گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

فلسفه تنهایی / لارس اسونسن

دوشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۵۳ ق.ظ

عشق بهایی دارد که همواره باید بپردازیم، و تنهایی بخشی از این بهاست. همه ما که دل در گرو مهر کس یا کسانی داریم، وقتی دیگر آن کس یا کسان نیستند، چه جسما تنهامان گذاشته باشند چه از نظر روحی و عاطفی، احساس تنهایی می کنیم. البته می توانیم خودمان را از چنین گزندی در امان نگه داریم بدین ترتیب که هیچ پیوند عاطفی نزدیکی با هیچ کس برقرار نکنیم اما حاصل آن یک جور احساس تنهایی اساسی تر و عمیق تر است.
تنهایی ما را به نحوی معنادار و اثر بخش از دیگران جدا نگه می دارد، اما درست به همین ترتیب ما را از خودمان هم جدا می اندازد، از آن جنبه هایی از وجود خودمان که فقط در ارتباط و پیوند با دیگران است که هستی می یابد و رشد می کند.

v       

"در خلوت و انزوا به هر چیزی می توان دست یافت غیر از شخصیت" اساسا در خلوت و انزوا نمی شود "انسان" شد. خود انسانیت ما حاصل ارتباطات ما با دیگران و تجربیات ما به همراه آن هاست. ما از نظر جسمی، احساسی و فکری نیازمند دیگرانیم؛ اگر قرار است اصلا بتوانیم چیزی را بشناسیم، حتی خودمان را، نیازمند دیگرانیم. بگذارید ما پا را یک قدم پیش تر بگذاریم: ما در ضمن نیازمندیم که دیگران نیازمندمان باشند.
احتمالا همه آدم ها گهگاه احساس تنهایی می کنند. شخصی که هرگز احساس تنهایی نکرده است قدر مسلم نوعی اختلال احساسی و عاطفی دارد. دلیلش خیلی ساده است. انسان ها از همان کودکی نیازمند ارتباطی نزدیک با دیگران هستند و امکان ندارد این نیاز در لحظه لحظه عمر آدم برآورده شود.

v       

تنها بودن، با خود ماندن موقعیتی است که هم بهترین لحظات زندگی را شکل می دهد، هم بدترین هایشان را. "در این لحظه تنها هستم. بیش از این چه می توانم بخواهم؟ شادی ای بالاتر از این وجود ندارد. آری: گوش دادن به سکوتی که تنهایی ام را وسعت می بخشد." از سوی دیگر، وصف آن وجه منفی را می توان در تهوع سارتر سراغ گرفت:
"
چنان غرق در تنهایی وحشتناکی بودم که به فکر خودکشی افتادم. تنها چیزی که جلویم را گرفت این فکر بود که هیچ کس، مطلقا هیچکس، از مرگ من متأثر نخواهد شد، و در مرگم حتی بیش از زندگی ام تنها خواهم بود."

v       

یک دوگانگی یا تضاد در وجود ما هست که ما را، هم به سوی دیگران می کشاند، چون نیازمندشان هستیم و هم ما را پس می راند چون نیازمند حفظ فاصله از دیگران هستیم و می خواهیم به حال خودمان باشیم. ایمانوئل کانت با تعبیر زیبای "معاشرت طلبی غیر اجتماعی"، این نکته را به خوبی بیان کرده است. بسیار عجیب است که از یک پدیده واحد چنین وصف های پر تضادی به دست داده می شود. لرد بایرون: "تنهایی، حالی است که در آن کمتر از همیشه تنها هستیم." جان میلتون در بهشت گمشده می نویسد: "تنهایی گاهی بهترین جمع است." و باتلر آدم افسرده را شخصی توصیف می کند که به بدترین جمع جهان پرتاب شده است: "جمع خودش با خودش"

v       

آدمی ممکن است با خویشتن خویش بیگانه شود بی آنکه متوجه آن باشد، ولی تنهایی چنین نیست، چون تنهایی نوعی احساس رنج و درد است که بر اثر اختلال در روابط فرد با دیگران پدید می آید. حسرت و اشتیاق جزئی جدایی ناپذیر از تنهایی است. حسرت و اشتیاق نوعی آرزومندی برای غلبه بر فاصله جسمی و روحی میان فرد و دیگرانی است که فرد به آن ها سخت علاقه دارد. حسرت و اشتیاق درواقع تمنای حضور کسی است که اکنون غایب است.
حسرت و اشتیاق در ضمن به معنای آرزوی نزدیکی بیشتر با کسی است که حاضر است. حسرت و اشتیاق می تواند نسبت به کسی خاص هم نباشد، مثل آرزوی پیدا کردن کسی که حرف دل آدم را بفهمد بی آنکه شخص خاصی مد نظر باشد. وقتی چنین حسرت و اشتیاقی، که دردناک هم هست، در کار نیست، فرد شاید تنها باشد اما احساس تنهایی نمی کند.

v       

احساس تنهایی نوعی واکنش به این واقعیت است که نیاز شخص به برقرار کردن ارتباط با دیگران ارضا نمی شود. می توان تنهایی را نوعی "کنارمانی اجتماعی" توصیف کرد. نوعی احساس ناراحتی که از نیاز ما به برقراری ارتباطاتی خبر می دهد که برآورده نشده است. تنهایی را می توان نوعی درد اجتماعی هم توصیف کرد. این احساس درد اجتماعی با درد جسمانی مشابهت دارد؛ انگار هر دو از یک مسیر عصبی عبور می کنند. درد اجتماعی، درست مثل درد جسمانی، ما را وامی دارد تا از علت درد کناره بجوییم یعنی از قلمرو اجتماعی. در ضمن، برخی ویژگی های شخصیتی ربطی وثیق به تنهایی دارند و همین ویژگی های شخصیتی است که بر توانایی ما برای ارتباط برقرار کردن با دیگران اثر می گذارد. برای همین است که تنهایی قدرت تشدید خودش را دارد.

v       

افرادی هستند که همه اوقاتشان را در تنهایی به سر می برند بی آنکه احساس تنهایی کنند و از آن رنج ببرند، و دیگرانی هستند که سخت احساس تنهایی می کنند هرچند اکثر اوقات در احاطه دوستان و خویشانشان هستند. یکی از پژوهشگران با بررسی چهارصد مقاله ای که درباره تجربه تنهایی نوشته شده اند به این نتیجه رسیده است که هیچ ارتباطی میان میزان تنهایی فیزیکی و شدت احساس تنهایی وجود ندارد.
گمانه زنی درباره احساس تنهایی باید بر این اساس باشد که آیا دادوستدهای اجتماعی فرد، میل او به برقرار کردن ارتباط با دیگران را ارضا می کند یا خیر؛ یعنی آیا فرد دادوستدهای اجتماعی اش را معنادار می انگارد یا نه.

v       

تنهایی معلول حساسیت بیشتر نسبت به تهدیدهای اجتماعی است. یعنی، افرادی که احساس تنهایی می کنند از اینکه روابط کافی با دیگران نداشته باشند هراسانند و در نتیجه دائما دنبال نشانه هایی از شکست در روابطشان می گردند و همین خودش به روابطشان با دیگران آسیب می رساند و تنهایی شان را بیشتر می کند. علاوه بر این، ناپذیرفتگی اجتماعی موجب نگرانی از ناپذیرفتگی های بعدی می شود و باز فرد را وامی دارد تا دنبال نشانه های تازه تری از شکست در روابطش بگردد. در نتیجه، فرد در موقعیت های اجتماعی رو به محافظه کاری و احتیاط می آورد و نمی تواند رفتار طبیعی خودانگیخته اش را داشته باشد، و همین منجر به رفتارهایی می شود که باز هم خطر ناپذیرفتگی های تازه تر را بیشتر می کند.

v       

خویشتن، یک رابطه با خود است اما در عین حال یک رابطه هم با خویشتن های دیگر است که به نوبه خودشان یک رابطه هستند با خود. ما می توانیم آنچه را دیگران درباره ما فکر یا احساس می کنند در نظر آوریم و ارزیابی دیگران از ما برایمان معنادار است. بنابراین، ناکامی ما در جلب توجه دیگران برای رابطه خودمان با خودمان هم ویرانگر است. در پژوهش های مربوط به بهزیستن روحی و روانی، دوست و شریک زندگی بسیار مهم تر از ثروت و شهرت به حساب می آید. برای همین انزوای اجتماعی تأثیری فوق العاده منفی، هم بر سلامت روح و روان و هم بر سلامت جسم دارد.

v       

دیوید هیوم می نویسد: تنهایی مطلق شاید بدترین مجازاتی باشد که بر ما تحمیل می شود. هر لذتی که جدا از دوستان می بریم بی رمق می شود، و هر دردی در تنهایی شدیدتر و غیر قابل تحمل تر می شود. بر فرض، اگر همه نیروها و عناصر طبیعت دست به دست هم بدهند تا در خدمت و فرمان یک نفر باشند، اگر خورشید هم به فرمان این یک نفر برآید و فرو رود، اگر دریاها و رودها به میل او بخروشند و جاری شوند، و اگر زمین به خودی خود همه خواسته ها و مایحتاج مطلوب او را فراهم آورد، باز او درمانده و بیچاره خواهد بود تا زمانی که دست کم یک نفر را داشته باشد که شادی اش را با او قسمت کند و از احترام و دوستی او برخوردار شود.

v       

می توان میان سه نوع تنهایی: تنهایی مزمن، تنهایی موقعیتی، و تنهایی گذرا فرق گذاشت. تنهایی مزمن وضعیتی است که در آن فرد گرفتار تنهایی، از اینکه روابط کافی با دیگران ندارد دائما رنج می برد. تنهایی موقعیتی براساس تغییرهایی در زندگی پدید می آید، نظیر مرگ یکی از دوستان نزدیک یا یکی از اعضای خانواده، یا زمانی که رابطه ای عاشقانه پایان می گیرد. تنهایی گذرا هر لحظه می تواند سراغمان بیاید، چه زمانی که در یک مهمانی شلوغ هستیم چه وقتی در خانه تنهاییم. تنهایی موقعیتی گاه خیلی حادتر از تنهایی مزمن است، چون نتیجه آشوبی است ناگهانی در زندگی و همراه با تجربه از دست دادن. مربوط به علل و عوامل بیرونی است. به عکس تنهایی مزمن ریشه در خویشتن خودمان دارد.

v       

تنهایی اجتماعی نوعی فقدان ادغام شدن در اجتماع است و فرد تنها از نظر اجتماعی در آرزوی این است که بخشی از یک جامعه یا جماعت شود. بالعکس، فردی که گرفتار تنهایی عاطفی است در آرزوی داشتن رابطه ای نزدیک با شخصی معین است.
در ازدواج مدرن و همخانگی موقعیت تازه ای تکوین پیدا کرده است که در آن رابطه با شریک زندگی جای دیگر روابط اجتماعی را گرفته است و در نتیجه حتی زمانی که نیاز به نزدیکی عاطفی برآورده می شود باز احتمال سربرآوردن تنهایی اجتماعی به قوت خودش باقی می ماند. نوع تنهایی بستگی زیادی به سن و سال دارد؛ در میان جوانان تنهایی اجتماعی غالب تر است و در میان سالمندان تنهایی عاطفی.

v       

افراد تنها بسی بیش از افراد غیر تنها مجبور به استفاده از خدمات درمانی می شوند. در بررسی ۱۴۸ پژوهش درباره رابطه میان تنهایی و سلامتی این نتیجه به دست آمده است که تنهایی از شاخص های مهم مرگ و میر است، حتی با اینکه مرگ های ناشی از خودکشی به دلایل روش شناختی، کلا از این بررسی کنار گذاشته شده بودند. اثر تنهایی بر خطر مرگ معادل کشیدن ده تا پانزده نخ سیگار در روز و شدیدتر از تاثیر چاقی و بی تحرکی جسمانی است. تنهایی بر فشار خون و سیستم ایمنی تأثیر می گذارد و باعث افزایش هورمون های استرس در بدن می شود. تنهایی همچنین خطر زوال عقل را بیشتر می کند و عموما در طول زمان قوای شناختی را تضعیف می کند. در ضمن تنهایی فرایند پیری را هم شتاب می بخشد.

v       

به دانشجویان تست های شخصیتی داده شد، و بعد به افراد یک گروه گفته شد که روابط، دوستان و خانواده خوبی در زندگی شان خواهند داشت و به افراد گروه دیگر گفته شد محکوم به تنهایی هستند. مسئله اصلی این بود که ببینند دانشجویانی که می شنوند از نظر اجتماعی منزوی و مطرود خواهند بود چه تأثیری از شنیدن این مطلب می پذیرند: (۱) پرخاشجوتر شدند، آن هم نه فقط نسبت به کسانی که پیشتر صدمه ای به آنان زده بودند، بلکه نسبت به همه افراد دیگر هم (۲) تصمیماتی گرفتند که به خودشان آسیب می رساند (۳) در تست های توانایی عقلی نتایجشان ضعیف بود (۴) خیلی سریع تر از وظایف محوله شانه خالی می کردند.
حذف اجتماعی، توانایی ما را برای تنظیم رفتارهایمان فلج می کند. آشکارا توانایی تنظیم رفتار خویش یکی از اجزای محوری توانایی ما برای برقرار کردن ارتباط با دیگران است و به نظر می رسد هرگونه تضعیف روابط ما با دیگران حتی تصور تضعیف این روابط، توانایی یا اراده ما را برای تنظیم رفتار خودمان فلج می کند و از کار می اندازد.

v       

می توان تنهایی را جزئی طبیعی از سیستم دفاع احساسی ما تلقی کرد. همانگونه که ترس یک بیماری نیست، تنهایی هم به خودی خود بیماری به حساب نمی آید. اما درست همانطور که احساس ترس می تواند رشد کند و به حد بیماری برسد و بیش از اندازه شدید و افراطی شود به نحوی که زندگی و قدرت عمل را مختل کند، تنهایی هم می تواند همین گونه باشد.
فرق می کند که توجه و تاکید پژوهشگر بر وجه احساسی و عاطفی تنهایی باشد یا بر وجه شناختی آن؛ یعنی توجه و تاکید بر احساس فقدان روابط کافی با دیگران باشد یا بر ناهماهنگی میان تصور شخص از رابطه مطلوب و رابطه موجود. ولی این جزء عاطفی تنهایی، آن احساس واقعی تنهایی است که باعث بروز هرچه بیشتر تعارض جسمی و روانی می شود، و همین جزء است که تنهایی را چنین پدیده ای کرده است چیزی بیش از صرف تنها بودن.

v       

ما برخی احساسات را شرم آور می دانیم و دلمان نمی خواهد پیش دیگران اعتراف کنیم که چنین احساسی داریم. غالبا این احساسات را حتی از خودمان هم پنهان می کنیم. تنهایی از جمله همین احساسات است که شرم آور دانسته می شوند. تنهایی، یعنی در واقع احساس تنهایی، حاکی از این است که ما روابط اجتماعی ارضاکننده ای نداریم و این حس دردناک وقتی دردناک تر می شود که برای دیگران هم بیان شود. ما می توانیم این احساس را حتی از خودمان هم پنهان کنیم. مثال مشابه دیگر احساس رشک است که باعث می شود کسانی که به دیگری یا به دیگران رشک می برند به نظر ذلیل و تحقیر کردنی بیایند.
رشک احساسی چنان ناخوشایند برای تصویری است که از خودمان می سازیم که غالبا این احساسمان را در لفافه دیگری می پوشانیم، مثلا با گفتن اینکه فرد مورد رشک واقعا هم مستحق بیزاری ماست. در واقع، توانایی ما برای خود فریبی چنان نیرومند است که درک و دریافت ما از حالت های احساسی مان می تواند به هر سمتی برود الا این سمت که گمان بریم خطاکاریم.

v       

"حال" آدم و احساس آدم صرفا ذهنی نیستند و در واقع حال آدم دقیقا حالی است که بیرون از خودمان داریم. در عین حال، همین حال ماست که ما را با خودمان در ارتباط نگه می دارد. احساس آدم، آدم را با خودش و با جهان بیرون در ارتباط نگه می دارد.
احوال مختلف آدمی، جهان های مختلف و خویشتن های مختلفی را به نمایش می گذارند. برخی "حال"ها، نظیر ترس یا ملال، میان ما و جهان فاصله می اندازند، و برخی دیگر از "حال"ها، نظیر شادی ما را به چیزهای این جهان نزدیک تر می کنند. در "حال" تنهایی توجه ما معطوف به همان چیزی می شود که جایش خالی است. احساس تنهایی به معنای عطش همدمی است، اما در عمل غالبا منجر به کنار کشیدن از آدم ها می شود.

v       

"حال" آدمی، فضایی را برای تجربه کردن می گشاید. در "حال" عشق جهان به روی ما همچون ابژه ای گشوده می شود که در آن عشق می تواند رخ بدهد. این شادی فقط چیزی درباره عزیزمان بر ما فاش نمی کند، بلکه کل جهان را به گونه ای دیگر به ما می نمایاند، چون هر چیز دیگری را هم در پرتو این شادی است که تجربه می کنیم. ما همه به تجربه دریافته ایم که وقتی عاشق می شویم یا وقتی عشق می میرد چگونه همه چیز در جهان جلوه ای دیگر در چشم ما پیدا می کند. هایدگر می گوید این حرف چرندی است که عشق ما را کور می کند، بلکه به عکس، عشق ما را وامی دارد چیزهایی را ببینیم که وقتی عاشق نبودیم نمی توانستیم ببینیم. وقتی "حال" مان بد است بخش هایی از جهان بر ما فروبسته اند و مثلا از دیدن شادی دیگر به وجد نمی آییم.

v       

"حال" آدمی صرفا ملازم بودن ما با دیگران نیست، بلکه گام بلندی است در جهت تعیین چگونگی بودن ما با دیگران. آدمی که در "حال" تنهایی است، به شکلی متفاوت از کسی که چنین حالی ندارد با دیگران است. می توان گفت تنهایان و غیر تنهایان در دو جهان متفاوت زندگی می کنند چون "حال" متفاوت آن ها باعث می شود تجربه های بسیار متفاوتی از جهان، از همدیگر، و از موقعیتشان به دست بیاورند. تنهایی جهانی تنها را به ما می نمایاند. اما جهان بخش های دیگری هم دارد، یا بهتر است بگوییم غیر از جهان تنهایی جهان های دیگری هم وجود دارند.
احساسات را نمی توان صرفا پدیدارهایی مطلقأ ذهنی دانست بلکه ابزارهایی برای شناخت هم هستند، یعنی ابزارهایی که چیزی هم درباره واقعیت به ما می گویند. احساسات هم، مثل همه دیگر ابزارهایی که برای درک جهان به کار می بریم، می توانند دیدی صحیح یا غلط از واقعیت به ما بدهند.

v       

ممکن است ناهنجاری های وجودی خود ما هم دخیل باشند. می توان تصور کرد که نیاز فرد به ایجاد ارتباط با دیگران آنقدر زیاد شود که دیگر اصلا قابل ارضا نباشد. افراد با احساس تنهایی مزمن را می توان کمال طلبانی اجتماعی خواند که توقعاتی بسیار فراتر از تعاملات عادی اجتماعی را در ذهن می پرورانند چه برای خودشان چه برای دیگران. تنها راه حل ممکن اقدامی است که شخصی که احساس تنهایی می کند باید در قبال خودش انجام دهد.
هر فردی توانایی های محدود اما به هر حال واقعی و ملموسی برای برانگیختن یا، به عکس، سرکوب یک احساس معین را دارد. ما باید با زندگی احساسی و عاطفی مان سروکله بزنیم و نیز باید به ظرفیت های احساسی و عاطفی مان شکل بدهیم. احساسات و اعتقادات می توانند نسبت به موضوعشان متناسب یا نامتناسب باشند، و طرز تلقی تغییر و تعدیل این احساسات و اعتقادات در ید قدرت ماست. احساسات فقط به ما دست نمی دهند بلکه هر کسی می تواند در درون خودش با احساساتش سروکله بزند.

v       

ما احساساتمان را پرورش می دهیم و در نتیجه عاداتی احساسی و عاطفی در ما شکل می گیرد و پرورش می یابد. اگر ارزیابی ها و ارزش گذاری هایمان را تغییر دهیم می توانیم احساساتمان نسبت به افراد و امور را هم تغییر دهیم. احساساتی که ما در مورد امور و اشخاص مختلف داریم بسیار به ندرت از سر انتخابی فوری و فوتی هستند، بلکه به عکس حاصل ظرفیت های پرورش یافته پیشین چه ذاتی، چه اکتسابی، و سلسله ای از انتخاب هایی هستند که به مرور و در طول زمان شکل گرفته اند. هیچ کس مسئولیتی در قبال احساس تنهایی اش ندارد، اما همه تنهایان در قبال مدیریت چنین احساسی مسئولند. بنابراین، هر کسی که احساس تنهایی می کند، تا حدودی، مسئول تنهایی و احساس تنهایی خویش است.

v       

کسانی که احساس تنهایی می کنند بیشتر خودشان دلشان می خواهد که تنها باشند چون حاضر نیستند هزینه های روحی و روانی آمیختن با بقیه آدم ها را بپردازند. آنها نوعی حساسیت به افراد دیگر دارند و بیش از اندازه از دیگران متأثر می شوند.
این افراد گرایش بیشتری به ارزیابی منفی تر پدیده های بین شخصی شان در قیاس با افراد غیر تنها دارند. در مقایسه با سایر افراد از نظر جسمی نه جذابیت بیشتری دارند نه جذابیتی کمتر و نه باهوش تر از دیگران هستند نه کم هوش تر اما احساس حقارت دارند و خودشان را کمتر جذاب و از نظر اجتماعی نالایق می دانند. در آن ها، در قیاس با افراد غیر تنها، شکاف عمیق تری میان آنچه هستند و آنچه می خواهند باشند وجود دارد.

v       

افراد تنها در گفتگوها بیشتر راجع به خودشان حرف می زنند و کمتر سؤال می کنند. دشوار می توان به دل آن ها راه برد و آن ها را شناخت. درضمن آن ها خودمحورتر از دیگران هستند. در عین حال این افراد خودشیفته بسیار وابسته نگاه دیگران هستند. آنها فقط در صورتی می توانند مهر تأییدی بر زندگی خودشان بزنند که در دایره توجه یک "دیگری" قرار بگیرند. دیگران برای این افراد چیزی جز سلسله ای از آینه ها نیستند. بنابراین این افراد خودشیفته حتی تنهاتر از کسانی هستند که تنهایی شان را در زندگی می پذیرند. این افراد دیگران را در وهله نخست فقط برای این می خواهند که به تأیید آنان بپردازند. در نهایت، آن ها اصلا علاقه ای به دیگران ندارند و دقیقا اصلا به همین دلیل است که این قدر تنها هستند.

v       

افراد تنها حریصانه همیشه به دنبال یافتن نشانه هایی از طرد شدن در نزد دیگران هستند و بنابراین چنین نشانه هایی را هم به راحتی می یابند و با شدت هرچه تمام تر به چنین نشانه هایی واکنش نشان می دهند. محیط اجتماعی همیشه در نظر آنان پر از مخاطرات بزرگ است و خزیدن به گوشه تنهایی خویش انتخابی امن و مطمئن به حساب می آید حتی اگر دردناک باشد.
هرچه فرد قدرت اعتماد بیشتری داشته باشد، کمتر تنهاست؛ و هرچه فرد کمتر توانایی اعتماد کردن داشته باشد، تنهاتر است. بنیان اعتماد بر شباهت است. ما خیلی راحت تر به کسانی اعتماد می کنیم که شبیه خودمان هستند یا دست کم گمان می بریم که شبیه ما هستند. اگر شخصی خودش را متفاوت از دیگران بپندارد طبیعتا اعتمادش به آنان سست تر می شود.

v       

وقتی که به شخصی اعتماد می کنید که بی نهایت برای شما آدم مهمی است بی نهایت در معرض آسیب قرار می گیرید. وقتی اسرارتان را با کسی در میان می گذارید در واقع دیگر اسرار به حساب نمی آیند. وقتی به کسی دل می بندید در معرض طردشدگی قرار می گیرید. اما بنا به شواهد و گواهی های متقن افرادی که به دیگران اعتماد می کنند عملا ارزیابی های دقیق تری از شخصیت و نیات افراد دیگر دارند. درضمن ارزیابی های چنین افرادی پایدارتر است، عکس العمل هایشان سریع تر، و بنابراین تعاملاتشان با دیگران نرم تر و روان تر. بی اعتمادی هزینه تعامل را در تعاملات انسانی بالاتر می برد. "بی اعتمادی به دوستان شرم آورتر از این است که آنان سرمان کلاه بگذارند." بی اعتمادی نشان می دهد که شما دوستی حقیقی نیستید و وقتی دوستی حقیقی نیستید استحقاقتان همین است که کسی در حقتان دوستی نکند.

v       

وقتی احساس یاس می کنیم و می گوییم به تنگ آمده ایم، همیشه این ماییم که به تنگ آمده ایم اما اینکه دقیقا وقتی که به تنگ آمده ایم چه حسی داریم هرگز قابل انتقال به شکل کامل به دیگران نیست. فاصله ای پرنشدنی میان ما و دیگران وجود دارد. اما آنچه عشق و دوستی نزدیک را چنین خیال انگیز می کند دقیقا همین رابطه با "دیگری" است، آن "دیگری" که متمایز از خود ماست و نه صرفا رونوشتی یا سایه ای از خودمان، بلکه شخصی که خویشتن ما را گسترش می دهد و امکان نگاهی از بیرون به این خویشتن را فراهم می آورد، و بدین ترتیب ارزش و اعتباری به ما می دهد که نمی توانیم هرگز آن را از خودمان دریافت کنیم. این واقعیت که شخصی دیگر یک "دیگری" است همان چیزی است که به عشق و دوستی معنا می دهد.

v       

کانت میان دو نوع دوستی ارزشمند تمایز می گذارد: آن دوستی دست نیافتنی که موجب برابری کامل میان دو نفر از طریق محبت و احترام متقابل می شود. این نوع دوستی در عمل دست نیافتنی است چون هرگز کسی نمی تواند یقین داشته باشد که این رابطه واقعا دو طرفه است. دومین نوع دوستی مشتمل بر اعتماد کامل و مطلق میان دو نفر بر مبنای افشای کامل اندیشه ها، اسرار و احساساتشان در برابر یکدیگر است. شخص هرگز نمی خواهد در اندیشه های خویش تنها بماند. شخص دلش می خواهد محرم رازی داشته باشد که با او، بی هیچ ترسی از خیانت، آنچه را در دل دارد در میان بگذارد. بنابراین، اعتماد در این نوع دوستی نقشی اساسی بازی می کند. علاوه بر این، دلگشودگی بنیانی حیاتی برای دوستی است.

v       

ترس و بی اعتمادی دائم خودشان را تشدید می کنند. هر بی اعتمادی به دنبال خودش یک بی اعتمادی دیگر می آورد، زیرا، علاوه بر دلایل دیگر این بی اعتمادی فرد را از موقعیت هایی که در آن ها می توانست یاد بگیرد به دیگران اعتماد کند، جدا می اندازد. ترس اجتماعی و معاشرتی مانع از رفتار بالبداهه با دیگر افراد می شود و بدین ترتیب پایه های معاشرت را سست می کند.
وقتی به دیگران اعتماد می کنیم تفسیر مان از کلام و اعمال آن ها همیشه مثبت تر از زمانی است که به آن ها اعتماد نمی کنیم. از سوی دیگر، از منظر بی اعتمادی شخص همیشه آماده تفسیر کلام و اعمال دیگران در بدترین وجه ممکن آن است بی اعتمادی مانع از این می شود که از خودمان بیرون بیاییم. وقتی درها را به روی دیگران می بندیم در واقع خودمان را در درون خودمان محبوس می کنیم، و آنچه به احتمال زیاد در آن درون منتظر ماست تنهایی است.

v       

دوستی یا عشق واقعی اقتضا می کند که آنچه را مطلوب دیگری است، و نه خودتان، برای آن دیگری انجام دهید. و برای آنکه رابطه دوستی رابطه ای اصیل باشد، این رابطه باید متقابل باشد، به گونه ای که آن دیگری هم مطلوب شما را بخواهد نه مطلوب خودش را. ممکن است شخصی عاشق شخصی دیگر شود، ولی اگر آن شخص دیگر به این عشق جواب ندهد پاسخ ندادن او این عشق را توهمی و خیالی نمی کند. اما دوستی غیر متقابل اصلا دوستی نیست.
عشق حتی بیش از دوستی این اقتضا را دارد که افراد هویتشان را در هم بیامیزند. افراد بسیار قلیلی از اینکه دوستانشان دوستان دیگری هم داشته باشند احساس ناراحتی می کنند، اما افراد بسیار قلیلی حاضرند بپذیرند که عشقشان عاشق کس دیگری هم باشد. دوستان بخشی از وجود شما را طلب می کنند؛ عشق شما همه وجودتان را طلب می کند.

v       

برای این پرسش که چرا باید با فلانی دوست شوم یا رابطه عاشقانه ای با بهمانی پیدا کنم، یک پاسخ بیشتر وجود ندارد جز اینکه فلانی یا بهمانی مرا به سطح بالاتر از خودم ارتقا می دهند که در غیر این صورت نمی توانستم بدان برسم. می توان گفت انگیزه های خودخواهانه همواره در دوستی و عشق در کارند، اما در عین حال باید اذعان بکنیم که یکی از بهترین بخش های وجود ما توانایی ما برای خواستن و انجام دادن بهترین ها برای دیگران بدون فکر کردن به سود خویشتن است. بخش بزرگی از پاسخ به این سؤال که، من که هستم؟ این است که من دوست فلانی و عاشق بهمانی هستم. وقتی به خودمان فکر می کنیم آن "خودمان" بخشی است از "ما". این بدان معنا نیز هست که عشق و دوستی ما را در مسیری متفاوت از فردیتمان قرار می دهد.

v       

یاسپرس می نویسد: "وقتی از "من" سخن می گوییم یعنی از تنهایی سخن می گوییم" هر کسی که واژه "من" را به زبان می آورد، فاصله ای میان خودش و دیگران برقرار می کند و دایره ای دور خودش می کشد. تنهایی حاصل من بودن است. فقط جایی به تنهایی بر می خوریم که من ها وجود دارند. اما هر جا من ها هستند عطشی هم برای منیت وجود دارد و (عطشی برای تنها ماندن) و مصیبت من ماندن و فرد ماندن به دنبالش می آید (و نیز آن عطش برای برآمدن از این تنهایی(
در وجود انسان ها تناقضی ذاتی وجود دارد که هم دلشان می خواهد آن ها را به حال خود بگذارند و هم دلشان می خواهد تعلقی عمیق به دیگران داشته باشند. وظیفه ای که همه افراد مجبورند به انجام برسانند این است که بر تنهایی خویش از طریق ارتباط، بدون از دست دادن خویشتن خویش، غلبه کنند. از نظر یاسپرس فقط یک تجربه واقعی وجود دارد که در آن احساس فردیت و احساس تعلق می تواند همراه با هم وجود داشته باشد، و آن عشق میان دو فرد برابر است که در یک سطح با هم ارتباط برقرار می کنند.

v       

اینکه انتظار داشته باشیم شخص دیگری به ما تمامیت ببخشد در واقع قرار دادن آن شخص در موقعیتی لاعلاج است. از این منظر، برای آن شخص دیگر چاره ای نمی ماند جز اینکه "نتواند خواسته ما را برآورده کند". آن دیگری همیشه در جدایی خواهد ماند، همیشه "دیگری" خواهد ماند. این نمی تواند جزو مسئولیت های شخصی دیگر باشد که به زندگی ما آن معنایی را که می خواهیم ببخشد.
این انتظار که شخصی باید برای آن دیگری همه چیز و همه چیز باشد، که دو نفر می توانند به وحدتی بی گسست برسند، عشق را ناممکن می گرداند. هر چه باشد، هر یک از دو طرف پیش از ملاقات آن دیگری برای خودشان زندگی کرده اند، و زندگی با یک نفر دیگر نمی تواند چنان فرد را در آن دیگری منحل کند که هیچ ردی از زندگی گذشته در او به جا نماند.

v       

با ظهور فردگرایی شخص مسئولیت تازه ای در قبال "خود شدن" پیدا کرد. "باید همانی شوی که هستی." نه تنها باید فرد باشی، بلکه باید ترجیحا شخصی هم باشی که به خودش شکل داده است. آشکارا چنین چیزی ناممکن است. چیزی به نام "انسان خودساخته" وجود ندارد. هیچ یک از ما هرگز نمی تواند فارغ از تأثیرات بیرونی و صرفا با انگیزه های درونی خویش حرکت کند. هرگونه متحول کردن خویش ریشه در چیزهایی دارد که از پیش وجود داشته اند. فرد لیبرالی برخلاف آن چیزی که دوست دارد فکر کند آنقدرها هم از قید دیگران آزاد نیست.

v       

آنچه در بن تنهایی نهفته است نوعی نقص و عیب است، حال آنکه خلوت و خلوت گزینی نوعی گشودگی نامعین در برابر انواعی از تجارب، اندیشه ها و احساسات است. تنهایی لزوما با احساس درد یا ناراحتی توأم است، حال آنکه خلوت و خلوت گزینی لزوما با هیچ احساس خاصی همراه نیست.
خلوت گزینی موجب آزادی و استقلال می شود، آرامشی که در آن می توان کار کرد و شخصیت خود را پرورش داد و به روح خویش تعالی بخشید. اما این خلوت گزینی باید با تعامل انسانی تلفیق شود. "حکمت حقیقی جایی است میان جهان و خلوت". این خلوت است که نیازهای حقیقی شخص را به او نشان می دهد. اما جمع و جماعت عمدتا فضایی اجتماعی است برای انصراف خاطر و شایعه پردازی. خلوت پناهگاهی است برای بازشناسی راستین خویش و زندگی حقیقی، حال آنکه جامعه حوزه کذب و دروغ است.

v       

ما باید به زندگی خودمان چناں نظم و ترتیبی بدهیم که رضایت ما منحصرا در گرو خودمان باشد. علاوه بر این، شخص نباید عمرش را به چشمداشت افتخار یا شهرت سپری کند، زیرا در این صورت خودش را وابسته چیزی بیرون از خویشتن می کند:
"
اینقدر دل مشغول این نباش که جهانیان با تو چه می گویند، مهم تر این است که خودت با خودت چه می گویی. در خودت فروشو، اما پیشتر آماده باش که خودت را در آنجا دریابی: احمقانه است که خودت را به دست خودت بسپاری اگر که مهار خودت در دست خودت نیست. آدمی در تنهایی هم می تواند راه گم کند همچنان که در مصاحبت و معاشرت دیگری."

v       

"وقتی در میان جمع کثیر زندگی می کنم همانگونه زندگی می کنم که آن جمع کثیر، و آنگونه نمی اندیشم که در واقع می اندیشم؛ پس از مدت زمانی همیشه به نظرم می رسد که آنها می خواهند مرا از خودم برانند و روحم را از من بدزدند."
هم تنهایی خوب داریم هم تنهایی بد، و شخص باید تنهایی خوب، آزادانه، فارغ بالانه و شادمانه را برگزیند. "در خلوت تنهایی همه آن چیزهایی که فرد با خودش وارد این خلوت می کند رشد می کنند، از جمله آن جانور درون. برای همین است که خلوت و تنهایی را نمی توان به عده کثیری توصیه کرد." به هر روی ما نباید زودتر از موقع خودمان را به دست تنهایی بسپاریم ما فقط پس از آنکه توانستیم به شخصیتمان شکل بدهیم می توانیم به خلوت خودمان پناه ببریم.

v       

آزادی باید آزاد زیستن زندگی خویش به آن طریقی باشد که شخص خودش می خواهد. این مستلزم داشتن حریمی خصوصی است، زیرا حریم خصوصی جایی است که می توان در آن به خویشتن خویش شکل داد. اساسا حریم خصوصی مکان و محیط مستقلی است که در آن شخص خودش را وقف خودش می کند، جایی که شخص می تواند برای خودش و به خودش فکر کند، جایی که شخص می تواند در آن خودش را فراموش کند یا وجوهی از شخصیتش را به نمایش بگذارد که در جای دیگر مقدور نیست، و در برخی موارد اصلا این نوع وجود نباید خارج از این حریم بروز پیدا کند. برخی از وجوه زندگی هست که فقط در صورتی مجال رشد و حیات پیدا می کند که ما به کلی به حال خودمان واگذاشته شویم.

v       

وقتی زندگی درونی مان پر نیست سپردن خویش به دست خلوت تنهایی دشوار می شود. از سوی دیگر، اصلا نیاز ما به خلوت تنهایی برای این است که بتوانیم به یک زندگی درونی پر و سرشار دست پیدا کنیم. افرادی که در تحمل تنهایی مشکل دارند و نمی توانند به خلوت خویش دست یابند در پرورش خلاقانه خودشان هم به مشکل برمی خورند. فقط کسانی می توانند در عالم هنر یا علم به موفقیت برسند که بتوانند در تکنیک های تنها ماندن هم ماهر شوند.
مقدار معینی از خود بسایی، یعنی توانایی تحمل حضور خویشتن بی تکیه به حمایت دیگران، برای درنیفتادن به چاه بیچارگی ضروری است. هرچه باشد، فرد نمی تواند همیشه متکی به دیگران باشد. برای آنکه خلوت و انزوا امری مثبت باشد باید راهی برای رجوع دوباره به دیگران وجود داشته باشد. "خلوت بسی شیرین است، تا زمانی که، راه من، به سوی دیگران باز باشد، هرچه باشد، آدمی برای خودش نمی درخشد."

v       

احساس تنهایی چیزی نیست که اصولا در غیاب افراد دیگر رخ دهد بلکه در حضور دیگرانی رخ می دهد که آدم احساس می کند با آن ها بسیار فاصله دارد. نیاز ما به دوستی بیانگر نیازمان به غلبه بر این دوری و فاصله است، بیانگر نیازمان به پیوند با دیگرانی که می توان گفت افکار و احساسات را درک می کنند، آن هم نه فقط به این دلیل که ما آن افکار و احساسات را بیان کرده ایم، بلکه بیشتر به این دلیل که واقعا ما را می شناسند. این دیگران لزومی ندارد حتما افکار و احساسات ما را تأیید کنند، بلکه همین کافی است که بفهمند و بدانند که این افکار و احساسات از کجا نشأت می گیرد و بدانند این افکار و احساسات بیانی است از اینکه ما که هستیم و جهان را چگونه در می یابیم. برای این منظور افراد باید با هم صمیمی باشند و صمیمی بودن اساسی ترین پلی است که می توان برای عبور از احساس تنهایی، که همه عمر در معرضش هستیم، زد.

v       

دیگران فقط تا آن اندازه می توانند متوجه تنهایی ما شوند که ما خودمان آن را به نمایش می گذاریم. هیچ کس دیگری نمی تواند به زور خودش را داخل تنهایی ما کند و آن را محو سازد. اما ما همیشه می توانیم کسی را به داخل تنهایی مان راه دهیم. و درست در همین نقطه است که دیگر تنهایی وجود نخواهد داشت و جایش را جمع می گیرد. پس باید یاد بگیریم که با این واقعیت زندگی کنیم که هر زندگی انسانی تا حدودی حاوی تنهایی و احساس تنهایی است. برای همین است که حیاتی است بیاموزیم تاب تحمل تنهایی را داشته باشیم و امیدوار باشیم که بتوانیم این احساس تنهایی را بدل به خلوت گزینی کنیم.
اگر یاد بگیریم به خودمان متکی باشیم به نحوی که دیگر وابسته تأیید دیگران نباشیم می توانیم از شدت احساس تنهایی مان بکاهیم. در عین حال باید یاد بگیریم که با دیگران ارتباط برقرار کنیم و خودمان را به روی آنان بگشاییم. اما باز با همه این ها احساس تنهایی به ناگزیر گهگاه سربرخواهد آورد. این همان احساس تنهایی است که باید مسئولیتش را بپذیریم زیرا هر چه باشد این تنهایی، تنهایی خود ماست.

v       

ما در زندگی مان نیازمند دوستی و عشق هستیم. ما نیاز داریم نگران کسی باشیم، و کسی هم نگران ما باشد. وقتی نگران کسی هستیم دنیا برایمان معنا پیدا می کند. این نگرانی در مورد دیگران است که به ما شخصیت می دهد. در واقع، ما همان نگرانی هایمان هستیم. اگر نگران کسی یا چیزی نباشیم هیچ چیز نیستیم. اگر صرفا نگران خودمان باشیم در یک دور باطل خالی گرفتار می آییم. ما نیاز داریم که نیازمندمان باشند. ما نیازمند این هستیم که قدر کسانی را بدانیم که قدر ما را می دانند.
هویت ما در عمق وجود خود ما، منفصل از دیگران، جای ندارد، بلکه در دل رابطه و وابستگی مان به دیگران است که جای می گیرد. دقیقا به همین دلیل است که وقتی روابطمان با دیگران به هم می خورد به هویت شخصی مان آسیبی چنین شدید وارد می آید. وقتی دلبسته و وابسته دیگران نیستیم در سطحی پایین تر از آنچه هستیم قرار می گیریم.

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی