هنر سیر و سفر / آلن دوباتن
هر آینه بپذیریم زندگی ما حول جستجوی خوشبختی می گردد، در آن صورت کمتر فعالیتی را می توان برشمرد که بیش از سفرهایی که کرده ایم با تمام تناقض ها و مشقاتشان، پویایی این جست و جو را آشکار کنند. سفرهای ما هرچند غیر دقیق، درکی از زندگی چنان که باید باشد، فراتر از محدودیت های کار و تلاش معاش عرضه می کنند. به ندرت تصور می شود سفرهایمان مسائلی فلسفی را مطرح کنند، منظورم مسائلی است که تفکری ورای عملی بودن را می طلبند. سیل پیشنهادات درباره مقصد سفرمان به سویمان سرازیر می شود، که کجا برویم بهتر است؛ اما به ندرت در مورد علت یا چگونه رفتن می شنویم هر چند به نظر می رسد هنر سفر کردن طبیعت شامل پرسش هایی است نه چندان ساده و نه تا این حد پیش پا افتاده و مطالعه درباره آن ها می تواند تا حدودی به فهم آن چیزی که فیلسوفان یونانی به زیبایی آن را eudaimonia یا شکوفایی انسان می نامیدند، کمک کند.
v
ظاهرا ظرفیت خوشحال شدن ما از اشیاء زیبا یا چیز های مادی در حقیقت به شدت به آن بستگی دارد که نخست عرصه وسیعی از نیازهای عاطفی و روحی مان را ارضا کنیم، از جمله نیاز به درک شدن، به عشق، به بیان خود، و احترام. هنگامی که رابطه ای که به آن متعهد هستیم ناگهان آشکار می کند که لبریز از عدم درک و نفرت است، از منظره سرشار از زیبایی باغ های سر سبز استوایی و کلبه های چوبی کنار دریا نمی توانیم لذت ببریم. در وطنمان وقتی غمگین هستیم، گناهش را به گردن هوای بد و ساختمان های زشت می اندازیم، ولی در یک جزیره زیبای استوایی می آموزیم (پس از یک جرو بحث) که موقعیت آسمان و ریخت و قیافه محل اقامتمان به تنهایی نمی توانند خوشحالی ما را تضمین و یا به فلاکت محکوممان کند.
v
به نظر می رسد که بر خلاف آرامش خاطر مدام و پایداری که انتظارش را می کشیم، خرسندی از بودن در یک مکان برگزیده باید کوتاه مدت باشد و ظاهرا دست کم برای ذهن آگاه پدیده ای اتفاقی باشد: افکار مثبت گذشته و آینده تنها در فاصله ای که نسبت به دنیای اطرافمان می گیریم پدیدار می شوند و دلشوره هایمان تسکین می یابند. لیکن این وضعیت به دشواری بیش از ده دقیقه دوام می آورد. نمونه های جدید نگرانی در افق خودآگاه شکل می گیرند. پیروزی های گذشته دیگر چندان موثر نیستند، آینده پیچیده و بغرنج می شود و منظره رو به رویمان مثل همه چیزهایی که هر روز در دور و برمان می بینیم دیگر به چشم نمی آید.
v
گویی قرن ها پیش تکامل انواع برای آن دسته از افراد نوع بشر که دائم در نگرانی حوادث بعدی به سر می بردند، امتیازی قائل شده بود. این نیاکان احتمالا در نجات این تجربه ها به نحو مطلوب موفق نبوده اند، لیکن دست کم به بقا ادامه دادند و شخصیت بازماندگان شان را شکل دادند؛ در حالی که خواهر و برادران متمرکز ترشان، که در حال و با مکانی که ایستاده بودند یکی بودند، سرنوشت های سخت تری بر شاخ های آن گاو میش نامرئی پیدا کرده بودند.
متأسفانه بسیار دشوار است نگرانی های کمابیش دائمیمان در مورد آینده را به یاد بیاوریم، زیرا در بازگشتمان از جایی که بودیم، شاید نخستین چیزی که از خاطره محو می شود این است که چه میزان از گذشته صرف این شده بود که چه پیش خواهد آمد؛ و به عبارت دیگر چه میزان از آن را در جایی دیگر به غیر از جایی که در آن حضور داشتیم گذرانده بودیم.
v
"ستارگان را دیدیم، امواج را؛ و شن ها را نیز و، علی رغم بلایای نامنتظر و فریادها، اغلب، به همان اندازه بی حوصله بودیم که اینجا."
با وجود این بودلر به آرزوی سفر کردنش وفادار ماند و مصمم و پیگیر آن را دنبال کرد. "زندگی بیمارستانی است که در آن هر بیمار آرزوی جایگزین کردن تختش را دارد. این یکی می خواهد جلوی رادیاتور رنج بکشد و آن دیگری تصور می کند اگر کنار پنجره باشد سریع تر بهبود می یابد. همیشه به نظرم می رسد اگر آنجایی که هستم نباشم حالم بهتر می شود و این مسئله جابه جا شدن موضوعی است که مادام العمر روح مرا به خود مشغول می دارد."
v
سفرها قابله های افکارند. مکان های اندکی به اندازه هواپیما، کشتی یا قطار در حال حرکت منشأ گفتگوهای درونی هستند. گویی همبستگی غریبی میان چیزی که مقابل چشممان قرار دارد و افکار درون ذهنمان وجود دارد. گاهی افکار بزرگ به مناظر عظیم نیاز دارند، و افکار جدید به مکان های جدید. ظاهرا افکار درونی که به درجا زدن گرایش دارند با گذر سریع مناظر به تحرک در می آیند. فکر کردن زمانی که بخش هایی از ذهن به کارهای دیگری معطوف می شود بهتر انجام می گیرد، مثلا با گوش دادن به موسیقی یا تماشای ردیف درخت های کنار جاده. از میان تمام وسایل نقلیه مسافرتی، قطار احتمالا بهترین مددکار اندیشیدن است. سرعتش به حدی است که مجال درگیر شدن به ادم نمی دهد در عین حال چنان کند است که چیزها را تشخیص می دهی.
v
لزوما در خانه نیست که با خویشتن خویش روبرو می شویم. اسباب و اثاثیه خانه مصرانه القاء می کنند که نمی توانیم عوض شویم چون آنها نمی توانند عوض شوند؛ چیدمان خانگی، انسانی را که در زندگی عادی هستیم، ولی نه آن کسی که در اصل هستیم، در بند می کند.
اتاق هتل ها هم فرصت مشابهی به دست می دهد تا از عادت های ذهنیمان بگریزیم. زمانی که روی تخت هتل دراز کشیده ایم، می توانیم مرزی میان اتفاقی که پیش از ورود ما رخ داده بکشیم، می توانیم از فراز بخش های مهم و توجه نشده تجربه هایمان پرواز کنیم. می توانیم از فراز بلندایی بر زندگیمان نظاره کنیم که در حین کار روزمره مان به آن نمی رسیم.
v
به جذابیتی که انسان جذابی در کشور خودمان می تواند داشته باشد، در کشوری غریب منظر می توان جذابیت هایی را هم که از مکان ناشی می شود افزود. اگر بپذیریم که عشق جستجوی قابلیت هایی است در دیگران که خودمان فاقد آن هستیم، بنابراین در عشقمان به فردی از کشوری دیگر، یکی از خواسته ها می تواند این باشد که بخواهیم خودمان را هر چه بیشتر به ارزش هایی پیوند دهیم که در فرهنگ خودمان غایب است.
v
هر آنچه یاد گرفتم به منظور مصرف شخصی بود و نه برای جلب علاقه دیگران. کشفیات من برای سرزنده کردن خودم بود. به عبارت دیگر می بایست تعالی زندگی را ثابت می کرد. نیچه بر این نکته تأکید داشت که گردآوری حقایق به گونه ای نیمه علمی روش بی ثمری است. چالش واقعی کاربرد حقایق به منظور "تعالی زندگی" بود. او جمله ای از گوته نقل کرد: "از هر چیزی که فقط مرا راهنمایی می کند بی آنکه بحث کند یا مستقیما فعالیت مرا حیات ببخشد متنفرم."
جستجوی دانش زندگی در سفرهایمان چه معنی دارد؟ گردشگر می آموزد در فرهنگ های دیگر آن چیزی را بجوید که در گذشته می توانست مفهوم انسان را گسترش دهد و آن را زیباتر کند. بارها و بارها پیش آمده که کسانی چشمانشان را باز می کنند، و با فرافکنی بر بازیافت عظمت گذشته، به این انگیزه دست می یابند که زندگی انسان چیز باشکوهی است و از آن نیرو می گیرند.
v
یکی از خطرات سفر کردن این است که چیزهایی را در زمان های نادرست ببینیم پیش از آن که فرصت کرده باشیم قابلیت پذیرش لازم را در خود به وجود آوریم، در نتیجه اطلاعات به دست آمده همان اندازه بی خاصیت و فرار خواهد بود که دانه های گردنبندی بدون نخ میانش. این خطر از نظر جغرافیایی تشدید هم می شود: نحوه ای که ساختمان ها و بناهای یادبود در شهرها ساخته شده اند که فقط چند قدمی از هم فاصله دارند، لیکن از نظر شرایط تحسین ما فرسنگ ها دورند. آنگاه که سفر می کنیم تا مکانی را ببینیم که احتمال بازگشتمان به آنجا بعید است، مجبوریم مجموعه ای از چیزها را که نه با هم و نه به جغرافیا مرتبط هستند تحسین کنیم، درک کاملی که نیازمند قابلیتی است که معمولا در یک نفر وجود ندارد.
v
طبیعت وادار مان می کند تا در زندگی و یکدیگر، آن چیزی را که لذتبخش و دلپذیر است بجوییم. هویت ما انعطاف پذیر است خواه کم یا زیاد و اینکه قادریم در کنار فرد یا گاه چیزی منعطف شویم. همنشینی با افرادی خاص، دست و دلبازی و حساسیتمان و در کنار افرادی دیگر حس رقابت و حسادتمان را تحریک می کند. در آن صورت انتظار داریم بر سر هویت فردی در همنشینی با یک آبشار یا کوه، یک بلوط چه بیاید؟ مناظر طبیعت قدرت آن را دارند که ارزش هایی را به ما القاء کنند بلوط وقار، چنار قاطعیت، دریاچه ها آرامش و در نتیجه قادرند به گونه ای نامحسوس، الهام بخش صفات نیکی باشند.
v
او خوانندگانش را دعوت می کرد دیدگاه معمولشان را رها کنند و برای لحظه ای بنگرند جهان از چشمانی دیگر چگونه است و میان بعد انسانی و طبیعت شناور باشند. به این علت که نگریستن به جهان تنها از یک جهت می تواند عامل ناخشنودی باشد. اگر از بالا رفتن سن و سال و یا ادا اصول برگزیدگان رنج می بریم، چه بسا یادآوری گونه گونگی زندگی بر این سیاره بتواند منبعی از آسایش خاطر باشد .
جذابیت طبیعت به نوبه خود می تواند ما را تشویق کند به این که نیکی های درون خودمان را بیابیم. هنگامی که در کنار پرتگاهی ایستاده ایم احتمالا دل نگرانی های مان بی مورد به نظر می رسد؛ دلشوره هایی که طبیعتا پرتگاه ها می توانند آرام شان کنند، شکوهشان استحکام و سرفرازی را در ما تشویق می کنند، و عظمتشان به ما می آموزد که با تمام چیزهایی که از ما فراترند با احترام و فروتنی برخورد کنیم.
v
ممکن است در طبیعت شاهد صحنه هایی باشیم که تمام عمر با ما بمانند، و هر بار وارد ضمیر خودآگاهمان شوند بتوانند دشواری های زمان حال را آرام کنند. یک منظره زمانی حس تعالی را بر می انگیزد که القاء کننده قدرت باشد، قدرتی فراتر از قدرت انسان ها و تهدید آمیز برایشان. هر چیزی که از ما قدرتمندتر است لزوم نفرت انگیز نیست. چیزی که قدرت ما را به چالش می طلبد ممکن است خشم و نفرتمان را تحریک کند؛ اما در عین حال می تواند حس احترام و رعب ما را هم برانگیزد. بسته به این است که آن چیز در چالش طلبی اش زشت و بی وقار باشد یا شکوهمند و فراز.
v
مناظر متعالی صرفا ما را از عدم قابلیت هایمان آگاه نمی کند بلکه وادار مان می کند نوعی ناتوانی خودمانی و یاری رسان تر را بپذیریم. مکان های متعالی به شکلی باشکوه درسی به ما می آموزند که زندگی عادی با خباثت و بدجنسی می آموزد: این که جهان از ما قدرتمندتر است، این که ما شکننده و موقتی هستیم و چاره ای نداریم جز این که محدودیت خواسته هایمان را بپذیریم؛ و این که باید در مقابل ضروریاتی که از خودمان بزرگتر هستند سر فرود بیاوریم.
v
زمانی که ایوب از خداوند می پرسد به چه علت مجبور شده این شداید را تحمل کند در حالی که مرد خوبی بوده، پروردگار توجه او را به پدیده قدرتمند طبیعت جلب می کند. تعجب نکن که اوضاع بر وفق مراد تو نچرخیده، جهان هستی از تو بزرگ تر است. تعجب نکن که نمی فهمی چرا دنیا به کام تو نمی گردد، زیرا تو عمق منطق طبیعت را درک نمی کنی. ببین در برابر یک کوه چه اندازه حقیری. بپذیر آنچه را از تو بزرگ تر است و تو نمی فهمی.
زندگی های ما معیار همه چیز نیست. برای درک بی ارزشی و پوچ بودن انسان، مکان های متعالی را در نظر بگیرید.
v
اگر جهان منصفانه نیست یا از درک ما خارج است، مکان های متعالی به ما می فهمانند که جای تعجب نیست که چنین است. ما در دست نیروهایی که اقیانوس ها را به وجود آورده اند و کوه ها را تراشیده اند بازیچه ای بیش نیستیم. این تنها طبیعت نیست که ما را به چالش می طلبد. زندگی بشر هم همان اندازه مقهور کننده است ولیکن چه بسا فضاهای عظیم طبیعت است که به بهترین و متین ترین وجه چیزهایی را که فراتر از قدرت ما هستند، به ما یادآوری می کنند. اگر در این مکان ها وقت بگذرانیم، چه بسا با احترام به ما کمک کنند تا حوادث غیر قابل درکی که زندگی را بر ما حرام کرده اند و بی تردید ما را به خاک تبدیل می کنند، بپذیریم.
v
ما برخی از مکان ها را ندیده می گیریم چون چیزی وادارمان نکرده آنها را قابل تحسین بدانیم، یا به دلیل تداعی پرت و نامیمونی مخالفشان شده ایم. در کنار مزارع گندم، زمانی که تمرکزمان به ظرافت و در عین حال اهمیت اساسی این غله جلب شود که خوشه هایش با وزش نسیمی سر خم می کند می توانیم ارتباط بیشتری برقرار کنیم.
مانند شخصی می مانیم که واژه ای را بارها و بارها شنیده، ولی فقط زمانی آن را درک می کند که معنی اش را بفهمد. تا زمانی که در جستجوی زیبایی سفر می کنیم، آثار هنری می توانند به اشکال گوناگون در یافتن مقصدمان مؤثر باشند.
v
"کوچک ترین جزء طبیعت نامحدود است. بنابراین نقاش چیزی را نقاشی می کند که دوست دارد. چه چیز را دوست دارد؟ آن چیزی را که می تواند نقاشی کند." اگر ما هم به نوبه خود از یک نقاشی خوشمان می آید، چه بسا علتش این است که آن نقاش چیزهایی را برگزیده که به زعم ما در آن منظره با ارزش تر است. بنابراین هنر بد را می توان یک رشته انتخاب بد تعریف کرد و اینکه چه چیزی را نشان می دهد یا حذف می کند.
v
در برخورد با زیبایی از حاکم ترین تمایلات ناگهانی، میل دستیابی به آن است که آن را مالک شویم و در زندگیمان به آن وزنه ای بدهیم. نیازی که بگوییم "من آنجا بودم، این را دیدم و برایم مهم بود ."اما زیبایی فرار است، اغلب در مکان هایی یافت می شود که ممکن است هرگز به آنها باز نگردیم و یا نتیجه لحظه ای خاص از فصلی، نوری و هوایی مشخص است. پس چگونه می شود آن را مالک شد. دوربین عکاسی یک راه حل است. عکاسی می تواند میل به مالکیت ناشی از زیبایی مکانی را ارضا کند؛ هیجان از دست دادن صحنه ای با ارزش با هر کلیک عدسی می تواند کاهش یابد. یا چه بسا بتوانیم جسم خود را در مکانی زیبا ثبت کنیم، به امید آن که با حضور بیشتر خودمان در آن، حضور آن را در خودمان بیفزاییم.
v
راسکین از طریق علاقه اش به زیبایی و میل به مالکیت آن، به پنج راه حل اساسی دست یافت. نخست این که زیبایی حاصل مجموعه ای از عوامل پیچیده ای است که از نظر روانی و دیداری بر ذهن تأثیر می گذارد. دوم این که انسان با گرایشی درونی نسبت به زیبایی و میل به مالکیت آن واکنش نشان می دهد. سوم این که، روش های نازلی برای این تمایل به مالکیت وجود دارد، از جمله میل به خرید اشیاء تا کندن نام خود بر یادبودی و گرفتن عکس. چهارم، این که فقط یک راه برای تملک درست زیبایی وجود دارد و آن نیز از طریق درک آن است یا خود آگاه شدن نسبت به عواملی روانی و دیداری که مسئول آن هستند. و سرانجام اینکه مؤثرترین روش پیگیری درک این خودآگاهی تشریح مکان های زیبا از طریق هنر است، با نوشتن یا نقاشی، بدون در نظر گرفتن این که استعدادش را داشته باشیم یا نداشته باشیم.
v
یکی از امتیازاتی که طراحی برای ما دارد درک آگاهانه از دلایلی است که ما را به منظره یا ساختمانی جذب می کند. برای سلیقه هایمان تعریف می یابیم، نوعی زیبایی شناختی تحصیل می کنیم و ظرفیتی برای داوری زیبایی و زشتی به دست می آوریم. با دقت مشخص می کنیم در ساختمانی که دوست نداریم چه نقص هایی وجود دارد و چه وجوهی از زیبایی در آن که دوست داریم هست. با سرعت بیشتری صحنه ای که تحت تأثیر مان قرار داده تحلیل می کنیم و انگشت بر نقاط قوت آن می گذاریم. از جمله بی مفهوم "این را دوست دارم" به "از این خوشم می آید چون..." ارتقا پیدا می کنیم.
v
مالکیت واقعی یک صحنه منوط به تلاشی آگاهانه در توجه به عوامل و درک ساختار آن است. ما تنها با باز کردن چشمانمان می توانیم زیبایی را ببینیم لیکن این زیبایی تا کی در حافظه امان باقی بماند بسته به این است که چه اندازه به عمد آن را درک کرده ایم. دوربین عکاسی فاصله میان تماشا و توجه کردن، میان دیدن و مالکیت را تار می کند؛ فرصت دانش واقعی را به ما می دهد، اما به نظر می رسد که ندانسته تلاش دستیابی به آن را پوچ می نمایاند. انگار به سادگی با عکس گرفتن کار را تمام کرده ایم.
اما طراحی به ما می آموزد که ببینیم: به عوض فقط نگاه کردن متوجه بشویم. در روند بازآفرینش چیزی که مقابل دیدگانمان قرار دارد از یک بیننده گذرای زیبایی، به کسی که درک عمیقی از جزئیات آن پیدا می کند تغییر کرده و در نتیجه آن را بهتر در خاطره حفظ کنیم.
v
قصد سفر چه حکمتی دارد؟ می شود گفت خاصیت اصلی آن پذیرفتن است. ما با فروتنی به مکان های جدید نزدیک می شویم. هیچ تصور خاصی درباره اینکه چه چیزی جالب است نداریم. با ایستادن در میان خیابان و کوچه های باریک مزاحم افراد محلی می شویم، و چیزهایی را تحسین می کنیم که به نظر آن ها جزئیات عجیبی هستند. در شهر خودمان اما توقعاتمان برآورده شده اند. مطمئنیم که هر چیز جالب محله امان را کشف کرده ایم، در درجه اول به دلیل اینکه مدتی طولانی آنجا زیسته ایم. قابل قبول نیست در محله ای که ده سال یا بیشتر ساکن آن بوده ایم چیز جدیدی کشف کنیم. عادت کرده ایم و لاجرم کور شده ایم.
v
واکنش های ما نسبت به جهان بسته به اینکه با کی همسفریم شکل می گیرد، کنجکاویمان را با انتظارات دیگران وفق می دهیم. آنها ممکن است نظر خاصی داشته باشند که ما که هستیم و لاجرم نهانی مانع شوند که ساحت های دیگر ما بروز کند. ممکن است با شرمندگی بگویند "هیچ تصور نمی کردم شما کسی باشید که از روگذر خیابان خوشتان بیاید." نگاه های دقیق دیگران ممکن است ما را مأخوذ به حیا کند و از توجه به دیگران باز دارد، می خواهیم خود را مطابق میل اظهار نظرهای همراهمان وفق دهیم، و بیش از آنچه برای کنجکاویمان ضروری است، خود را معمولی جلوه بدهیم.
v
"در جهان همیشه بیش از آنچه انسان ها قادر به دیدن هستند دیدنی وجود دارد، مشروط بر اینکه آرام تر قدم بردارند؛ در حرکت سریع بهتر نمی بینند. چیزهای با ارزش را باید دید و تعمق کرد، نه اینکه با شتاب از کنارشان عبور کرد. انسان اگر واقعا انسان است، از حرکت آرام زیانی نمی بیند چون سربلندی اش ابدا در رفتن نیست، بلکه در بودن است."
چنان به عدم توجه و تعمق عادت کرده ایم که اگر بایستیم و به چیزی یا مکانی خیره بشویم، چنان که طراحی برای کشیدن آن نیاز به مکث دارد، ممکن است غیر عادی و خطرناک جلوه کند. برای کشیدن یک درخت دست کم ده دقیقه تمرکز لازم است؛ برای عابری در حرکت، تماشای زیباترین درخت، یک دقیقه بیشتر وقت لازم نیست.
- ۹۸/۰۱/۲۹