صبحگاهان که از خواب برمی خیزی، با خود بگو: امروز با فضولی، ناسپاسی، گستاخی، بی وفایی، سوءنیت و خودخواهی روبرو خواهم شد. تمام این ها ناشی از آن است که خطاکاران نمی توانند خوب را از بد تمیز دهند. ولی من مدت هاست که به طبیعت خوبی و شرافتش، طبیعت بدی و رذالتش، و طبیعت شخص خطاکار پی برده ام، خطا کاری که برادرم است. بنابراین، هیچ یک از این چیزها نمی توانند به من آسیب رسانند، زیرا کسی نمی تواند مرا در زشتی و تباهی شریک و سهیم سازد. من هم نمی توانم به برادرم غضب کنم یا از او متنفر باشم؛ زیرا ما آفریده شده ایم تا همچون پاها، دست ها، چشم ها و دو ردیف دندان های بالا و پایین با یکدیگر همکاری کنیم. ایجاد مانع در برابر یکدیگر خلاف قانون طبیعت است و مگر غضب و نفرت نوعی ایجاد مانع نیست؟
v
آیا امور بیرونی خاطرت را پریشان می کنند؟ پس خلوت گزین، و بر شناختی که از امر نیک داری بیفزا و بر بی قراریت فائق آی. از خطای دیگری هم حذر کن؛ حماقت آنانی که بسیار تلاش می کنند ولی در افکار و حرکات خود هیچ هدفی ندارند و در واقع وقت خویش را تلف می کنند. آن کس که در فکر ارواح دیگران نیست تیره بخت نخواهد بود؛ ولی کسانی که حساب روح خویش را نگه نمی دارند به یقین بدبختند.
تیره بخت ترین انسان کسی است که سودای فهم کل خلقت را در سر داشته باشد، "به پژوهش در اعماق زمین بپردازد"، و با دقت در پی کشف اسرار ارواح دیگران باشد، غافل از آن که به روح خویش پرداختن، و خادم وفادارش بودن، او را کفایت می کند.
v
تو می توانی همین حالا زندگی را ترک کنی، بگذار همین اصل بر گفتار و کردار و افکارت حاکم باشد، اگر خدایان وجود داشته باشند، ترک کردن انسان ها وحشتناک نیست، زیرا نخواهند گذاشت به تو آسیبی رسد. اگر هم خدایی وجود نداشته باشد، یا در امور فانی مداخله نکند، زندگی در جهانی بی خدا یا عاری از مشیت الهی به چه کار می آید؟ ولی خدایان وجود دارند، و در دنیای بشری مداخله می کنند.
جهان این گونه نیست که بر اثر ناتوانی یا بی کفایتی به خطا اجازه داده باشد اتفاقات خوب و بد به یکسان برای پرهیزگاران و گناهکاران رخ دهد. ولی مرگ و زندگی، شکست و موفقیت، درد و لذت، فقر و ثروت، و نظایر آن به یکسان نصیب خوب و بد می شود. چنین چیزهایی مایه تعالی یا تدنی نیست و بنابراین، نه خوب است و نه بد.
v
باقی عمرت را با گمانه زنی در باره همسایگانت هدر مده، اگر به چیستی و چرایی افکار، اقوال، افعال و نقشه های دیگران فکر کنی، فرصت انجام دادن دیگر کارها را از دست خواهی داد. آدمی باید خود را به چنان طرز تفکری عادت دهد که اگر ناگهان از او بپرسند "اینک به چه می اندیشی؟" بتواند صادقانه و بی درنگ به این سؤال پاسخ دهد؛ و به این ترتیب ثابت کند که تمام افکارش ساده و محبت آمیز است، یعنی به همان گونه که شایسته موجودی اجتماعی است، موجودی عاری از تخیلات شهوانی، حسادت ها، کینه ها، سوء ظن ها و دیگر احساساتی که اگر قرار باشد به داشتن آن ها اذعان کند، از شرم سرخ خواهد شد.
v
بیش از این خود را فریب مده؛ دیگر هرگز نه این یادداشت ها را دوباره خواهی خواند، نه سالنامه های رومی ها و یونانیان قدیم را، و نه کتاب هایی را که برای روزگار پیری کنار نهاده ای. پس به سوی مقصد بشتاب؛ از امیدهای واهی چشم بپوش؛ و اگر در اندیشه سعادت خود هستی، تا می توانی خود را نجات ده. ما باید روی پای خود بایستیم نه اینکه دیگران ما را سرپا نگه دارند.
v
برای انسان هشیار و عمیق، تقریبا همه چیز های جهان، حتی اگر چیزی جز پیامدهای جانبی دیگر چیزها نباشند، بر زیبایی خارق العاده آن می افزایند. برای چنین انسانی، چشم بصیرت او را قادر خواهد ساخت تا هم زیبایی جاافتاده زنان و مردان سالخورده را مشاهده کند و هم شادابی فریبنده جوانان را. چنین چیزهایی برای همه جالب و خوشایند نیست؛ فقط کسی مجذوب آن ها خواهد شد که با طبیعت و آثارش واقعا مأنوس باشد.
زیبایی هر چیزی قائم به ذات است و مرهون چیز دیگری نیست. تحسین در آن نقشی ندارد، زیرا هیچ چیزی با تحسین بهتر یا بدتر نمی شود. در مورد اشیای طبیعی یا آثار هنری. زیبایی حقیقی به چه چیز دیگری نیاز دارد؟ قطعا به چیزی جز قانون، حقیقت، مهربانی و فروتنی نیاز ندارد. آیا اگر زمرد را ستایش نکنند، زیبایی اش را از دست می دهد؟
v
همه چیز را به حال خود بگذار. به یاد داشته باش که انسان فقط در زمان حال می زید، در این لحظه گذرا: باقی عمرش یا گذشته است یا هنوز فرا نرسیده است. حتی دیرپاترین شهرت ها نیز زودگذر است، زیرا منوط به سلسله انسان هایی است که زود می میرند و حتی خود را نمی شناسند، تا چه رسد به این که کسی را بشناسند که مدت ها پیش مرده و از دنیا رفته است.
آیا شهرت واهی تو را پریشان خاطر می کند ملاحظه کن که فراموشی و نسیان با چه سرعتی همه چیز را فرا می گیرد. ورطه ابدیتی را نظاره کن که پیش و پس از ما قرار دارد؛ ببین که این تحسین و تمجیدها تا چه اندازه پوچ و توخالی است، ستایندگانت چقدر دمدمی مزاج و بی فکرند، و دایره شهرتت تا چه حد تنگ است.
v
می توانی هر وقت بخواهی در خود عزلت گزینی برای آدمی کنج عزلتی آرام تر و راحت تر از روحش وجود ندارد؛ از همه مهم تر این که اگر فقط یک لحظه به امکانات دیگری که در خود دارد بیندیشد، بی درنگ به آسودگی خاطر دست می یابد، آسایشی که صرفا نام دیگری برای روح بسامان و هماهنگ است. پس همواره از این کنج عزلت استفاده کن، و دم به دم خود را تازه نما. قواعد زندگانی ات را مختصر کن، ولی قواعد اساسی را از یاد مبر؛ در این صورت یادآوری آن ها تمام ناراحتی هایت را از میان خواهد برد، و تو را با آسودگی به سراغ وظایفت خواهد فرستاد.
v
این مردم مجبورند همین طور رفتار کنند، و این امری اجتناب ناپذیر است. اگر جز این توقعی داشته باشی، مثل آن است که انتظار داشته باشی درخت انجیر شیره دیگری داشته باشد. به هر حال، به یاد داشته باش که هم تو و هم ایشان به زودی خواهید مرد و نامتان به سرعت از یاد خواهد رفت.
همه چیز گذرا و ناپایدار است، هم آن که می شناسد و هم آنچه شناخته می شود. ملاحظه کن چگونه همه چیز زاییده تغییر است؛ سعی کن بفهمی که برای طبیعت هیچ سعادتی بالاتر از تغییر چیزهای موجود و پدید آوردن موجوداتی مشابه آن ها نیست. هر موجودی، به تعبیری، بذر موجود دیگری است که بناست از آن به وجود آید.
v
ای دنیا! من با تو کاملا هماهنگ هستم. هر چیزی که برای تو بهنگام باشد، برای من نه دیر است و نه زود. ای طبیعت! آنچه تمامی فصل هایت به بار می آورد میوه مطلوب من است. همه چیز از تو، در تو و به سوی توست.
تا واپسین لحظه حیات در مسیر طبیعت گام بر می دارم؛ هوای اولین دم و آخرین بازدمم یکی بیش نیست، و در همان زمینی مدفون می شوم که پدرم بذر خود، مادرم خون خویش، و دایه ام شیر وجودم را از آن به دست آورده است زمینی که سال های سال آب و غذای روزانه ام را تأمین کرده، و گرچه به شدت از آن سوء استفاده کرده ام، هنوز قدم برداشتنم را تحمل می کند.
v
همچون دماغه ای باش که همواره امواج را می شکند: او محکم و استوار می ایستد، در حالی که هیاهوی امواج به سرعت فرو می نشیند. "چقدر بداقبالم که چنین اتفاقی برایم افتاد!" به هیچ وجه این طور نیست؛ در عوض بگو: "چقدر خوش اقبالم که این اتفاق موجب تلخکامی ام نشد؛ نه از امروز می ترسم و نه از فردا بیمناکم." آیا اتفاقی که برایت رخ داده تو را از عدالت، بلندهمتی، اعتدال، خردمندی، دوراندیشی، صداقت، عزت نفس، استقلال و تمام دیگر خصایل مختص طبیعت انسان باز می دارد؟ در آینده هر وقت خواستی از چیزی احساس تلخکامی کنی، این قاعده را به یاد داشته باش: "این اتفاق به هیچ وجه حاکی از بداقبالی نبود؛ تحملش نوعی خوش اقبالی عظیم بود."
v
هرگز تیزهوش نخواهی بود. خوب، اشکالی ندارد؛ ولی صفات دیگری هست که نمی توانی بگویی "از آن ها هیچ بهره ای ندارم." پس این صفات را پرورش بده، زیرا کاملا در حیطه قدرتت هستند. برای مثال، صداقت و شرافت؛ سختکوشی و جدیت.
به هیچ وجه نمی توانی عدم قابلیت یا ناتوانی فطری را بهانه کنی؛ ولی عجیب است که همچنان می خواهی در ساحت پایین تری باقی بمانی. آیا کمبود استعدادهای طبیعی است که تو را به غرولند، خست، چاپلوسی، نالیدن از بیماری، خفت، خودستایی و تلون مزاج واداشته است؟ قطعا نه؛ تو می توانستی مدت ها پیش خود را از شر این صفات خلاص کنی، و در این صورت فقط به کندی و کودنی متهم می شدی و حتی این را هم می توانی با تمرین اصلاح کنی، به شرط این که کند ذهنی خود را بی اهمیت نشماری و از آن لذت نبری.
v
بعضی از مردم وقتی به کسی خدمتی می کنند، بلافاصله توقع دارند که آن شخص خدمت آن ها را جبران کند. بعضی دیگر، گرچه تا این حد پیش نمی روند، در خفا آن شخص را رهین منت خود می دانند و همواره احسان خود را به یاد دارند. ولی انسانی هم وجود دارد که به هیچ وجه احسان خود را احساس نمی کند، مثل تاکی که میوه مخصوص خود، یعنی خوشه انگور، را به بار می آورد بی آن که در برابر احسان خویش توقعی داشته باشد یا مثل زنبور عسلی که عسل گذاشته است. مثل آن ها، این شخص هم کار خویش را جار نمی زند، بلکه بلافاصله به سراغ کار خوب دیگری می رود، همچون تاک که به محض فرا رسیدن تابستان باز هم انگورهای دیگری به بار می آورد.
v
اکنون به چیزهای مادی تر نظری بیفکن: چقدر گذرا، ناپایدار و بی ارزشند. هر آدم هرزه ای، هر فاحشه ای و هر تبهکاری می تواند آن ها را تصاحب کند. به خصوصیات معاشرانت نگاه کن: حتی مقبول ترین آن ها را هم به سختی می توان تحمل کرد؛ در واقع امر، انسان حتی خودش را هم به سختی می تواند تحمل کند. پس در این ظلمت و منجلاب، در این جریان بی وقفه وجود و زمان، در این تغییر و تبدل بی پایان، هیچ چیزی را نمی توان با ارزش شمرد و با جدیت تعقیب کرد. آدمی باید به خود قوت قلب دهد و آرام منتظر مرگ طبیعی باشد؛ و در عین حال بی تابی نکند.
v
هیچ اتفاقی برای انسان رخ نمی دهد مگر آن که طبیعت توانایی تحملش را به او عطا کرده باشد. تجربه های همسایه ات با تجربه های تو فرقی ندارد؛ ولی او، یا به علت نا آگاهی از آنچه رخ داده یا برای نشان دادن قابلیت های خود، محکم و استوار می ایستد. خجالت آور است که جهالت و خودبینی نیرومندتر از خردمندی باشد!
v
همواره به آن سرعتی بیندیش که تمام موجودات حال و آینده از میان می روند و نابود می شوند. پیش و پس ما را بی نهایت فرا گرفته، مغاکی که قادر به مشاهده ژرفایش نیستیم. در چنین شرایطی، آن کس که آزرده و پریشان خاطر باشد، قطعا دیوانه است، زیرا گمان می کند که این ناراحتی تا ابد ادامه می یابد.
چیزی به وجود می آید و چیزی از میان می رود. حتی وقتی چیزی در شرف به وجود آمدن است، بخشی از آن پیشاپیش از میان می رود. تغییر و تحول تا ابد جهان را تجدید می کند، درست همان طور که جریان ممتد زمان آن را تا ابد نو می کند. در چنین رودخانه پرشتابی که هیچ جای پای محکمی در آن وجود ندارد، کدام یک از چیزهایی را که به سرعت از پیش چشم ما می گذرند می توان با ارزش شمرد؟
v
وقتی می خواهی شادمان شوی، به صفات خوب دوستانت بیندیش: قابلیت این، فروتنی آن، سخاوت دیگری و نظایر آن ها. در واقع بهترین درمان افسردگی این است که در اطرافیان خود شاهد نمونه های فراوانی از فضایل مختلف باشیم. پس همیشه آن ها را در برابر دیدگانت داشته باش.
این که وزنت فلان مقدار باشد، و نه سیصد پوند، ناراحتت نمی کند. پس چرا باید ناراحت باشی که فلان مقدار عمر خواهی کرد و نه بیش تر؟ تو محدودیت های مقرر شده برای جسمت را می پذیری. محدودیت های عمرت را هم بپذیر.
v
خیالبافی مکن و آنچه را نداری معدوم انگار. به آنچه داری ناظر باش، همان چیزهایی که بیش از هر چیز دیگر با ارزش می شماری، و بیندیش که اگر آن ها را نداشتی چقدر آرزومندشان می بودی. ولی مواظب باش. داشته های خود را بیش از حد باارزش مشمار، زیرا در این صورت اگر آن ها را از دست بدهی، مغموم و ناراحت خواهی شد.
مرگ آزادی از ادراکات حواس، گریز از چنگال عواطف، استخلاص از انحرافات فکر و رهایی از قید و بند تن.
v
حرکت ستارگان را ملاحظه کن، به گونه ای که انگار تو نیز همراه آن ها در گردشی. همواره تغییر و تحول عناصر را در نظر داشته باش. چنین افکاری انسان را از آلودگی های این دنیا پاک می کنند. درون خود را بکاو. سرچشمه خوبی ها درون توست: همواره آن را بکاو تا همیشه جاری باشد.
هنر زندگی بیش تر شبیه کشتی گرفتن است نه رقصیدن، زیرا در زندگی نیز باید محکم و استوار مراقب حملات دور از انتظار باشیم.
v
پشیمانی یعنی تاسف به خاطر از دست دادن فرصتی مناسب. آنچه خوب است همیشه مناسب است، و هر انسان خوبی باید به خاطر از دست دادن چنین فرصتی متأسف باشد، ولی هیچ انسان خوبی خود را به خاطر از دست دادن فرصت کسب لذت سرزنش نمی کند. پس لذت نه خوب است و نه مناسب.
هر کسی از چیز متفاوتی لذت می برد. لذت من عبارت است از سالم نگه داشتن قوه حاکم، یعنی عقلم، جدا نشدن از مردم و اتفاقاتی که برای آن ها رخ می دهد؛ توانایی پذیرش هر امری و استقبال از آن؛ و ارج نهادن به هر چیزی به اندازه ارزشی که دارد.
v
مرا بگیر و به هر جا که می خواهی پرتاب کن؛ زیرا باز هم روحم شاد و راضی خواهد بود، مادامی که وجود و اعمالش موافق طبیعتش باشد. آیا دلیلی دارد که روحم رنجور، خوار، درمانده، نگران و هراسان باشد؟ آیا چیزی را می شناسی که به این بها بیارزد؟
v
انسان اندیشمند نباید نسبت به مرگ بی اعتنا، بی صبر و تحمل و بی علاقه باشد، بلکه صرفا باید آن را یکی از اتفاقات طبیعی بداند. همان طور که منتظر خروج طفل از رحم مادر هستی، باید در انتظار خروج روح از قفس تن باشی. دو چیز را در نظر بگیر که تو را به مرگ راضی می کنند: طبیعت چیزهایی که از آن ها جدا خواهی شد، و مردمی که دیگر با آن ها سروکار نخواهی داشت. اگر به خستگی ناشی از زندگی در میان مردمی با عقاید متفاوت بیندیشی، در این صورت فریاد خواهی زد: "ای مرگ شتاب کن، مبادا من هم مثل آن ها خودم را فراموش کنم."
v
به زندگی نسل های قبلی، بعدی و مردمان بی تمدن کنونی بیندیش، ملاحظه کن که چه انبوهند کسانی که نام تو را نمی دانند، چه بسیار کسانی که به سرعت نامت را فراموش خواهند کرد و چه بسیار کسانی که هم اکنون تو را می ستایند و به زودی نکوهشت خواهند کرد. بنابراین، شهرت و آوازه بی ارزش است. مثل هر چیز دیگری.
تو خواهان ستایش مردمی هستی که هر پانزده دقیقه یک بار خود را نکوهش می کنند، مردمی که خود را تحقیر می کنند. آیا این نشانه عزت نفس است که خود را به خاطر تمام کارهایمان سرزنش کنیم؟
v
اپیکور می گوید: "در هنگام بیماری هرگز با کسانی که به دیدنم می آمدند درباره دردهای جسمانی ام و موضوعاتی از این دست صحبت نمی کردم. در عوض، به اصول فلسفه طبیعی می پرداختم؛ و به ویژه می خواستم دریابم که وقتی جسم انسان تا این حد مضطرب و پریشان است، چگونه ذهن آدمی می تواند همچنان آرام بماند و در پی خیر و صلاح خود باشد. نمی گذاشتم پزشکان به موفقیت های خود ببالند، زندگی ام روال طبیعی اش را با شادمانی و آرامش دنبال می کرد." پس در هنگام بیماری یا ابتلا به مصائب مثل اپیکور باش. هیچ گاه از فلسفه غافل مشو و هرگز در بحث های بیهوده افراد بی فرهنگ و نادان شرکت مکن.
v
هرگاه از وقاحت کسی عصبانی شدی، از خود بپرس: آیا جهان می تواند بدون وقاحت وجود داشته باشد؟ نه، نمی تواند؛ پس در پی امر محال مباش. این شخص فقط یکی از افراد وقیحی است که وجودشان برای جهان ضروری است. هرگاه با رذالت، ریاکاری و یا هر شرارت دیگری روبرو شدی، به همین امر بیندیش. در این صورت نسبت به آن ها مهربان تر خواهی شد.
هیچ یک از این کسانی که بر آن ها خشم می گیری کاری نکرده اند که به ذهنت آسیب رسانده باشد و فقط در ذهن است که هر گونه بدی یا زیانی می تواند واقعیت پیدا کند. چیزهایی که ما را خشمگین و عصبانی می کنند به اندازه خود خشم و عصبانیت به ما زیان نمی رسانند.
v
ای روح من، آیا روزی نخواهد رسید که خوب و صادق، یکتا، عریان و بیش از جسمی که تو را احاطه کرده روشن و آشکار باشی؟ آیا روزی نخواهد رسید که حلاوت عشق و محبت را بچشی؟ آیا روزی نخواهد رسید که بی آن که محتاج و نیازمند باشی و از جاندار و بیجان چشم لذت داشته باشی، بنفسه خشنود باشی؟ آیا روزی نخواهد رسید که در پی طول عمر و زندگی در محل یا کشوری با آب و هوایی معتدل تر یا در بین مردمی خوش خلق تر نباشی؟ چه وقت از داشته های خود و حال و روز فعلی خویش راضی خواهی بود، و قانع خواهی شد که همه چیز از جانب خدایان و به خیر و صلاحت است؟
v
هر چه رخ می دهد یا قابل تحمل است یا نیست. اگر قابل تحمل است، پس آن را تحمل کن. زبان به شکایت مگشا. اگر قابل تحمل نیست، باز هم آزرده مشو؛ زیرا اگر تو را نابود کند، خودش هم بی درنگ از بین خواهد رفت. فقط به یاد داشته باش که اگر ذهنت چیزی را قابل تحمل و مفید به حال تو و نوعی انجام وظیفه تلقی کنند، برای تو هم قابل تحمل خواهد بود.
وقتی از خواب برمی خیزی، از خود بپرس: "آیا برایت اهمیت دارد که دیگران تو را به خاطر کار خوبت نکوهش کنند؟" نه هیچ اهمیتی ندارد. زندگی خصوصی کسانی که متکبرانه به ستایش یا نکوهش دیگران می پردازند هیچ فرقی با دیگران ندارد، آن ها هم مثل دیگران می خوابند، مثل دیگران غذا می خورند، مثل دیگران رفتار می کنند، از چیزهای مشابهی می هراسند و در پی چیزهای مشابهی هستند.
v
انسان فرهیخته و متواضع به طبیعت، که مبدأ و مرجع امور است، چنین می گوید: "هر چه می خواهی بده، و هر چه می خواهی بگیر" و این سخن را نه از روی مبالغه، بلکه از روی اطاعت و حسن نیت محض ادا می کند.
دیگر وقت خود را صرف بحث در باره چیستی انسان خوب مکن. انسان خوبی باش.
v
چشم سالم باید همه چیزهای مرئی را ببیند و نگوید که فقط می خواهم فلان رنگ را ببینم، زیرا این امر نشانه چشمی بیمار است. به همین ترتیب قوای بویایی و شنوایی هم، در صورت سلامت، باید هر چیز بوییدنی و شنیدنی را ببویند و بشنوند. معده سالم هم باید همچون سنگ آسیایی که آماده خرد کردن هر چیز خردکردنی است، آماده هضم هر غذایی باشد. به همین ترتیب، عقل سالم هم باید برای هر پیشامدی آماده باشد. عقلی که می گوید: کاش فرزندانم زنده بمانند یا کاش مردم تمام کارهایم را ستایش کنند، شبیه چشم بیمار و دندان سست است.
ای انسان، تو شهروند شهر بزرگ جهان هستی. چه اهمیتی دارد که پنج سال در آن زندگی کنی یا صد سال؟ آنچه قانون این شهر به آن حکم کند برای همه منصفانه است. پس چرا ناراحتی؟ تو را قاضی ای ظالم یا جباری از این شهر بیرون نمی کند، آنچه تو را از این شهر بیرون می راند دقیقا همان طبیعتی است که تو را به داخل این شهر راه داده؛ درست مثل وقتی که کارگردانی بازیگری را که خودش استخدام کرده، از صحنه مرخص کند. "ولی من بیش از سه یا پنج پرده بازی نکرده ام." دقیقا همین طور است؛ در نمایش زندگی ات، سه پرده کل نمایش را تشکیل می دهد. به پایان رسیدن نمایش را همان کسی تعیین می کند که پیش از این به آفرینش تو حکم کرده، پس با چهره ای خندان صحنه را ترک کن، زیرا کسی که تو را به رفتن امر می کند با چهره ای خندان این کار را انجام می دهد.
- ۱ نظر
- ۲۷ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۲۷