گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

هنر درمان / اروین یالوم

پنجشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۳۰ ب.ظ

 

یکی از مهم ترین روش های ما برای انکار مرگ آن است که باور می کنیم استثنا هستیم، خود را متقاعد می کنیم که از ضرورت های زیستی برکناریم و زندگی با همان خشونتی که با دیگران رفتار کرده، با ما تا نمی کند. یادم هست چندین سال پیش، به دلیل ضعف بینایی به یک اپتومتریست مراجعه کردم. او سنم را پرسید و گفت: "چهل و هشت، هان؟ خوب، درست موقعش است!"

گرچه آگاهانه می دانستم که حق با اوست، فریادی از عمق وجودم بر می آمد و بانگ میزد که: "موقع چی؟ برای کی وقتش رسیده؟ شاید برای تو و بقیه وقتش برسد، ولی برای من نه!" آری، قدم نهادن به دوران نهایی زندگی مرا می ترساند. اهداف، امیال و آرزوهایم به شکلی قابل پیش بینی تغییر می کند.

v     

 

روان درمانی اگزیستانسیال، یک رویکرد درمانی پویاست که تمرکز خود را بر دلواپسی های منشا گرفته از هستی قرار داده است..."پویا" اشاره اش به نیروهایی است که تعارض آن ها در درون فرد، منجر به شکل گیری افکار، هیجان و رفتار فرد می شود. این نیروهای معارض، در سطوح مختلفی از آگاهی قرار دارند؛ در حقیقت، برخی کاملا ناخودآگاهند. پس روان درمانی اگزیستانسیال، درمانی پویاست که مانند دیگر درمان های روانکاوانه، فرض را بر تاثیر نیروهای ناخودآگاه بر کارکرد خودآگاه می گذارد.

رویکرد روان درمانی اگزیستانسیال مدعی است تعارض درونی ای که ما را مسحور خود می سازد، نه فقط ناشی از کشاکش میان غرایز سرکوب شده یا افراد مهم درونی شده یا خرده ریزهای خاطرات تروماتیک فراموش شده، بلکه ناشی از رویارویی با "مسلمات" هستی نیز هست. منظور از "مسلمات" هستی چیست؟ چهار دلواپسی غایی در روان درمانی از بقیه برجسته ترند: مرگ، انزوا، معنای زندگی و آزادی.

v     

 

هورنای معتقد بود بشر گرایشی رشد نایافته به درک خویشتن دارد. اگر موانع برداشته شود، فرد می تواند به انسانی بالغ و کاملا تحقق یافته بدل شود، درست مانند میوه کوچکی که در نهایت درخت بلوطی خواهد شد. چه تصویر شگرف و روشنگری! این تصویر رویکرد مرا به روان درمانی برای همیشه دگرگون کرد و باعث شد با دیدی متفاوت به کار بنگرم: کار من برداشتن موانع از سر راه بیمارم بود. مجبور نبودم همه کار را بر عهده گیرم؛ مجبور نبودم میل به رشد، حس کنجکاوی، اراده، رغبت به زندگی، محبت، وظیفه شناسی یا هر یک از بی شمار خصوصیاتی را که از ما انسان می سازد، در روح بیمار بدمم. نه، من فقط باید موانع را شناسایی و برطرف کنم. باقی کار، به خودی خود و با نیروی خودشکوفایی موجود در درون هر بیمار پیش می رود.

v     

 

مجریان مراقبت های درمانی خواستار دست یابی سریع درمانگر به تشخیص دقیقند تا به دنبال آن، درمان کوتاه مدت متمرکز بر تشخیص آغاز شود. روشی که پسندیده، منطقی و موثر به نظر می آید، ولی ارتباط کمی با واقعیت دارد. این روش کوششی گمراه کننده است در جهت پدید آوردن دقت علمی، در شرایطی که این مهم نه مقدور است و نه دلخواه... در روان درمانی بیمارانی که دچار اختلالات سبک تری هستند، تشخیص اغلب غیر سودمند است.

چرا؟ به این دلیل که روان درمانی عبارت است از روند آشکارسازی تدریجی ای که در طی آن درمانگر سعی می کند تا حد امکان بیمار را به طور کامل بشناسد. تشخیص دید را محدود می کند و از توانایی برقراری ارتباط انسانی می کاهد. وقتی تشخیصی می گذاریم، در واقع به صورت انتخابی به تمامی جنبه هایی که در تشخیص ما نمی گنجد بی توجه می شویم و بر عکس به جزئیاتی که به نوعی تشخیص اولیه را تأیید می کند، بیش از آنچه باید توجه می کنیم. چیزی که نباید درمانگر را متعجب کند این است که چرا تشخیص گذاری با معیار DSM-IV پس از نخستین مصاحبه، به مراتب آسان تر از تشخیص گذاری با همین معیار بعد از جلسه دهم است، یعنی زمانی که اطلاعاتمان درباره بیمار به مراتب بیشتر شده است؟ راستی که با دانش غریبی سرو کار داریم.

v     

 

از پنجره دیگری به بیرون نگاه کنید. سعی کنید جهان را همان طور ببینید که بیمار می بیند. کارل راجرز، "همدلی درست را در کنار احترام مثبت بی قیدوشرط و خلوص" یکی از سه رکن اساسی برای موفقیت درمانگر شناخت و رشته پژوهش در روان درمانی را پدید آورد و در نهایت، مدارک قابل توجه فراوانی برای تأیید تأثیر همدلی گردآوری کرد.

اگر درمانگر به درستی به جهان بیمار وارد شود، درمان تقویت خواهد شد. بیماران از تجربه اینکه کاملا دیده و به خوبی درک شوند، بهره فراوان خواهند برد. بنابراین، برای ما بسیار مهم است که درک کنیم بیمارانمان گذشته، حال و آینده را چگونه تجربه می کنند.

v     

 

بسیاری از بیماران ما در قلمرو برقراری صمیمیت مشکل دارند و صرفا برای تجربه یک رابطه صمیمانه با درمانگر درمان را آغاز می کنند. بعضی از صمیمیت می هراسند، زیرا باور دارند چیزی غیر قابل پذیرش در وجود آنهاست، خصوصیتی زننده و نابخشودنی. بخش اعظم کمک درمانی به این افراد آن است که خود را به تمامی بر ما آشکار کنند و باز از سوی ما پذیرفته شوند. برخی دیگر به دلیل ترس از استثمار، مورد بهره برداری واقع شدن یا ترک شدن، از صمیمیت می گریزند. برای ایشان نیز یک رابطه درمانی صمیمانه و محبت آمیز که منجر به فجایع فوق نشود، یک تجربه هیجانی اصلاح کننده خواهد بود.

از این رو، برای من هیچ چیز مهم تر از ایجاد و حفظ یک رابطه درمانی با بیمار نیست و به دقت مراقب تمامی نکات و ظرایف این رابطه دوجانبه هستم.... نمی گذارم حتی یک جلسه بدون بررسی رابطه مان سپری شود.

v     

 

اعضای گروه که بعضی بیش از ده سال را در گروه گذرانده بودند، از تغییراتی می گفتند که در طول این سال ها در یکدیگر مشاهده کرده بودند و همگی متفق القول بودند که تنها یک نفر هیچ تغییری نکرده بود و آن درمانگر بود! در واقع می گفتند او بعد از ده سال درست همان است که بود.

هربار به یاد این ماجرا می افتم، اندوهگین می شوم. غم انگیز است که مدتی طولانی با دیگران باشی و با این حال، اجازه ندهی آن ها آنقدر برایت اهمیت پیدا کنند که بر تو تأثیر بگذارند و تغییرت دهند. تأکید می کنم بگذارید بیمارانتان برایتان اهمیت یابند، بگذارید به ذهنتان وارد شوند، شما را تحت تأثیر قرار دهند و تغییرتان دهند و این را از ایشان پنهان نکنید.

v     

 

گاه بیماران من از موقعیت نابرابر در روان درمانی شکایت می کنند. آن ها درباره من بیشتر فکر می کنند، تا من درباره آن ها. من جلوه بیشتری در زندگی آن ها دارم، تا آن ها در زندگی من. اگر بیماران می توانستند پرسش دلخواهشان را مطرح کنند، مطمئنم که در بسیاری موارد، آن پرسش این بود: آیا تو هیچ وقت درباره من فکر کرده ای؟

 این خواست ماست که در ذهن بیمار بزرگ جلوه کنیم. فروید در جایی اشاره کرده که درمانگر باید چنان در ذهن بیمار بزرگ جلوه کند که تعامل میان بیمار و درمانگر، شروع به تأثیر بر روند نشانه شناسی بیمار کند. ما می خواهیم جلسه درمان، یکی از مهم ترین وقایع زندگی بیمار باشد.

 حقیقت این است که ماهیت بنیادین درمان ایجاب می کند بیمار بیشتر درباره درمانگر فکر کند تا درمانگر در مورد بیمار: بیمار تنها یک درمانگر دارد، ولی درمانگر بیماران زیادی دارد. اغلب از شباهت موقعیت معلم و درمانگر برای بیماران می گویم. یک معلم شاگردان زیادی دارد، ولی شاگردان تنها یک معلم دارند و مسلم است که آنها بیشتر درباره معلمشان فکر می کنند تا معلم درباره آن ها.

v     

 

اینجا و اکنون" سرچشمه اصلی نیروی درمانی، جاده صاف کن درمان و بهترین دوست درمانگر (و در نتیجه بیمار) است. منظور از "اینجا و اکنون" وقایع بلافصلی است که در جلسه درمان حادث می شود، آنچه اینجا (در این مطب، در این رابطه و در فضای موجود میان ما دو نفر) و اکنون، در همین لحظه اتفاق می افتد. این روش در اصل رویکردی غیر تاریخچه ای است که تأکید را از روی تاریخچه قبلی بیمار یا وقایعی که در زندگی خارجی او اتفاق افتاده بر می دارد و با وجود عدم تأکید بر این وقایع اهمیت آن ها را نفی نمی کند.

v     

 

درمان به مثابه اجتماع ذره بینی، به این معناست که در نهایت بدون اینکه ما در شکل دادن به آن نقش مهمی داشته باشیم، مشکلات بین فردی بیمار، خود را در اینجا و اکنون رابطه درمانی آشکار خواهد ساخت. اگر بیمار در زندگیش، مطالبه کننده، ترسو، متکبر، خود کم بین، اغواگر، کنترل کننده با مستبد باشد یا به هر شکل دیگری، روابط بین فردی نابهنجار داشته باشد، این خصوصیات، به طریقی در رابطه بیمار و درمانگر خود را نشان خواهد داد. این رویکرد هم اساسی غیر تاریخچه ای دارد. برای درک ماهیت این الگوهای نابهنجار، نیاز چندانی به گرفتن شرح حال نیست، زیرا دیر یا زود، آنها با رنگ و لعاب زنده اینجا و اکنون جلسه درمانی آشکار می شوند.

به طور خلاصه، دلیل منطقی استفاده از "اینجا و اکنون" آن است که بخش اعظم مشکلات انسانی رابطه ای است و مشکلات بین فردی هر فرد، بالاخره خود را در اینجا و اکنون رویارویی درمانی آشکار می سازد.

v     

 

یکی از علل کلیدی مؤثر بودن گروه درمانی، همدردی جهانی و اشتراک در خصایص بشری است. بسیاری از بیماران درمان را با این احساس آغاز می کنند که در مصیبت خود منحصر به فردند؛ معتقدند تنها آنان هستند که دچار افکار و تخیلات مهیب، ممنوع، حرام، دیگر آزارانه، خودخواهانه و منحرف از نظر جنسی هستند. افشای وجود افکار مشابه در سایر اعضای گروه، به طرز شگفت آوری مایه تسلی است و امکان تجربه خوش آمد گفتن به تبار انسان را فراهم می سازد.

در درمان فردی، بیماران احساساتی را آشکار می کنند که ما درمانگران نیز تجربه شان کرده ایم؛ می توان زمان و موقعیتی را به در میان نهادن این اشتراکات اختصاص داد. برای مثال، اگر بیماری احساس گناهش را در ارتباط با این واقعیت بیان کند که در ملاقات پدر یا مادر سالخورده اش، هربار بعد از یکی دو ساعت حوصله اش سر می رود، شاید من هم برایش بگویم که نهایت تحملم برای دیدار مادرم حدود سه ساعت بوده است. یا اگر بیماری پس از گذشت بیست جلسه درمانی از بهبود دلسرد شده باشد، بلافاصله خواهم گفت که این مدت، در مقابل صدها جلسه ای که من در دوره های گوناگون درمانی گذرانده ام، مانند قطره ای در برابر دریا است.

v      

 

وقتی بیمار موضوع بداقبالی در تعامل با دیگری را پیش می کشد، درمانگر چه باید بکند؟ درمانگران معمولا در این شرایط به بررسی عمیق موقعیت می پردازند و می کوشند بیمار نقش خود را در ایجاد این تعامل درک کند و رفتارهای دیگری را پیشنهاد می کنند که در چنین موقعیت هایی می توان پیش گرفت، انگیزه های ناخود آگاه را می جویند، انگیزه های طرف مقابل را حدس می زنند و به دنبال یافتن الگوی رفتاری بیمار، یعنی موقعیت های مشابهی هستند که بیمار در گذشته آفریده است. این تدابیر علاوه بر نیاز به زمان طولانی، محدودیت هایی نیز دارند: نه تنها کار جنبه ای عقلانی به خود می گیرد، بلکه در اغلب موارد، بر پایه داده های نادرستی که بیمار فراهم آورده است، استوار می شود.

"اینجا و اکنون" شیوه بسیار کارسازتری در اختیار می گذارد. تدبیر کلی عبارت است از یافتن یک معادل اینجا و اکنونی برای تعامل ناکارآمد بیمار. وقتی این معادل یافت شد، کار بسیار دقیق تر و سریع تر پیش می رود.

 

v     

 

اغلب وقتی با بیماری روبه رو می شوم که با همان مشکلات نوروتیکی دست به گریبان است که مرا نیز در زندگی آزرده اند، این سؤال برایم مطرح می شود که آیا می توانم بیمارم را به فراتر از آنچه خود به آن دست یافته ام، برسانم؟... تنها درمانگری که تمام و کمال تحلیل شده باشد، می تواند بیماران را تا رفع

کامل مشکلات نوروتیکشان همراهی کند، بنابراین، نقاط کور درمانگران که همان مشکلات نوروتیک درمان نشده آن هاست، میزان کمکی را که می توانند ارائه دهند محدود می سازد

یکی از کلمات قصار نیچه دیدگاهی متضاد را مطرح می کند: "ای بسا کس که زنجیر خویش نتواند گسست، اما بند گسل دوست خویش تواند بود." دیدگاه سائق خودشکوفا کننده کارن هورنای  نیز با آن مطابقت دارد: اگر درمانگر موانع را از سر راه بردارد، بیماران خود به خود رشد می کنند و استعدادهای بالقوه شان شکوفا می شود، حتی در یکپارچگی و شکوفایی به سطحی فراتر از درمانگر خواهند رسید.

v     

 

درمان عبارت است از کاوشی ژرف و گسترده در مسیر و معنای زندگی؛ با پذیرش اینکه مرگ در کانون هستی ما واقع شده و نیز پذیرش پیوستگی مرگ و زندگی، چگونه می توانیم نادیده اش بگیریم؟ از همان آغاز که انسان به نوشتن افکارش روی آورد، دریافته بود که همه چیز رو به زوال است و ما از این زوال در هراسیم و باید راهی بیابیم که به رغم ترس از زوال زندگی کنیم. روان درمانگران نمی توانند متفکران بزرگی را نادیده بگیرند که گفته اند برای خوب زندگی کردن، باید خوب مردن را آموخت.

گر چه مادیت مرگ، نابودمان می سازد، اندیشه ی مرگ، نجاتمان می دهد.  در طی سال ها کار با افراد محتضر، بیماران زیادی دیده ام که در رویارویی با مرگ، دستخوش تحولی معنی دار و مثبت شده اند. احساس کرده اند خردمندتر شده اند؛ ارزش های زندگیشان را از نو اولویت بندی کرده اند و توانسته اند مسائل بی اهمیت زندگی را ناچیز بشمارند.

v     

 

بعضی کارگاه های تجربی به کمک روش هایی، افراد را به سخن گفتن درباره معنای زندگی تشویق می کنند. شاید معمول ترین روش این باشد که از شرکت کنندگان بپرسند آرزو دارند بر سنگ مزارشان چه نوشته شود. اغلب این پرسش ها درباره معنای زندگی، به گفت و گو درباره اهدافی نظیر نوع دوستی، لذت پرستی، فداکاری در راه یک هدف، زایایی، خلاقیت و خودشکوفایی ختم می شود. بسیاری احساس می کنند اگر بتوانند از خویش بگذرند. یعنی با چیزی خارج از وجود خویش مثلا عشق به یک هدف، یک فرد یا ذات خداوندی هدایت شوند - معانی، اهمیتی ژرف تر و نیرومندتر به خود می گیرد... آنچه ما باید بکنیم این است که در میان همه معانی ممکن غوطه ور شویم، خصوصا معنی ای که با از خودگذشتگی مربوط است. آنچه ارزشمند است، آغاز درگیری با مسئله است و بهترین کاری که از ما درمانگران بر می آید، شناخت موانع موجود بر سر راه این آغاز و از میان بردن آن هاست. پرسش از معنای زندگی، همان گونه که بودا تعلیم داده است، کمال نمی آورد. باید در رودخانه زندگی غوطه ور شد و اجازه داد پرسش نیز راه خود را بپیماید.

v     

 

مفهوم "هر راه چاره ای، تو را از سایر راه ها محروم می سازد،" همان است که در قلب بیشتر دشواری های موجود در تصمیم گیری نهفته است. در برابر هر "آری"، باید "نه" ای هم باشد. تصمیم ها ارزان به دست نمی آیند، زیرا همواره با چشم پوشی از چاره دیگر همراهند.

گاهی بیمارانی را که در گیر تصمیم گیری های دشوار شده اند با نقل قول از کتاب سقوط کامو، که همیشه خودم را عمیقا تحت تأثیر قرار داده، تشویق می کنم: " باور کن، چیزی که از دست دادنش برای انسان از همه سخت تر است، درست همان چیزی است که آن را نمی خواهد."

v     

 

تا زمانی که بیماران بر این باورند که مشکلات اساسیشان حاصل چیزی خارج از کنترل ایشان مانند اعمال دیگران، بخت بد، بی عدالتی های اجتماعی و ژن هاست، دست ما درمانگران در کار بسته است. تنها می توانیم از حملات و نابسامانی های زندگی اظهار تأسف کنیم و روش های سازگارانه تری برای مواجهه با آن ها پیشنهاد کنیم

ولی اگر به تحول درمانی مهم تری امید بسته ایم، باید بیمارانمان را تشویق کنیم که مسئولیت بپذیرند، به این معنی که درک کنند چگونه در پریشانی و اندوه خود سهم دارند. برای عملی کردن این نیت، درمانگر می تواند بگوید: "حتی اگر نود و نه درصد اتفاقات بدی که برایت افتاده، تقصیر دیگران بوده باشد، من می خواهم به آن یک درصد، یعنی بخشی که مسئولیتش با توست، نگاه کنم. ما مجبوریم به نقش خودت، هرقدر هم که محدود باشد بنگریم، زیرا اینجاست که بیشترین کمک از دستم بر می آید."

v     

 

روان درمانی، بدل و جانشین زندگی نیست، بلکه تمرین نمایش زندگی است. به عبارت دیگر، گرچه روان درمانی نیازمند برقراری رابطه ای نزدیک است، برقراری رابطه پایان کار نیست، بلکه وسیله ای است برای رسیدن به پایانی موفقیت آمیز.

نزدیکی در رابطه درمانی اهداف متعددی را تأمین می کند: مکان امنی برای بیماران فراهم می شود تا بتوانند تا آنجا که ممکن است خود را آشکار کنند. حتی فراتر از این، پس از افشای عمیق خود، احساس کنند فهمیده شده و همان گونه که هستند، پذیرفته شده اند. دیگر آنکه مهارت های اجتماعی را آموزش می دهد: بیمار می آموزد که رابطه صمیمانه به چه چیزهایی نیازمند است. وقتی یک بار به چنین سطحی از صمیمیت رسیده باشند، می توانند امید و حتی انتظار داشته باشند که در روابط مشابه نیز موفق شوند.

v     

 

اقدام به عمل خطیر درمان، در واقع نوعی تمرین خود کاوشگری است و من بیمارانم را وا می دارم که از هر فرصتی برای دقیق تر کردن این کاوش استفاده کنند. ملاقات با والدین، خصوصا منبعی غنی از اطلاعات به شمار می رود. بسیاری از بیماران به پیشنهاد من، گفت و گوهای طولانی تر و عمیق تری نسبت به قبل با خواهران و برادرانشان ترتیب می دهند. هر شکلی از گردهمایی مجدد هم کلاسی ها و نیز فرصت تجدید دیدار دوستان قدیم، معمولا معدن طلای اطلاعات است. بیمارانم را وادار می کنم درباره اینکه چگونه فردی بوده اند و دیگران آن ها را چگونه می دیده اند، از بقیه بازخورد دریافت کنند.

مرد مسنی را می شناسم که یکی از همکلاسی های سال پنجم دبستانش را ملاقات کرده بود که به او گفته بود چیزی که از او در خاطرش مانده "یک پسربچه زیباست با لبخندی شیطنت آمیز و موهایی که از سیاهی مثل ذغال بوده." پیرمرد با شنیدن این توصیف به گریه افتاده بود. او همیشه خود را زشت و زمخت تصور می کرد. معتقد بود اگر یک نفر، هر کس که بود، آن موقع به او می گفت که زیباست، تمام زندگیش جور دیگری می شد.

v     

 

رابطه میان بینش و تحول در بنیادی ترین سطح، همچنان به صورت یک معما باقی مانده است. گرچه تصدیق می کنیم که بینش، انسان را به سوی تحول رهبری می کند، چنین توالی ای هرگز از نظر تجربی اثبات نشده است. حتی هستند تحلیل گران مجرب و اندیشمندی که امکان توالی معکوس را مطرح کرده اند: یعنی بینش به جای آنکه مقدم بر تحول باشد، پیامد آن است.

"حقیقتی در کار نیست، آنچه هست تنها تعبیر ماست ."  بنابراین، حتی اگر بینش های فوق العاده را در بسته بندی های زیبا به بیمارانمان پیشکش می کنیم، یادمان باشد که این بینش، ساخته ذهن ماست، تنها یک تفسیر است، نه لزوما تنها تفسیر ممکن.

v     

 

برای آنکه نسبت به بیمار عاشق حس همدلی پیدا کنید، نباید این واقعیت را نادیده بگیرید که این تجربه، تجربه ای شگرف است: جذبه سعادتمندانه یکی شدن با دیگری؛ حل شدن "من تنها در" مایی افسونگر، می تواند یکی از بزرگترین تجربیات زندگی بیمار باشد. کسی به خوبی نیچه از عهده بیان این وضعیت دشوار بر نیامده است:

"روزی گنجشکی از فراز سرم برید و ... او را شاهینی پنداشتم، اکنون همه دنیا برآنند به من اثبات کنند تا چه اندازه در اشتباه بوده ام. بسیار خوب، کدام یک بیشتر باخته ایم؟ من - به زعم آن ها - "فریب خورده" که با اتکا بر این پرنده همه تابستان را در عالم برتر امید به سر بردم، یا آن ها که فریب نخوردند؟"

شور و وجد بیمار را درک کنید، ولی در عین حال، یاریش کنید تا خود را برای پایان آن آماده کند. که همیشه پایانی هست. اگر عشق تنها یک ویژگی حقیقی داشته باشد، این است که هرگز نمی ماند.

v     

 

زندگی یک روان درمانگر سراسر خدمت است، خدمتی که در آن هر روز از خواست های شخصیمان می گذریم تا به نیازهای دیگری پاسخ دهیم و به رشد دیگری چشم دوزیم. ما لذت را نه فقط در جریان رشد بیمارمان، که هم چنین در موجی می یابیم که بیمار ایجاد می کند: تأثیر مثبتی که بیمار بر زندگی اطرافیانش می نهد. این امتیازی خارق العاده است و نیز رضایتی خارق العاده.

آخرین امتیازی که همواره آن را ویژه و خارق العاده دانسته ام، تعلق به صنف درمانگران قابل احترام و شریف است. ما درمانگران بخشی از سنتی هستیم که قدمتش نه فقط به نیاکان بلافصل روان درمانگرمان (نسلی که با فروید و یونگ و همه نیاکان آن ها - نیچه، شوپنهاور، کیرکگور - آغاز می شود)، بلکه بس دورتر، به عیسی، بودا، افلاطون، سقراط، گالن، بقراط و تمامی رهبران بزرگ مذهبی، فلاسفه و اطبایی باز می گردد که از آغاز زمان، انسان را هنگام ناامیدی هایش یاری داده اند.

 


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی