گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

ماندن در وضعیت آخر/ امی هریس، تامس هریس

سه شنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۷، ۰۶:۵۳ ب.ظ

 

رفتار کودکان شاد، نتیجه دستورهای مستقیم و یکنواخت والدین دلسوز است که به بچه های خود نشان می دهند چگونه باید فکر کرد و چگونه به حل مسائل پرداخت. فکر کردن و عمل کردن در یک کودک دانش و تسلط ایجاد می کند، و این علی رغم تصمیم گیری اولیه ای است که وی اخاذ کرده است. "تسلط" نیز در مغز ضبط می شود و همیشه همراه با احساس اتکاء به نفس ظاهر  می شود.

v     

 

"کودک" یک ضبط دائم از رویدادهای درونی در پاسخ به رویدادهای خارجی اولین پنج سال زندگی است. قوی ترین رویدادهای داخلی احساس ها بودند. این احساس ها اغلب در حال حاضر، یعنی هرگاه که ما در موقعیتی نظیر موقعیت آن انسان کوچک قرار بگیریم، بازنواخته می شود: وقتی در موقعیتی گیر می افتیم، دست و پاچلفتی می شویم، احساس وابستگی می کنیم، یا نامنصفانه مورد اتهام قرار می گیریم.

v     

 

بیشتر ما با این ندا بزرگ شدیم: دوستت دارم اگر...دوستت دارم اگر نمره کارنامه ات خوب باشد. دوستت دارم اگر دبیرستان را تمام کنی. و بدین ترتیب ما عملا به تدریج باورمان می شود که می توانیم با رفتار خوب محبت بخریم، یا جایزه بگیریم، یا هر چیز دیگری را به دست آوریم. اگر ما بتوانیم کودکان خود و نسل آینده را با محبت بدون قید و شرط و با انضباطی محکم و یکنواخت و بدون تنبیه بزرگ کنیم، این کودکان هرگز از زندگی یا مرگ نخواهند ترسید.

پذیرفته شدن در اجتماع یا "تایید اجتماعی" مسلما امری است شرطی، و اینکه ما طالب تایید شدن از طرف چه "اجتماعی" هستیم عمدتا به وسیله والدین ما تعیین می شود. این که ما بخواهیم در کلیسا پذیرفته شویم، یا در دنیای کسب و کار و تجارت بسته به این است که والدین ما برای کدام یک از این اجتماع ها ارزش قائل بوده باشند.

v     

 

پیام های "بکن" یا "آره" آگاهانه صورت می گیرد. کودک این پیام ها را در الحاء گوناگون می شنود، یا آن را از گفته ها و کارهای والدینش استنتاج می کند. کودک باورش می شود که اگر این کارها را بکند می تواند "خوب" باشد: کامل باش، بهترین باش، کوشا باش، مرا راضی کن، زود باش، قوی باش.

وقتی شخصی نتواند در این تلاش های مثبت موفق شود، تصمیم های نکن اولیه تایید می شود. نمی توانم کامل باشم؛ پس موفق نمی شوم. نمی توانم بهترین باشم؛ پس نمی توانم مهم باشم. نمی توانم کوشاتر باشم؛ پس بهترین نخواهم بود. نمی توانم شما را راضی کنم؛ پس نمی توانم آنچه هستم باشم، یا اصلا نمی توانم باشم، تمام. نمی توانم زود باشم، پس بزرگ نمی شوم. نمی توانم قوی باشم و احساس هایم را نشان ندهم: پس نمی توانم اصلا احساسات داشته باشم.

v     

 

"تقدیر" روی زندگی ما سنگینی می کند. ولی چیزهایی هم هست که امروز می توان از نو به دست آورد. خوبی کار در این است که ما می توانیم "فکر کنیم". فکر کردن فی نفسه چیزهای بدیع و تازه به وجود می آورد. نه تنها می توانیم به گذشته بنگریم و آن را بررسی کنیم، بلکه می توانیم به آینده بیندیشیم. می توانیم خودمان و والدینمان و فرزندانمان را از دیدگاهی تاریخی بررسی کنیم و ببینیم که هر یک در خلق وضع موجود چه سهمی داشته است. کنترل همه چیز از ما ساخته نیست، ولی می توانیم بعضی چیزها را کنترل کنیم. اگر ما بخشی از مساله هستیم می توانیم بخشی از جواب هم باشیم.

v     

 

ما فکر نمی کنیم توقع داشتن از کودکان نادرست باشد، مشروط بر اینکه این توقعات، روشن و براساس واقعیت باشد که این خود شامل احتیاجات و توانایی کودک است. توقع نداشتن از کودکان به منزله نوعی به حساب نیاوردن آن هاست، یعنی "فایده ندارد سعی کنی" که این خود احتمالا حکمی نهایی بر بی عرضگی کودک در انجام کارهاست. تسلط نیز پاداش هایی از خود و برای خود دارد...والدین ممکن است به کودک کمک کنند که چه جوری می شود این کارها را کرد اما وقتی که کودک بر کاری تسلط پیدا کرد، می خواهد خودش این کار را بکند.

v     

 

وقتی که کودکان کاری مورد انتظار را انجام می دهند، ولی نوازش از آن ها دریغ می شود، احساس می کنند به آن ها خیانت شده است. این عمل به راه های مختلف و به دلایل مختلف صورت می گیرد، چون پدر یا مادر ممکن است فکر کنند این کار "خوب" است:

1. نوازش داده نمی شود تا کودک "زیاد لوس نشود" چون نوازش دریافت نمی کند، یاد می گیرد که بعدها در زندگی نیز آن را قبول نکند و به این ترتیب هیچ وقت یاد نمی گیرد که بگوید "متشکرم". گاهی با ناراحتی ممکن است به قول اریک برن بگوید: "برو بابا، چیزی هم نبود." حال آنکه می داند مهم بوده.

2. "غوره نشده مویز نشو" برخی از والدین از ابراز تحسین خودداری می کنند و حتی کلمه "آفرین" را به منظور ایجاد انگیزه برای موفقیت های بزرگتر ادا نمی کنند. بدین ترتیب کودک در سراسر زندگی آینده اش از کوه های بدون قله بالا می رود و زجر سقوط در دره های بی انتها را احساس می کند، زیرا هرگز به پاداشی که انتظارش را می کشد نمی رسد، از تلاش دست برنمی دارد، اما خشم و ناکامی او هر دم افزایش می یابد، تا آنجا که در آن غرق می شود و اغلب بالاخره کار به دشمنی می کشد.

راه های دیگر دریغ نوازش: فهمیده نشدن موفقیت کودک، تو هیچ وقت کاری را درست انجام نمی دهی "آن طور که من دلم می خواهد"، کامل نیست، سرقت نوازش ها، مخدوش شدن نوازش ها، موفقیت ها دست کم گرفته می شود، تو بهترین نبودی.

v     

 

گفتگوی درونی را می توان به بهترین وجه به عنوان انتقال آگاهی از اینجا و اکنون (درک بالغ) به آنجا و آن وقت صحنه قدیمی گفتگوی والد و کودک توصیف کرد.

خجالت ها و شماتت های زمان کودکی هزاران بار بدتر از هر فلاکتی است که می تواند در حال حاضر به سرمان بیاید. ما بر این باوریم که هیچ کس نمی تواند به ما آسیب وارد کند، یا به زبان مشخص تر، هیچ کس نمی تواند به احساس های ما آسیب وارد کند مگر آنکه "والد" ما را به قلاب بیندازد که در این صورت این "والد" ماست که در درون شماتت می کند.

v     

 

"آدم خوب" با کسی که الان کنارش هست، نیست. رضایت خاطر او تنها زمانی میسر می شود که شخص سومی به عنوان ناظر حضور داشته باشد. مثلا، "بابا" یا "مامان" یا شخص مهم دیگری، چه به صورت حضور واقعی و چه به صورت به یاد آوردن. آنچه او به دیگری می گوید، غالبا تبادلی است طرح ریزی شده برای تحت تاثیر قرار دادن شخص سومی که حضور دارد: به در می گوید که دیوار بشنود.

"آدم های خوب" نمی توانند در یک پیک نیک خانوادگی، از طبیعت و از گپ زدن با همراهان خود لذت ببرند، بی آنکه جای فلانی و فلانی را خالی کنند. "آدم های خوب" نمی توانند از منظره غروب خورشید لذت ببرند، چون تند و تند مشغول عکس گرفتن از این مناظر هستند تا وقتی که برگشتند عکس ها را به اهل خانه نشان بدهند. بدین ترتیب اینجا و اکنون جایش را به آن جا و آن وقت ها می دهد ( که مقایسه های "والد" است) یا به اگر و وقتی (که آرزوهای "کودک" است).

v     

 

...تنهایی، افسوس، طرد شدن. واضح است که این روش، راه صحیحی برای مقابله با احساس ها نیست. راه دیگر، درمیان گذاشتن موضوع با کسی است که موجد بروز این احساس شده است. شاید تمامش یک سوءتفاهم بوده باشد. می توانید سر صحبت را با اظهار احساسات خود باز کنید: ببین، بعد از صحبت امروز صبح احساس بدی داشتم. شاید من درست رفتار نکردم؛ شاید تو منصفانه عمل نکردی. شاید بشود موضوع را با یک تلفن حل و فصل کرد، با یک عذرخواهی، با یک جور آشتی کردن. ما آدم های بزرگی هستیم و قدرت قابل ملاحظه ای برای دلیل و برهان آوردن داریم. ولی وقتی بچه بودیم نداشتیم. شاید هم تصمیم بگیریم که هیچ کاری نمی شود کرد. این هم خودش تصمیمی است و ما می توانیم پس از آن موضوع را فراموش کنیم.

v     

 

وقتی اجازه دادیم زخم کهنه خاطره های گذشته سرباز کند، بهتر می توانیم از آسیب پذیری هامان آگاه شویم. می توانیم امکانات مختلفی در زمان حال داشته باشیم. این که هیچ کس اهمیت نمی دهد یا نمی فهمد دروغ است. همه اینطور نیستند. بعضی ها نمی فهمند و بعضی ها می فهمند. ما می توانیم کسانی را که می خواهیم احساس هایمان را با آن ها در میان بگذاریم انتخاب کنیم. می توانیم از ظرفیت آن ها برای دوستی و تفاهم آگاه شویم و در آینده برای کسب آرامش با کسانی معاشرت کنیم که از ظرفیت لازم برای دوستی و تفاهم برخوردارند.

v     

 

عدم قطعیت را بپذیرید. ما می توانیم سردرگمی را کاهش دهیم، اما نمی توانیم عدم قطعیت را از بین ببریم. چه درباره زندگی درونی خودمان و چه در مورد دنیای خارج از خودمان، هرگز نمی توانیم مدعی باشیم که غایت رمز و راز زندگی را درک کرده ایم. این نکته قابل درک است که انسان هایی که هرگز در زندگی خود پیام های موثر چگونه این کار را بکن یا فکر کن دریافت نکرده اند، همیشه طالب قدرتی مافوق هستند تا به جای آن ها فکر کند.

انسان می تواند با کسانی که به دنیایی خالی از پیچیدگی ها امید بسته اند همدردی کند، دنیایی که در آن راه های انتخاب یا این است یا آن. ولی آن ها سرانجام پی خواهند برد که چنین دنیایی هرگز به وجود نخواهد آمد.

v     

 

اگر قرارداد موثر نیست، شاید احتیاج به تغییرات دارد، نه به خاطر اشتباه این و آن، بلکه به دلیل تغییر واقعیت ها. وقتی خودمان خبط کردیم چطور؟ وقتی خودمان قرارداد را اجرا نکردیم چطور؟ خانواده شرکت سهامی نیست که به وسیله یک هیئت مدیره و براساس نمودارها و آمار و ارقام تولید و غیره عمل کند. خانواده نهادی است زنده و فعال. مکانی است که اعضای آن هنگام مشکلات به آن پناه می آورند، با این امید که مشکلاتشان درک شود و احتمالا بخشیده شوند. اگر بنیاد خانواده بر اساس عشق و محبت و بخشش پایه گذاری شده باشد، می توانیم روی یکدیگر حساب کنیم و اشتباه خود را بپذیریم و همه چیز را از نو شروع کنیم. تغییر در پی پذیرفتن حقایق صورت می گیرد نه برعکس.

سودمندترین جنبه قراردادها به عنوان نوعی حمایت آن است که سوءتفاهم ها را کاهش می دهد، و زندگی روزمره را به طرزی منطقی و موثر و دوستانه میسر می سازد.

v     

 

بهترین تاییدی که می توانیم به دیگران بدهیم، اولا آگاهی از حضور آن هاست و سپس دادن پاسخی براساس آنچه می گویند و می کنند، و نه آنچه "والد" یا "کودک" ما دلش می خواهد. عشق و محبت زمانی آغاز می شود که ما "کودک" درون دیگری را ببینیم، و این کار موقعی امکان پذیر است که ما از طریق "ردیابی" با خواسته های خود کنار آمده باشیم. وقتی با تمرکز دادن آگاهی کامل خود بر حضور دیگری توانستیم به روشنی همه چیز را ببینیم، آنگاه می توانیم به نیاز او پی ببریم

وقتی مشتاقانه حاضر به نوازش کسی هستیم، باید از خود بپرسیم چرا دارم این کار را می کنم؟ برای اینکه باید، الزامی است، مجبورم؟ آیا داریم معامله می کنیم؟ چناچه ما ارائه نوازش را ضمانتی بدانیم برای دریافت نوازش در روز مبادا، ماهیت خودخواهانه این عمل ما، خود را نشان خواهد داد.

v     

 

سه چیز مردم را وادار می کند که بخواهند تغییر کنند: رنج و ملال و آگاهی فکری. وقتی که مردم به حد کافی رنج دیدند، وقتی که سال ها به در بسته زدند و خسته شدند، وقتی که از نظر جسمی و روحی سقوط کردند، سرانجام لحظه ای فرا می رسد که می گویند: دیگر بس است. آن ها آماده شده اند و می خواهند تغییر کنند.

ملالت هم باعث می شود که مردم بخواهند تغییر کنند. آن ها مدام عمرشان با با "خب که چی؟، خب که چی؟..." می گذرانند تا آنکه بالاخره مهم ترین "خب که چی؟" را فریاد می کنند و مصرانه می گویند که زندگی باید چیزی بیش از این باشد.

v     

 

طلبکارانه بودن حالت یک تصمیم، یعنی ابراز قاطعانه و بی پرده احساس هایمان به جای خفه کردن آن، ممکن است برای دیگران ناراحت کننده باشد...بعضی از تغییرات حرکتی به سوی استقلال فردی جلوه می کند. ولی استقلال بدان معنا نیست که می توانیم تک و تنها به زندگی ادامه دهیم، بلکه بدین معناست که می خواهیم زمینه را برای افزایش تعداد کسانی که در جستجوی حمایت آن ها هستیم، گسترش دهیم. استقلال یعنی اینکه دیگر نمی خواهیم تنها به یکی دو نفر یا فقط به خانواده خود متکی باشیم، بلکه می خواهیم بر تعداد دوستان خود بیفزاییم و منابع نوازش خود را وسعت بخشیم. در این رهگذر چه بسا آرامش ها و راحتی های تنهایی را از دست بدهیم، اما در نهایت از حریت نفس بیش تری بهره مند خواهیم شد.

v     

 

آیا عشق یعنی سرکشیدن شیره جان دیگری همچون اسفنجی که آب را به خود می کشد؟ تردیدی نیست که ما با دلایل مختلف به دیگران نیاز داریم، اما آیا می توانیم نیاز دیگران را هم مثل نیاز خودمان درک کنیم. آیا می توانیم مصاحبت آن ها را فقط به خاطر آنکه انسان هستند طالب باشیم، و به آن ها همچون تابعی از سیستم نیازهایمان نگاه نکنیم؟ آیا ما از کسانی که دوستشان داریم خوشمان می آید؟ یکی گفت: "شاید خداوند ما را به خاطر خودمان آفریده است." آیا ما هم می توانیم دیگران را به خاطر خودشان دوست داشته باشیم و حسابگرانه توقع نداشته باشیم که آن ها چه کمکی می توانند به ما بکنند یا چگونه می توانند ما را حمایت کنند و خواسته های ما را برآورده سازند؟

v     

 

ما با کشتن احساس خود، وقت را نیز می کشیم. وقتی که مردم تا خرخره مشروب می خورند هم وقتشان را تلف کرده اند و هم در عین حال از نوازش محروم مانده اند. برن معتقد بود که دلیل مشروب خواری مردم این است که می خواهند عنان اختیار را از دست "والد" بیرون بیاورند و افسار را به "کودک" خود بسپارند. به گفته او "والد" اولین چیزی است که ناپدید می شود، اما به نظر ما مشروب خوردن هر سه قسمت شخصیت ما را در آن واحد تحت تاثیر قرار می دهد: "بالغ" کاملا ار کار می افتد، آن هم همراه با عواقبی مصیبت بار، زیرا قوه قضاوت از کار افتاده است. "کودک" نیز که دیگر از هیچ نوع حمایتی برخوردار نیست ممکن است به طور موقت شنگول شود، اما روز بعد به خاطر کارهای کرده و نکرده احساس بدی دارد. احساس خرفتی در مورد کسانی که از مواد مخدر استفاده می کنند نیز صدق می کند. آن ها هم بی احساس و منگ می شوند. ارتباطاتشان یک طرفه می شود و آنچه را که دیگران می گویند نمی شنوند. هیچ نوع نوازشی هم در کار نیست.

v     

 

زندگی ابدی یعنی متوقف شدن زمان. یعنی آنگاه که ما آنچنان در آگاهی از حال غرق شده باشیم که گذشته و آینده نتوانند محدودیتی برای ما ایجاد کنند.

کیرکه گور می گوید: "کسی که در قایق پارو می زند پشتش به طرف هدفی است که به سوی آن می رود. فرداهای ما نیز چنین است. وقتی که کسی کاملا غرق امروز باشد و قاطعانه فکر روز بعد را از سرش بیرون کند، اصلا آن را نمی بیند. ایمان رویش را از ابدیت برمی گرداند، دقیقا با این هدف که آن را امروز از آن خود سازد."

شاید ما هم زندگی ابدی را تجربه می کنیم: دقیقا زمانی که درباره اش فکر نمی کنیم، زمانی که تنها کافیست بگوییم: برای امروز متشکرم، و حال را جشن بگیریم


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی