گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

یک زمین جدید / اکهارت تله

دوشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۲۶ ق.ظ

هنگامی که دنیا را از بند کلمات و برچسب ها رها می سازید، درک اعجاز گونه ای را که از مدت ها قبل، از زمانی که بشر به جای در اختیار گرفتن افکار، تحت تسلط آن قرار گرفت به دست فراموشی سپرده شده بود، دوباره به زندگی شما باز می گردد. همه چیز طراوت و تازگی خود را باز می یابد و بزرگ ترین معجزه، تجربه خود حقیقی تان است که فراتر از کلمات، افکار، تصاویر و برچسب های ذهنی دریافت می شود. برای تحقق این تجربه، باید از احساس خودتان نسبت به من، بودن و از آنچه که با اینها در آمیخته است رها شوید.

v     

 

هرگاه که اسباب بازی "من" می شکند یا از "من" گرفته می شود، احساس اندوه شدیدی ایجاد می گردد...اسباب بازی تبدیل به بخشی از احساس در حال شکل گیری کودک از خود یا به عبارتی "من" می شود.

همان طور که کودک رشد می کند، من ذهنی اولیه اندیشه های دیگری را نیز به خود جلب می کند: جنسیت، دارایی، ادراک جسمی، ملیت، نژاد، مذهب و حرفه از آن جمله اند. دیگر مواردی که "من" خود را با آن ها یکی می انگارد عبارتند از مادر، پدر، همسر و سایر نزدیکان و نیز دانش یا باورها، علائق و بیزاری ها و آنچه که برای "من" در گذشته اتفاق افتاده و خاطراتی که یادآوری آن ها احساس مرا از خود به عنوان "من و سرگذشت من" بیان می کند.

v     

 

اغلب موارد شما با خرید یک محصول در واقع یک " تقویت کننده هویت" را خریداری می کنید... تلاش برای یافتن خودتان از طریق محصولات راه به جایی نمی برد: خشنودی من درونی کوتاه مدت است و در نتیجه شما را به سوی خرید بیش تر و مصرف بیش تر سوق می دهد...همانند سازی من درونی با اسباب مادی موجب وابستگی به آن ها می شود و جامعه مصرف گرا و ساختارهای اقتصادی را ایجاد می کند که تنها مقیاس آن برای پیشرفت همواره مصرف بیش تر است.

v     

 

به عنوان یک تمرین معنوی ارتباط خود را با دنیای اسباب مادی و به خصوص چیزهایی که مالکیت شما را نسبت به آن ها نشان می دهد از طریق مشاهده درونی بررسی کنید:

- آیا ارزشی که برای خود قایل هستید به دارایی های شما مربوط می شود؟ آن ها می توانند احساس برتری و مهم بودن را به شما القا کنند؟

- آیا سعی می کنید به طور اتفاقی به دارایی های خود اشاره کنید یا در معرض دید دیگران قرار دهید تا ارزش خود را از نگاه آن ها و در نتیجه خودتان افزایش دهید؟

- آیا هنگامی که ثروت دیگری بیش از شماست یا آن زمان که دارایی خود را از دست می دهید احساس افسوس، خشم یا حقارت می کنید؟

v     

 

گاهی اوقات قطع وابستگی از دارایی ها رفتاری بسیار قدرتمندانه تر از تلاش برای حفظ آن ها است...در آستانه مرگ، مفهوم مالکیت به طور کل بی معنا جلوه می کند. آن ها در واپسین لحظات زندگی متوجه می شوند که در همان حال که در طول زندگیشان به دنبال حس متعالی تری از خود بودند، چیزی که واقعا در پی آن بودند، حس موجودیت آن ها، همیشه همان جا بوده، اما به دلیل همذات پنداری با اشیا که در حقیقت با ذهن خودتان بوده ناشناخته مانده است.

حضرت عیسی می گوید: "متبرک باد کسانی که روحشان تهی است، فرمانروایی بهشت از آن ایشان خواهد بود."

v     

 

من درونی عاشق شکایت و احساس رنجش از دیگران و همچنین از شرایط است. آنچه را که با یک شخص می توانید انجام دهید با یک موقعیت نیز می توانید: آن را تبدیل به دشمن کنید. مفهوم ضمنی همواره این است که این نباید اتفاق بیفتد: من نمی خواهم اینجا باشم؛ من نمی خواهم این کار را انجام دهم؛ با من غیرمنصفانه رفتار شده است. و بزرگ ترین دشمن من درونی، البته زمان حال است که در واقع خود زندگی است.

v     

 

افراد بیشماری وجود دارند که همواره منتظر چیزی هستند تا در برابر آن واکنش نشان دهند یا دچار غم و اندوه شوند و هرگز مدت زیادی طول نمی کشد که آن را می یابند.

گذشته هیچ نیرویی ندارد تا شما را از بودن در لحظه حال باز دارد. تنها گله و شکایت از گذشته می تواند این کار را بکند و گله مندی چیست؟ کوله باری از افکار و احساسات قدیمی.

v     

 

تنها چیزی که برای رهایی از من درونی مورد نیاز است، آگاهی نسبت به آن است. زیرا آگاهی و من درونی با یکدیگر سازگاری ندارند. آگاهی نیرویی است که در زمان حال پنهان است. به همین دلیل است که امکان دارد آن را حضور نیز بنامیم...رهایی از من درونی نمی تواند تبدیل به هدفی شود که در زمان آینده تحقق یابد. تنها حضور می تواند شما را از من درونی رها کند و شما تنها اکنون می توانید حضور پیدا کنید، نه دیروز یا فردا. تنها حضور قادر است گذشته شما را حل و فصل کند و در نتیجه وضعیت آگاهیتان را تغییر دهد.

v     

 

اگر کسی بیش از من داشته باشد، بداند یا توانایی انجام کاری را داشته باشد، من درونی احساس تهدید می کند زیرا "کمتر بودن" حس خیالی آن را در مقایسه با دیگران تضعیف می کند پس تلاش می کند تا با تحقیر، انتقاد یا کوچک شمردن ارزش دارایی، دانش یا توانایی شخص دیگر موقعیت خویش را حفظ کند یا آنکه امکان دارد شیوه اش را تغییر دهد و به جای رقابت با شخص دیگر، چنانچه او از نظر دیگران فرد مهمی باشد، خود را از طریق معاشرت با آن شخص تقویت کند.

v     

 

پدیده معروف "تظاهر به آشنایی با مشاهیر" یا اشاره تصادفی به کسی که او را می شناسید، بخشی از شیوه من درونی برای دستیابی به هویتی برتر از نظر دیگران و در نتیجه از نظر خودش است که از طریق ارتباط با شخصی"مهم" آن را به دست می آورد... ارزش گذاری بیش از حد و بیهوده برای شهرت تنها یکی از نمودهای بیشمار دیوانگی خودخواهانه در دنیای ماست.

v     

 

من درونی همواره چیزی می خواهد یا اگر باور دارد چیزی از دیگران به دست نمی آورد در حالت بی تفاوتی مطلق قرار می گیرد: به شما اهمیتی نمی دهد. بنابراین سه وضعیت غالب در روابط برآمده از من درونی عبارتند از:

1. تقاضا

2. تقاضا همراه با موانع (خشم، رنجش، اتهام، شکایت)

3. بی تفاوتی

v     

 

 

اگر می پندارید که به روشنی رسیده اید، بروید و هفته ای را با والدین خود سپری کنید." این نصیحت خوبی است. رابطه با والدینتان نه تنها رابطه ای ابتدایی است که تمام روابط بعدی شما را تحت تاثیر قرار می دهد، بلکه آزمون خوبی برای تعیین درجه حضور شماست. هرچقدر که در رابطه ای گذشته مشترک بیشتری وجود داشته باشد، شما باید حضور بیشتری داشته باشید؛ در غیر این صورت مجبور خواهید شد تا گذشته را بارها و بارها زنده کنید.

v     

 

هنگامی که شما نقش بازی نمی کنید، بدان معناست که در آنچه انجام می دهید غرور وجود ندارد. هیچ برنامه دومی وجود ندارد: حفاظت یا تقویت خودتان. در نتیجه کارهای شما دارای نیروی بیشتری است. شما کاملا بر موقعیت تمرکز دارید. شما با آن یکی می شوید. تلاش نمی کنید شخص خاصی باشید. هنگامی که کاملا خودتان هستید، نیرومندتر و تاثیرگذارترید.

چرا من درونی نقش بازی می کند؟ به دلیل یک تصور نسنجیده، یک اشتباه اساسی، یک فکر ناآگاهانه. این فکر که: من کافی نیستم. من نیازمند نقش بازی کردن هستم تا به هر آنچه که لازم است تا کاملا خودم باشم دست یابم؛ من نیاز دارم تا بیشتر به دست بیاورم و در نتیجه بتوانم بیشتر باشم. اما شما نمی توانید بیش از آنچه هستید باشید.

v     

 

شخصی که اسیر من درونی است رنج کشیدن را به عنوان رنج کشیدن تشخیص نمی دهد، بلکه آن را به عنوان تنها پاسخ مناسب در هر موقعیتی می بیند. رنج یا منفی گرایی اغلب توسط من درونی به عنوان لذت تلقی می شود، زیرا من درونی تا حدی خود را از طریق آن تقویت می کند.

اگر در میانه منفی گرایی متوجه شدید که "در این لحظه من برای خود رنج می آفرینم" کافی خواهد بود تا شما فراسوی محدودیت های حالات و واکنش های شرطی خودخواهانه قرار بگیرید. سپس امکانات بیشماری بر اثر آگاهی در اختیارتان قرار می گیرد.

v     

 

چگونه می توان اکنون به آرامش رسید؟ با آشتی کردن با لحظه کنونی. لحظه کنونی میدانی است که بازی زندگی در آن اتفاق می افتد و نه در هیچ جای دیگر. سه کلمه وجود دارد که راز هنر زندگی، راز تمام موفقیت و خوشبختی را بیان می کند: یگانگی با زندگی. یکی بودن با زندگی، یکی بودن با اکنون است. سپس پی می برید که شما در زندگیتان به سر نمی برید بلکه زندگی در شما به سر می برد. زندگی رقصنده است و شما خود رقص هستید.

من درونی رنجش خود از واقعیت را دوست دارد. واقعیت چیست؟ هر آنچه که هست. این چنین بودن زندگی که چیزی جز این چنین بودن همین لحظه نیست. مخالفت با این چنین بودن یکی از ویژگی های اصلی من درونی است و سبب ایجاد منفی گرایی و حس بدبختی می گردد که من درونی را تقویت می کند.

v     

 

روزی از من درونی رها خواهم شد." چه کسی حرف می زند؟ من درونی. رهایی از من درونی واقعا کار بزرگی نیست بلکه بسیار کوچک است. تنها کاری که باید بکنید آن است که از افکار و عواطف خود همان گونه که اتفاق می افتند، آگاه باشید. این واقعا "انجام کار" نیست، بلکه "دیدن" هشیارانه است. بدان معنا، حقیقت دارد که شما برای رهایی از من درونی قادر به انجام هیچ کاری نیستید.

v     

 

 اغلب افراد با هویت خویش بیگانه اند، و برخی به حدی بیگانه اند که شیوه رفتار و تعامل آن ها تقریبا توسط تمام افراد به شکل متظاهرانه تشخیص داده می شود، به استثنای کسانی که به همان اندازه متظاهر و با هویت خویش بیگانه اند. بیگانگی به معنای آن است که شما در هیچ موقعیت، مکان یا با هیچ کسی حتی با خودتان احساس راحتی نمی کنید. شما همواره در تلاش هستید تا به "سرمنزل" برسید. اما هرگز احساس آسودگی نمی کنید.

v     

 

اگرچه بدن بسیار هوشمند است، اما قادر نیست تفاوت بین یک موقعیت واقعی و یک فکر را بیان کند. بدن نسبت به هر فکری واکنش نشان می دهد به طوری که گویی واقعیت است و نمی داند که آن تنها یک فکر است. یک فکر نگران کننده و هولناک برای بدن به معنای آن است که "من در خطر هستم"، و مطابق با آن واکنش نشان می دهد، حتی اگر هنگام شب در بستر گرم و راحت خود باشید ضربان قلب تندتر می شود، عضلات منقبض می شوند، تنفس سریع تر می شود. میزان انرژی افزایش می یابد اما از آنجا که خطر تنها یک خیال ذهنی است، انرژی راهی برای خروج ندارد. بخشی از آن موجب تقویت ذهن می شود و حتی موجب تولید فکر نگران کننده بیشتری می شود. باقی انرژی تبدیل به سم می شود و در عملکرد منظم بدن مداخله می کند.

v     

 

ناتوان یا بی میل به فراموش کردن درونی موقعیت ها، انبار کردن موارد بیشتر و بیشتر در درون، و در می یابید که زندگی برای اکثر افراد بر روی سیاره ما چگونه است. چه بار سنگینی را از گذشته با خود در ذهنشان حمل می کنند. تنها زمانی که خاطرات یا به عبارتی افکار مربوط به گذشته کاملا بر شما مسلط می شوند به طوری که تبدیل به بار سنگین شده، مشکل ساز می گردند و بخشی از احساسی که به خود دارید، می شوند و سپس شما را به اسارت در می آورند...داستان شما نه تنها حاوی خاطره ای ذهنی بلکه خاطره ای عاطفی نیز هست؛ احساس قدیمی که به طور مدام زنده می شود... در گذشته هیچ اتفاقی نیفتاده است که بتواند شما را از حضور داشتن در لحظه حال باز دارد؛ و اگر گذشته نمی تواند از حضور شما در لحظه حال جلوگیری کند پس چه قدرتی دارد؟

v     

 

احساس شما نسبت به اینکه چه کسی هستید تعیین می کند که چه چیزهایی را به عنوان نیازهای خودتان می دانید و در زندگی چه مواردی برای شما اهمیت دارد و هر آنچه برایتان اهمیت دارد می تواند شما را آزرده و ناراحت کند. شما می توانید از این امر به عنوان معیاری برای میزان شناخت از وجود خودتان استفاده کنید.

اگر چیزهای کوچک قادر به ناراحت کردن شما هستند، پس شما هم خود را دقیقا همان گونه می بینید: کوچک. این باور ناخودآگاه شما است. چیزهای کوچک چه هستند؟ در نهایت همه چیز کوچک است زیرا تمام چیزها گذرا است.

v     

 

اگر فکر فقدان- چه پول باشد یا قدردانی یا عشق- تبدیل به بخشی از هویتی که شما فکر می کنید دارید شود، همواره فقدان را تجربه خواهید کرد. به جای قدردانی از خوبی های زندگیتان تنها کمبودها را می بینید. قدردانی از خوبی های زندگی اساس کل بخشندگی است. حقیقت این است:

"هر آنچه که فکر می کنید جهان از شما دریغ می کند، شما از جهان دریغ می کنید زیرا در اعماق وجودتان فکر می کنید که حقیر هستید و چیزی برای بخشیدن ندارید".

v     

 

لحظه حال برای من درونی در بهترین حالت تنها به عنوان وسیله ای برای رسیدن به پایان کاربرد دارد، در نتیجه شما را به لحظه ای در آینده می رساند که مهم تر تلقی می شود، اگرچه آینده هرگز فرا نمی رسد مگر به صورت لحظه حال و بنابراین هرگز چیزی بیش از یک فکر در ذهن شما نیست.

زندگی به گونه ای که اکنون جریان دارد، به صورت یک "مشکل" انگاشته می شود و شما در دنیایی از مشکلات زندگی می کنید که برای خوشبختی، رضایت یا زندگی واقعی باید تمام آن مشکلات حل شوند- یا حداقل شما این طور فکر می کنید-. مشکل این است: با حل هر مشکل، مشکلی دیگر ظاهر می شود. تا زمانی که لحظه حال به عنوان یک مانع تلقی شود، پایانی برای مشکلات وجود نخواهد داشت.

v     

 

قطع وابستگی به معنای آن نیست که شما نمی توانید از مواهبی که دنیا به شما عرضه می کند لذت ببرید. در واقع از آن بیش تر لذت می برید. به محض آنکه ناپایداری اشکال و اجتناب ناپذیری تغییر را می بینید و می پذیرید، می توانید از لذت های دنیوی بدون ترس از دست دادن یا نگرانی درباره آینده لذت ببرید.

شما نمی توانید در رقص آفرینش شرکت کنید و بدون وابستگی به نتایج و بدون داشتن انتظارات غیرواقعی از دنیا فعال باشید: "خواسته های مرا برآورده کن، مرا خوشبخت کن، احساس امنیت مرا فراهم کن، به من بگو چه کسی هستم". جهان نمی تواند این ها را به شما بدهد و هنگامی که دیگر چنین انتظاراتی نداشته باشید، تمام آن رنج خودساخته به پایان می رسد. چنان رنجی بر اثر ارزش قائل شدن بیش از حد برای شکل و ناآگاهی از بعد فضای درونی ایجاد می شود.

v     

 

در زندگی روزمره تا جایی که امکان پذیر است از آگاهی جسم درونی برای ایجاد فضا استفاده کنید. هنگامی که منتظر هستید، به سخنان کسی گوش می دهید یا برای نگریستن به آسمان، یک درخت، یک گل، همسر یا فرزندانتان، تامل می کنید، در همان حال سرزندگی درون را حس کنید. این بدان معناست که بخشی از توجه یا آگاهی شما بی شکل باقی می ماند و بقیه برای جهان بیرونی شکل در دسترس است. هنگامی که شما به این شیوه در جسم خود "سکنی می یابید"، این به عنوان لنگری برای حضور در لحظه حال محسوب می شود و از تسلط افکار، احساسات یا موقعیت های بیرونی بر شما جلوگیری می کند.

v     

 

" سکوت زبانی است که خداوند با آن سخن می گوید، و هر چیز دیگر ترجمه بدی از آن است". آگاه شدن از سکوت هر بار که در زندگیمان با آن مواجه می شویم، ما را با بعد بی شکل و بی زمان درونمان که فراتر از اندیشه و من درونی است مرتبط می کند...شما هرگز نمی توانید پیش از زمانی که ساکت و ساکن هستید به ژرفای خود روید. هنگامی که سکوت اختیار می کنید همان کسی می شوید که پیش از شکل پذیری فیزیکی و ذهنی که شخص نامیده می شود بودید. شما هم چنان کسی هستید که پس از نابودی این شکل ظاهری خواهید بود. هنگامی که ساکت و خاموشید شما همان کسی هستید که فراتر از وجود گذرای خودتان است: آگاهی، بدون قید و شرط، بی شکل، ابدی.

v     

 

بیداری تغییری در خودآگاه است که در آن تفکر و آگاهی از یکدیگر مجزا می شوند. به جای گم شدن در افکارتان، هنگامی که بیدار هستید خودتان را به صورت آگاهی در پس آن مشاهده کنید. سپس تفکر،دیگر فعالیتی خود مختار و در خدمت خودش نیست که بر شما تسلط یابد و زندگیتان را اداره کند. آگاهی جای تفکر را می گیرد. به جای آنکه تفکر اختیاردار زندگی شما باشد، در خدمت آگاهی قرار می گیرد. آگاهی ارتباط خودآگاه با هوشمندی عالم است. کلمه دیگر برای آن حضور است: خودآگاه بدون فکر...ارتباط میان آگاهی و تفکر چیست؟ آگاهی فضایی است که در آن افکار وجود دارند، هنگامی که آن فضا از خودش آگاه شده است.

v     

 

شما می توانید با انتخابی آگاهانه تصمیم بگیرید که حضور داشته باشید یا درگیر افکار بیهوده شوید. شما می توانید حضور را به زندگی خود دعوت کنید یا به عبارتی فضا ایجاد کنید. موهبت بیداری مسئولیت نیز ایجاد می کند. شما می توانید به زندگی خود ادامه دهید گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است یا آنکه اهمیت آن را بیابید و ظهور بیداری را به عنوان مهم ترین چیزی که می تواند برایتان اتفاق بیفتد شناسایی کنید.

درحالی که شما احتمالا هنوز در انتظار اتفاقی مهم در زندگیتان هستید، ممکن است متوجه نشوید مهم ترین چیزی که می تواند برای انسان رخ بدهد درون شما اتفاق افتاده است: آغاز روند جدایی تفکر و آگاهی

v     

 

اگر تمایل به برتری، پیروزی یا موفقیت در این یا آن فعالیت برای شما معنایی به ارمغان می آورد، اگر هرگز پیروز نشوید یا دوران پیروزی شما روزی به پایان برسد که همین طور هم خواهد شد، چه می کنید؟ سپس شما باید به قوه تخیل یا خاطرات خودتان رجوع کنید، مکانی بسیار ناامید کننده برای آن که معنای ناچیزی به زندگی شما بدهد. "پیروز شدن" در هر عرصه ای تا زمانی معانی دارد که هزاران یا میلیون ها نفر وجود داشته باشند که پیروز نشوند، بنابراین شما نیاز به "شکست" انسان های دیگر دارید تا زندگی شما بتواند معنایی داشته باشد....هدف بیرونی به تنهایی همواره نسبی، ناپایدار و فناپذیر است.

v     

 

لحظه حال از این نظر که همواره ساده است کوچک تلقی می شود، اما در درون آن بزرگ ترین نیرو نهفته است. مانند اتم، این یکی از کوچک ترین چیزهایی است که در عین حال دارای نیروی شگرفی است.

چرا اضطراب، استرس یا منفی گرایی بروز می کند؟ زیرا شما از لحظه حال روی گردان شده اید. و چرا این کار را کرده اید؟ زیرا فکر کردید چیزی دیگر مهم تر است. شما هدف اصلیتان را فراموش کردید. یک اشتباه کوچک، یک درک نادرست، دنیایی از رنج را می آفریند.

v     

 

نهال چیزی نمی خواهد زیرا با تمامیت یکی است، و تمامیت از طریق آن عمل می کند. ما می توانیم بگوییم که تمامیت- زندگی- می خواهد که نهال تبدیل به درخت شود، اما نهال خود را از زندگی جدا نمی بیند و بنابراین چیزی برای خود نمی خواهد. نهال با آنچه زندگی خواهان آن می باشد یکی است و به همین دلیل نگران یا مضطرب نیست و اگر مجبور است پیش از موعد بمیرد با آرامش می میرد. همانطور که در برابر زندگی تسلیم است، هنگام مرگ نیز تسلیم است. نهال هرچند به طور مبهم، حس می کند که در "بودن"، حیات بی شکل و ابدی، ریشه دارد.

v     

 

برخی می گویند که موفقیت نتیجه ترکیبی از کار سخت و شانس است. یا ترکیبی از اراده و استعداد، یا بودن در مکان مناسب در زمان مناسب. در حالی که هریک از این ها ممکن است تعیین کننده موفقیت باشند، جوهر آن نیستند. آن چه دنیا به شما نمی گوید- زیرا نمی داند- آن است که شما نمی توانید به شخصی موفق تبدیل شوید. شما تنها می توانید موفق باشید.

اجازه ندهید دنیایی دیوانه به شما بگوید که موفقیت چیزی غیر از یک لحظه حال موفق است. و آن چیست؟ در کاری که شما انجام می دهید، حتی در ساده ترین عمل، حسی از کیفیت وجود دارد. کیفیت دلالت بر علاقه و توجه دارد، که با آگاهی می آید. کیفیت "حضور" شما را می طلبد.

v     

 

شما قادر هستید با تردید و سرگشتگی زندگی کنید، حتی از آن لذت ببرید. هنگامی که تردید را می پذیرید فرصت های بیشماری در زندگی شما ایجاد می شود. بدان معنا که ترس دیگر عاملی غالب در آنچه شما انجام می دهید نیست و دیگر از اقدام شما برای آغاز جلوگیری نمی کند. فیلسوف روم باستان، تاکتیتوس، به درستی مشاهده کرد که: "تمایل به حفظ امنیت در مقابل هر اقدام بزرگ و اصیل قرار می گیرد." اگر تردید برای شما قابل پذیرش نیست، تبدیل به ترس می شود. اگر کاملا پذیرفتنی است، تبدیل به سرزندگی، هشیاری و خلاقیت بیشتر می شود.

v     

 

برای ارائه تصویری از حقیقت نسبی و مطلق، طلوع و غروب خورشید را در نظر بگیرید. هنگامی که می گوییم خورشید صبح طلوع می کند و عصر غروب می کند، این حقیقت دارد اما تنها به طور نسبی. در معنای مطلق این اشتباه است. تنها از منظر محدود یک نظاره گر یا نزدیک به سطح سیاره است که خورشید طلوع و غروب می کند. اگر شما در فضا باشید می بینید که خورشید نه طلوع می کند و نه غروب می کند. بلکه مدام می درخشد.

"زندگی من" دیدگاه محدود دیگری است که فکر، آن را خلق کرده است. یک حقیقت نسبی دیگر. در اصل چیزی به عنوان زندگی "شما" وجود ندارد. زیرا شما و زندگی نه دو جزء جدا بلکه یکی هستید.

v     

 

...و سپس درست زمانی که شما فکر می کنید موفق شده اید یا به اینجا تعلق دارید، حرکت بازگشت آغاز می شود. به جای آنکه بیشتر شوید، اکنون کمتر می شوید و من درونی با اضطراب یا افسردگی به این مسئله واکنش نشان می دهد. دنیای شما به تدریج منقبض می شود، و ممکن است متوجه شوید که دیگر بر امور مسلط نیستید. به جای آنکه شما مهار زندگی را در دست داشته باشید، زندگی با کاهش تدریجی دنیای شما مهارتان را در دست دارد. خودآگاهی که با شکل یکی شده بود، اکنون افول و از میان رفتن شکل را تجربه می کند. و بعد یک روز شما هم ناپدید می شوید. شما به جایی باز می گردید که تنها چند سال قبل از آنجا آمده بودید.

زندگی هر شخصی نمایانگر دنیایی است. شیوه ای یگانه که هستی خود را در آن تجربه می کند. هنگامی که شکل شما از بین می رود، دنیایی به پایان می رسد، یکی از بینهایت دنیاها.

v     

 

ما این را تقریبا توهین تلقی می کنیم که کسی را پیر بنامیم. ما برای اجتناب از این کلمه از کلمات دلپذیرتری نظیر سالمند و سالخورده استفاده می کنیم. چرا پیری را بی فایدگی تلقی می کنند؟ زیرا در پیری، تاکید از انجام کار به "بودن" تغییر می یابد، و تمدن ما که غرق در انجام کارها شده است. چیزی درباره "بودن" نمی داند و می پرسد: بودن..؟! آیا فایده ای برای شما دارد.

v     

 

خصوصیات رفتار بیدار شده عبارتند از پذیرش، لذت، اشتیاق که هر یک نمایانگر نوسان ارتعاشی خاصی از خودآگاه است. شما باید اطمینان پیدا کنید هر زمان که درگیر انجام کاری هستید- از ساده ترین کار تا پیچیده ترین کار- یکی از این خصوصیات عمل می کند. اگر شما در وضعیت پذیرش، لذت یا اشتیاق نیستید، برای خود و دیگران رنج می آفرینید.

چنان چه نمی توانید از انجام کاری لذت ببرید، دست کم می توانید بپذیرید که شما مجبور به انجام آن هستید. پذیرش یعنی: در حال حاضر، این شرایط و این زمان از من می خواهد که این کار را انجام دهم، بنابراین آن را با میل و رغبت انجام می دهم. انجام کاری در وضعیت پذیرش بدان معناست که شما آن کار را با آرامش انجام می دهید.

v     

 

اگر از انجام کاری نه می توانید لذت ببرید و نه آن را بپذیرید، از انجام آن کار دست بکشید. در غیر این صورت شما مسئولیت تنها چیزی که واقعا قادر به پذیرش تعهد نسبت به آن هستید را نمی پذیرید، که در واقع تنها چیزی است که اهمیت دارد: وضعیت خودآگاه شما. آرامشی که از عمل توام با تسلیم ایجاد می شود، هنگامی که شما واقعا از کاری که انجام می دهید لذت می برید، تبدیل به حسی از سرزندگی می شود. لذت به عنوان نیروی برانگیزاننده عمل افراد جایگزین خواستن می شود. خواستن از توهم من درونی برمی خیزد که شما را بخشی مجزا و منفصل از نیرویی که در ورای کل خلقت قرار دارد تلقی می کند.

v     

 

لذت جنبه پویای "بودن" است. هنگامی که نیروی خلاق هستی از وجود خودآگاه می شود، به صورت لذت ظاهر می شود. شما مجبور نیستید منتظر بمانید تا چیزی "پرمعنا" به زندگیتان راه بیابد تا سرانجام بتوانید از آنچه انجام می دهید لذت ببرید. در لذت معنایی بسیار بیش تر از آنچه شما نیاز دارید وجود دارد. سندرم "انتظار برای شروع زندگی" یکی از شایع ترین توهمات وضعیت ناخودآگاه است. گستردگی و تغییر مثبت در سطح بیرونی به احتمال زیاد به زندگی شما راه می یابد، در صورتی که بتوانید از آنچه انجام می دهید لذت ببرید، به جای آنکه منتظر تغییری باشید تا بتوانید لذت بردن از آنچه انجام می دهید را آغاز کنید.

v     

 

لذت از آنچه انجام می دهید، به همراه یک هدف یا رویایی که برای رسیدن به آن کوشش می کنید، تبدیل به اشتیاق می شود. حتی اگر شما هدفی دارید، آنچه در لحظه حال انجام می دهید باید در مرکز توجه شما باقی بماند. اطمینان حاصل کنید که رویا یا هدف شما تصویری دروغین از خودتان و درنتیجه شکلی پنهان از من درونی نباشد، مانند آنکه بخواهید هنرپیشه سینما، نویسنده ای معروف یا کارآفرینی ثروتمند شوید. تصویری بزرگنمایی شده از خودتان یا رویای داشتن این یا آن، همگی اهدافی فاقد پویایی هستند و در نتیجه شما را تقویت نمی کنند.


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی