحذر کنم. باورها هیچ معنایی در برندارند. ممکن است که زشت یا زیبا، خردمندانه و یا جاهلانه باشند. هر کس می تواند آن را بپذیرد و یا به دور اندازد. تعالیمی که تو بدان گوش فرا داشتی عقیده من نیست و توصیف جهان برای جویندگان دانش نیز هدف آن تعالیم نمی باشد. بلکه هدف آن کاملا چیزی دیگر است، و آن رستگاری و رهایی از رنج و درد می باشد. آنچه را که گوتاما تعلیم می دهد این است و چیز دیگری نیست.

  •  

شاید که آن ها با پیروی از تعالیم تو به هدفشان برسند، قضاوت زندگی دیگران کار من نیست. من می توانم فقط قاضی اعمال خود باشم، من بایستی فقط برای خود چیزی را برگزینم و یا رد کنم. ما مرتاضان در طلب آنیم که از قید نفس رهایی یابیم. اگر من یکی از پیروان تو گردم متأسفانه باید بگویم که بیعت من با تو بسیار سطحی خواهد بود و خود را خواهم فریفت که در حلقه صفاداران وارد شده و رستگاری را به دست آورده ام. در صورتی که واقعا نفس من به حیات و رشد خود ادامه داده و خود را به صورت تعالیم تو، به شکل بیعت من به تو و عشق من نسبت به تو و نسبت به آن جمعی که مرا در میان خود پذیرفته اند در می آید.

  •  

تو بدان هدف با جستجوی خود، به راه خود، با تفکر، با اندیشه، با دانش و خردمندی خود رسیده ای. ای دانشمند بزرگوار، بگذار تا بگویم که تو از تعالیم چیزی نیافته ای و هیچکس نیز رستگاری را از طریق تعالیم به دست نخواهد آورد. تو نمی توانی آنچه را که در ساعت رسیدن به هدف و تنویر فکر برتو گذشته در قالب کلمات به کس دیگر بگویی.
سیر آنچه را تو خود از آن گذشتی در تعالیم تو نمی توان دید. و به همین سبب به راه دیگر می روم. نه بدین منظور که عقیده و اصل دیگر و بهتری را جستجو کنم، نه. چون می دانم که چنین چیزی یافت نمی شود. می روم تا همه اصول و عقاید و همه معلمین را ترک کنم و خود به تنهایی هدفم را بیابم و یا بمیرم.

  •  

از این معما که "من" نیز زندگی می کنم، "من" تنها بوده و از سایرین جدا و مختلفم، "من" سیذارتا می باشم سر در نیاورده ام. از سیذارتا چیزی نمی دانم. و بلکه از هیچ چیز دیگر در جهان تا بدین حد بی اطلاع نیستم
من دیگر از سیذارتا فرار نخواهم کرد. دیگر افکارم را متوجه آتمان و رنج های جهان نخواهم کرد. دیگر خود را شرحه شرحه نکرده و از بین نخواهم برد تا از لابلای پاره های جگر، راز نهفته ای را دریابم. از خود شروع به یاد گرفتن خواهم کرد و شاگرد خود خواهم شد. من راز سیذارتا را از خود سیذارتا فرا خواهم گرفت.

  •  

اگر کسی در طلب خواندن چیزی باشد و بخواهد آن را مورد مطالعه قرار دهد نباید با حروف و نقاط، سر جنگ و جدال داشته باشد و آن ها را وهم، فریب، تصادف و یا مثل صدف های بی ارزش بداند. بلکه باید آن ها را بخواند و کلمه به کلمه و مشتاقانه مورد مطالعه قرار دهد. اما من می خواستم کتاب کهن سال جهان و کتاب پر اسرار طبیعت را بخوانم، از اول حروف و علائم را دشمن می پنداشتم. گیتی را ظاهری فریب انگیز می خواندم، حتی مدرکات زبان و چشم خود را نیز مولود تصادف می دانستم. نه این، مرحله دیگر به پایان رسیده است. من بیدار شده ام. بلی، به راستی بیدار شده و از امروز تازه به دنیا آمده ام.

  •  

به دنبال چیزی خواهد بود که آواز باطن، آن را فرمان دهد و دیگر به هر طرف سرگشته و سرگردان نخواهد رفت. چرا آن وقت که ساعت تنویر فکر و روشنایی باطن به گوتاما دست داد وی در زیر درخت "بو" نشسته بود؟ بودا آوازی شنید، آوازی از قلب خود شنید که به وی فرمان داد تا به زیر آن درخت رود و آسایش را در آنجا بیابد و او هیچ گاه در صدد از بین بردن گوشت های بدن، قربانی، غسل و وضو، عبادات، خوردن و آشامیدن، خواب و خیال برنیامد. وی فقط بدان آواز گوش فرا داد. و به هیچ فرمان دیگر اطاعت نکرد، فقط آن آواز بود. پیوسته حاضر و آماده شنیدن آن آواز بودن بد نیست، خیلی واجب است، هیچ چیز دیگر بدین اندازه لازم نیست.

  •  

نه سامانا من هیچ نمی ترسم، آیا هیچگاه یک سامانا، یا یک برهمن از این بیمناک بوده است که کسی بتواند دانش و شفقت و نیروی تفکر او را از وی برباید؟ نه، چون این ها چیزهایی هستند که به وی تعلق دارند و وی می تواند این ها را بدان کسانی که خود می پسندد ببخشد و آن هم در صورتی که میل بدین کار کند.
وضع کماله و لذات عشق هم به همان نحو است. بلی رخساره کماله زیبا است، اما اگر تو برخلاف میل وی آن ها را بنگری ذره ای شیرینی در آن نگاه ها نخواهی یافت. ای سیذارتا، تو شاگرد خوبی به نظر می آیی، بیا و این را نیز فراگیر که عشق را می توان به صدقه گرفت یا آن را خرید و یا آن را به هدیه قبول کرد و یا آن را در سر راه پیدا کرد، اما هرگز نمی توان آن را دزدید.

  •  

وقتی که سنگی را در آب بیندازی، آن سنگ نزدیک ترین و سریع ترین راه ها را برای رسیدن به قعر آب اتخاذ می کند. برای سیذارتا نیز هنگامی که وی اراده و غرض و تصمیم و نیتی داشته باشد همان طور است. سیذارتا کاری نمی کند، فقط صبر می کند، فکر می کند و روزه می گیرد. بدون آن که کاری انجام دهد و بدون آن که جنبشی کند. وی امور جهان را چون سنگی که از میان آب بگذرد در هم می شکند. وی غرق می شود و خود را در آب می اندازد. وی غرق در هدف خود می شود و نمی گذارد تا فکری دیگر جز هدفش در مغز وی وارد گردد.

  •  

تو در پناهگاه باطن خود آرامشی داری و می توانی هر زمان بدان پناه بری و خود باشی. درست مثل من، اما بدان که مردم بسیار کمی دارای این ظرفیت اند، در صورتی که همه می توانند آن را داشته باشند. کماله در جواب گفت: "اماهمه مردم زیرک و هشیار نیستند"
سیذارتا گفت: نه، این ابدا با زیرکی و هشیاری ربطی ندارد. بیشتر مردم چون برگ های خزانی هستند که در حال ریزش می باشند. اینان از درخت جدا شده، می چرخند و به هرطرف می روند و بالاخره به زمین می افتند. اما آنان که چون ستارگان در مدار معینی در گردشند بسیار معدودند. بادی به آن ها نمی رسد و راه و راهنمای آن ها در خودشان است.

  •  

چه سالیان درازی که وی آن ها را بدون عطش و بدون داشتن هدفی عالی، بدون ستایش، راضی از لذات کوچک که هیچگاه وی را به راستی راضی نکرده بودند گذرانیده بود. بدون آن که خود بداند، آن سالیان را در این گذراند تا مانند سایر مردم، مانند این کودکان گردد. و در عین حال چون دارای آمال و رنج هایی مانند آمال و رنج های آن ها نبود. زندگی او فقیرتر از زندگی مردم بود. برای وی همه جهان و مردم چون کاماسواتی با بازی با رقص و یا نمایشی مسخره انگیز بود که وی به تماشای آن مشغول شده بود.

  •  

فقط کماله را عزیز می داشت و برای او ارزش قائل می شد. اما اینک آن ارزش را نیز قائل نبود! آیا حالا نیز به وی احتیاج داشت؟ آیا هنوز کماله به وی نیازمند بود؟ مگر آن ها به بازی پایان ناپذیری مشغول نبودند؟ آیا به راستی واجب است که برای آن بازی زنده باشیم؟ نه، نام این بازی "سانسارا" است. این بازی از آن کودکان است. این بازی را آن هایی که لذت می برند شاید یکبار، دو بار، و ده بار بازی کنند، اما آیا دارای چنین ارزشی می باشد که انسان پیوسته بدین بازی مشغول شود؟ سیذارتا دانست که بازی به پایان رسیده است. دانست که دیگر وی قادر به ادامه دادن آن نیست. لرزشی وجود او را فرا گرفت و احساس کرد که چیزی در وی مرده است.

  •  

"برای این که دوباره کودک شوم و دوباره زندگی را از سر گیرم می بایست این همه نادانی کنم، این همه گناه مرتکب شوم. این قدر در اشتباه باشم، گرفتار این همه نفرت شوم. این قدر ناامیدی ببینم و این قدر رنج ببرم. اما راه رسیدن به مقصود در همه حال همین است. دل من و دیدگان من برصحت آن گواهی می دهند."
اگر ناامیدی این نفرت محض وی را مغلوب نکرده بود، آن پرنده بیدار نشده و آن چشمه زلال به جریان نمی افتاد، آن آواز پاک که هنوز در باطن وی زنده بود به گوش نمی رسید. و به همین سبب وى شاد بود و می خندید. به خود می گفت، این که انسان خود را بیازماید کار خوبی است.

  •  

او پیوسته متکبر و خودخواه بود. پیوسته خود را از همه باهوش تر و مشتاق تر می دانست. نفس او خود را به صورت رهبانیت، تکبر، فهم و شعور و دانشمندی او جلوه گر ساخته بود. این نفس در روح وی خانه گزید. و رشد می کرد و وی بدین فکر بود که آیا ممکن است آن را با روزه گرفتن و تمرینات از بین برد. اینک می دانست که سبب گرویدن به قافله جهان آن بود که خود را در قدرت، زن و پول گم کند و به صورت بازرگان و قمارباز و شرابخوار و مالک درآید تا آن کاهن و سامانایی که در وی وجود داشتند، از بین بروند.

  •  

بگو، سیذارتا، آیا مقصود تو این است، که رودخانه در آن واحد در همه جاست؟ در سرچشمه، در دهانه دریا، در آبشار، در حال جریان، در اقیانوس، در کوهستان، یعنی مطلقا در همه جاست؟ می خواهی بگویی که برای رودخانه فقط زمان حال وجود دارد و سایه ای از گذشته و آینده بر آن نیست؟
سیذارتا گفت: بله آن وقت بدین راز آشنا شدم که دیدم حیات من نیز چون رودخانه است. سیذارتای کودک، سیذارتای جوان و سیذارتای پیر فقط با سایه هایی از یکدیگر جدا شده اند و در واقع مجزا نیستند. هیچ چیزی نبوده و هیچ چیز نخواهد شد. برای هر چیز واقعیت و حال وجود دارد. مگر رنج و اندوه همه جزو زمان نیست؟ و همه بیم ها و شکنجه ها در زمان منحل نمی شود؟ مگر آن وقت که زمان در تحت تسلط آید و آن وقت که به دور افکنده شود، همه مشکلات و رنج ها از بین نمی رود؟

  •  

امروز فقط یکی از اسرار رود را فرا گرفته و آن راز روح او را مسخر نموده بود. وی دید که آب پیوسته در جریان است و می گذرد. اما در عین حال همیشه در آنجاست و همیشه به همان حال بوده و پیوسته تازه می شود.

  •  

سیذارتا دید که مادر، عشق سرشاری به کودک خود دارد یا پدر، فرزند یگانه خود را دیوانه وار دوست می دارد. دختر جوانی برای جلب محبت و تحسین مردان به زیورآلات علاقه فراوان نشان می دهد. دیگر این عواطف ساده و کودکانه و در عین حال نیرومند و حیاتی و این احساسات و امیال و هوس ها، در نظر سیذارتا کوچک و ناچیز جلوه نمی کرد. این مردم که این همه عشق، ستایش، نیرو و شوق داشتند قابل دوست داشتن بودند.
به استثنای یک چیز، یک چیز بسیار کوچک، اینان چیزی از دانشمندان و متفکران کم نداشتند و آن چیز، با خبری از یکرنگی و وحدانیت حیات و جهان بود. بعضی اوقات سیذارتا حتی در این نیز شک و تردید می کرد و آن را نوعی تحسین خود و مردم دانشمند می دانست و ایشان را کودکانی متفکر می پنداشت. مردم را از هر لحاظ با متفکران برابر و در بسیاری جهات از آن ها برتر می دید.

  •  

بسیار اتفاق می افتد که کسی که در طلب چیزی است و چیزی جز آنچه که در طلبش است نمی بیند. وی دیگر قادر به پیدا کردن و به دست آوردن چیز دیگری نمی شود. زیرا پیوسته بدانچه که مطمح نظرش است فکر می کند و فقط در جستجوی آن است. چون وی مقصودی دارد و آن قصد و نیت فکر او را اشغال کرده است. جستجو بدان معنی است که انسان مرادی داشته باشد، اما درک معنای آن آزاد بودن و هدف نداشتن و پذیرندگی است. ای مرد عزیز، تو شاید جوینده ای باشی و در جستجوی مرادت بسیاری از چیزها را که در کنار تو قرار دارد نمی بینی.

  •  

دانش چیزی نیست که از کسی به کسی داده شود. دانشی که مرد دانشمند می کوشد آن را به دیگران عرضه دارد اغلب ابلهانه به نظرمی آید. اطلاع از چیزی ممکن است که به کس دیگر منتقل شود. اما معرفت آن غیرقابل نمایش می باشد. آن را می توان دریافت، می توان در آن منحل شد و از آن نیرو گرفت و با آن کارهای شگرف انجام داد، اما هیچگاه نمی شود آن را به کسی دیگر ارائه نمود، و تعلیم داد.

  •  

جهان چیزی ناقص نیست که به آهستگی به سمت تکامل در راه باشد، نه. جهان در هر لحظه ای کامل است. هر گناهکاری در باطن خود احساس صفا و لطفی دارد. همه کودکان مردمی پیر نیز هستند. همه شیرخوارگان مرگ را نیز در باطن خود دارند. همه مردم فانی از حیات جاودانی بهره مندند. بودا در وجود قمارباز و راهزن نیز وجود دارد. و آن راهزن هم در براهمان وجود دارد.
در هنگام تفکر و به خود فرو رفتن ممکن است که زمان را به دور اندازیم و در آن واحد گذشته و حال و آینده را ببینیم. آن وقت همه چیز خوب و کامل جلوه گر می گردد. بدین سبب می بینیم هر چیزی که وجود دارد نیکو است. و مرگ نیز چون زندگی و گناه نیز همچون پارسایی پسندیده است. پس می بینیم که هر چیزی به جای خویش نیکوست و همه چیزها فقط نیازمندی به اذن من، توافق با من و فهم من را دارند. آن وقت همه با من سازگار می شوند و آزاری به من نمی رسانند.

  •  

این را نیز از روح و جسم خود فرا گرفتم که ارتکاب گناه ضروری است. من به شهوت احتیاج داشتم. میبایستی ثروت و مال به دست آورم و نفرت غیرقابل وصف را به تجربه دریابم و فرا گیرم که در مقابل آن ها مقاومت نکنم. تا بتوانم جهان را دوست داشته باشم و بیش از این، آن را با جهانی خیالی و یا تصور تکاملی واهی مقایسه نکنم و آن را به همین حالی که هست بگذارم و آن را دوست داشته و بدان تعلق بیابم.

  •  

کلمات نمی توانند افکار را به خوبی شرح دهند، کلمه چون بر زبان آمد فرق پیدا می کند. اندکی کج می شود و اندکی ابلهانه می گردد. هنوز این مطلب به من لذت می بخشد، آن چیزی که در نظر کسی دارای ارزش و معرفتی می باشد در نظر دیگری یاوه و بیهوده است.

  •  

گوویندا گفت: اما آنچه تو "چیز" می خوانی، آیا واقعیت دارد و دارای ذات و باطنی است؟ آیا، همان هم صورت و وهم "مایا" نیست؟ آیا این سنگ تو و درخت تو حقیقتی دارند؟
سیذارتا گفت: این نیز مرا چندان به زحمت نمی اندازد، اگر این ها نیز موهوم باشند، آن وقت خود من نیز وهمی بیش نمی باشم. پس همه از طبیعتی هستند که من آن را دارا می باشم. بدین سبب است که در نظر من قابل دوست داشتن و احترام می باشند. و بدین سبب است که من آن ها را تا بدین حد دوست دارم. به نظر من، عشق مهم ترین چیزی است که در جهان است. شاید برای متفکرین بزرگ بررسی جهان و شرح نفرت آن مهم باشد، اما به نظر من مهم ترین چیزها دوست داشتن جهان است، نه آن که آن را منفور بداریم.

  •  

هنگامی که بودای اعظم درباره جهان بزرگ فکر می کرد خلاصه آن را در دو چیز یعنی نیروانا و سانسارا، یا در حقیقت و وهم و یا رستگاری و رنج تعلیم داد، کار دیگری نمی شد کرد. برای آن هایی که درس می دهند روش دیگری وجود ندارد، اما خود جهان که در ما و در اطراف ما وجود دارد یک جانبه نیست. هیچگاه یک انسان یا یک عمل انسانی کاملا متعلق به سانسارا یا نیروانا نیست. هیچگاه بشری کاملا گناهکار و کاملا مقدس نمی شود. این بدان جهت است که ما از این تصور موهوم که "زمان واقعیت دارد" رنج می بریم. اگر زمان واقعی نباشد، آن وقت این خطی که مابین این جهان و ابدیت، مابین رنج و سعادت، مابین خیر و شر وجود دارد، خود نیز وهمی بیش نخواهد بود.

نظرات (۱)

 سلام و خسته نباشید .وبلاگ زیبا و خوبی دارید.اگر مایل به تبادل لینک هستید خوشحال میشم با سایت روبکا تبادل لینک(پیوندها) داشته باشید با این کار به مدت کمی بازدید شما افزایش پیدا میکنه.منتظرتونم حتما بهم سر بزنید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی