گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

جان و جانان / گری زوکاو

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۰، ۱۰:۴۷ ب.ظ

فقط خراب شدن اوضاع ما را نمی ترساند، هنگامی که زندگی ما عالی و درست پیش می رود نیز به هراس می افتیم. همان زمان که روشنی و شفاف بودن، سپر ضخیم تعصب های خشکیده ما را درباره خود و دیگران سوراخ می کند، همان وقتی که سرزندگی تازه، رکود خواب آلودگی و رخوت را می روید، همان هنگام که ریشه های عمیقی که مدت ها زیر سطح دفن شده بودند، سرانجام جوانه هایی می زنند تا خود را افسارگسیخته به نور خورشید برسانند. آن نور خورشید، آگاهی شماست. تولد یک زندگی تازه همان قدر که شوق برانگیز است، چالش برانگیز نیز هست و همان اندازه که آزادی بخش است، ترسناک نیز می باشد.

  •  

این قدرت زمستان عمیق است: شما را به مبارزه می طلبد، با شما رو به رو می شود و به شما نشان می دهد که باید چه ویژگی هایی را در خود تغییر دهید. زمستان، فصلی مقدس و ارزشمند است که زندگی مقدس و ارزشمند شما را روشن می کند. این توان شماست که به صورت مخالفت، فاجعه یا شکست، توجهتان را به خود جلب می کند. آیا مخالفت، فاجعه یا شکست، تجربه شما را شکل می دهد یا شما تجربه حاصل از آن را برای خود شکل می دهید؟ آیا ترس هایتان شما را در خود غرق می کنند یا راه های تازه و متفاوتی را برای واکنش نشان دادن در برابرشان به شما می نمایانند؟

  •  

نمی توانی با میانه روی در عشق ورزیدن، بی کرانگی توان دوست داشتنت را تجربه کنی. لزومی ندارد هر کسی را که می بینی در آغوش بکشی، اما قلبت می تواند باز باشد. لزومی ندارد با هر بیگانه ای سر صحبت را باز کنی، اما قلبت می تواند باز باشد.
عشق یعنی این که همان گونه پذیرای دیگران ہاشی که دوست داری آن ها پذیرای تو باشند عشق، یعنی سوء استفاده نکردن از حساسیت ها و آسیب پذیری های دیگران. عشق، یعنی نیازهای دیگران را با نیازهای خود برابر دانستن. می توانی در خوردن، ورزش یا کار کردن میانه روی کنید، اما تلاش برای میانه روی در عشق، مانند تلاش برای میانه روی در نفس کشیدن است. در همه چیز میانه روی را پیش بگیرید مگر عشق.

  •  

ترسی که مدتی دراز با ماست، با وجود دردناک بودن، به ما احساس امنیت می دهد. خشم، حسادت، زیاده خواهی و کینه توزی نیز چنین هستند. آن ها کم کم مانند دوستان قدیمی می شوند. آدم می داند چگونه با این عواطف دست و پنجه نرم کند و پس از مدتی، خیال ما از نبودن آن ها ناراحت می شود پوست قدیمی، طبیعی به نظر می رسد، چون مدت ها در آن بوده ایم
با درک این نکته که عواطف دردناک شما برای آن هستند که توجهتان را به بخش هایی از شخصیتتان جلب کنند که برای به چالش کشیدن و تغییر دادن آن ها به دنیا آمده اید، روند دگرگونی خود را از آدمی خشمگین حسود، طمع کار یا کینه توز به شخصی که همدل، خردمند و سپاس گزار زندگی ست، سرعت می بخشید.

  •  

تجربه دردناک احساس بی ارزشی در کانون تجربه بشری قرار دارد. این دردِ به اندازه کافی خوب نبودن، جذاب نبودن یا انسان نبودن است. ترس از این که دیگران ببینند واقعا چه کسی هستید و شما را طرد کنند. این ها تجربه های ناتوانی هستند. این ها نگرانی های عذاب آوری به شمار می آیند که شما را وامی دارند تا دیگران را راضی کنید، بر دیگران سلطه برانید، بی آن که به چیزی نیاز داشته باشید خرید کنید، بدون آن که گرسنه باشید بخورید، احساس فروتری یا احساس برتری کنید و هزاران کار دیگر انجام دهید تا احساس امنیت و دوست داشتنی بودن به خود بدهید.

  •  

اگر بتوانید به کسانی که ضربه خوردند و کسانی که ضربه زدند، یکسان و با مهر و همدلی بنگرید، خواهید دید که همگی در رنج هستند. دارو و درمان رنج این است که موجب رنج بیشتری نشویم.

  •  

هنگامی که خانه را ترک می کنم، آن را با چشمان تازه می بینم. آنگاه آنچه که عادی ست، خاص می شود و زیبایی آن را می بینم. به گونه ای ژرف از طریق گل ها، صخره ها، درختان و آب سیراب می شوم. شکل خانه مان و احساس گرمای آن را می ستایم. با چشم تازه واردها به آن خانه می نگرم و همراه آن ها لذت می برم. ساعت ها و سپس دقایق پیش از ترک خانه به مقصد فرودگاه، پربار و سرشار هستند. در این لحظات، ریشه های خود را حس می کنم... هنگامی که اتومبیل و هواپیما منتظر من هستند، خانه و زندگی ام را تمام رنگی می بینم. وقتی هر روز در همان جا زندگی می کنم، آن ها را سیاه و سفید می بینم.

  •  

زیبایی، پیوسته شما را در بر گرفته است گاهی فقط زمانی این زیبایی را می بینید که در آستانه ترک آن هستید. این صحنه کوچک، بازتابی از صحنه بزرگ است. صحنه بزرگ، فاصله میان زمان تولد و مرگ شماست. اگر برای مشاهده زیبایی پیرامون خود نکوشید، گرفتاری های روزانه شما آن را می پوشاند. وقتی زمان ترک "مدرسه زمین" فرا می رسد، زمانی که مرگ شما نزدیک می شود، بیش از آنچه می توانید تصور کنید، زیبایی می بینید.
هنگامی که مرگ شما بسیار نزدیک می شود، کشمکش های قدیمی را از دیدگاه تازه ای خواهید دید و آن ها معنا و غنای تازه ای می گیرند. مبارزه ها و تلاش های دوستان و رقیبان خود را می بینید و متوجه می شوید که تفاوت چندانی با تجربه های شما نداشته اند. خواهید دید که چگونه تجربه هایتان- حتی آن ها که دشوار بوده اند- برای شما و دیگران مفید بوده اند.

  •  

در دوران جنگ داخلی لبنان، چند نقابدار مسلح جلوی یک مسافر آمریکایی را می گیرند. یک کلمه اشتباه کافی بود تا او جان خود را از دست بدهد. آن ها از آن مرد می پرسند: "تو مسیحی هستی یا مسلمان؟" او فریاد می کشد: "من جهانگرد هستم!"
هنگامی که به رویدادهای زندگی تان می نگرید و از خود می پرسید: "آیا این خوب بود یا بد؟" یا "این درست بود یا غلط؟" همان کار نقابداران مسلح را انجام می دهید. در این حالت، پیچیدگی و رنج غیر ضروری برای خود به وجود می آورید، چرا که این شما هستید که باید پاسخ دهید. از دیدگاه "جان" شما تجربه های زندگی تان نه خوب هستند، نه بد. آن ها نه عادلانه هستند و نه ناعادلانه. با در نظر گرفتن خرد انتخاب هایی که کرده اید، تجارب شما همانی هستند که باید باشند. آن ها فرصت هایی به شمار می آیند تا از تجربه هایی که در گذشته آفریده اید، بی واسطه بیاموزید و انتخاب کنید به گونه ای دیگر بیافرینید.

  •  

پرسید: "چه کنم؟ چه شمشیر ببندم، چه نبندم، ناراحت هستم. هیچ کدام از این دو رفتار برای من مناسب نیست." دوست او پاسخ داد: "شمشیرت را ببند تا زمانی که از بستن آن بیشتر از نبستن آن ناراحت شوی."
در حالی که هشیاری تازه خود را پرورش می دهید، معیارهای شما تغییر می کنند. در نتیجه از ابراز خود به شیوه های قدیمی و دنبال کردن اهداف قدیمی احساس ناراحتی خواهید کرد. در این وضعیت، در کنار دوستان قدیمی دچار احساس ناراحتی هستید، اما هنگامی که معیارها و بینش های تازه خود را اجرا می کنید، باز هم احساس ناراحتی دارید. این حالت، طبیعی ست. هشیار شدن نسبت به انسانیت خود، در جهانی که زندگی را کالایی بی ارزش می داند، چالش هایی را برای شما پیش می آورد که قبل از آن وجود نداشت.

  •  

"این منصفانه نیست! برای هر سربالایی، باید یک سرپایینی باشد!" اما این گونه نیست و او به دویدن در سربالایی ادامه می دهد. آن هنگام است که لیندا به بینشی دست می یابد که زندگی او را دگرگون می کند: "در این مسیر هیچ سر پایینی وجود ندارد؛ همه سربالایی ست!"
به این ترتیب، کشمکش لیندا به پایان می رسد. آرزوی او برای مسیر سرپایینی کنار گذاشته می شود. او دیگر از ناعادلانه بودن وجود این همه سربالایی و نبودن هیچ سر پایینی خشمگین نیست. لیندا آزاد می شود تا آن کاری را که برای انجام آن آمده است، انجام دهد؛ یعنی در مسابقه بدود. او به علت این تغییر، بهتر دوید و از دویدن لذت برد.

  •  

با بیش از حد ماندن یا زود حرکت کردن فرصت را از دست می دهیم. فرصت، شرایط مناسبی ست که موجب می شود هر وقت میوه برسد، از درخت بیفتد. تا میوه نرسیده باشد، باد نمی تواند آن را از شاخه جدا کند، وقتی میوه برسد، هیچ نیرویی نمی تواند آن را بر شاخه نگه دارد.
جنگیدن یا جاری بودن، زمان بندی خاص خود را دارد و در زمان های مناسب، تغییرات لازم را در زندگی شما ایجاد می کند.

  •  

هر انتظار، دست دراز کردنی بیش از حد است. هر سقوط، یک درس است. سرانجام، هنر رها کردن چیزهای خارج از دسترس خود را می آموزید؛ حتی اگر آنها بسیار جذاب یا مهم به نظر برسند، حتی اگر چیزی باشد که به شدت نیاز دارید، حتی اگر چیزی باشد که آرزویش را دارید، حتی اگر چیزی باشد که گمان می کنید بی آن زنده نخواهید ماند. پس از این یادگیری، شما در هر شرایطی و با وجود هر چه به سویتان بیاید ۔ خواه دور باشد یا نزدیک به استوار باقی خواهید ماند!

  •  

تمشک چینی بدون گرفتار شدن در خارها و دانستن چگونگی رهایی از آن ها، بخشی از تجربه یادگیری ست که با ارزش تر از کندن تمشک است. چند بار در شرایطی گرفتار شده، نسنجیده سعی در بیرون کشیدن خود کرده و زخمی شده اید؟ گاهی شرایط، شما را رها نمی کنند، مگر این که درنگ نمایید، آرام بگیرید و با جریان، جاری شوید. اگر بدون تفکر در برابر شرایط واکنش نشان دهید، وضعیت را بدتر می کنید.

  •  

قدرشناسی برای فراوانی، هشیاری و شکیبایی، درس های مهمی هستند. هر تجربه ای که در "مدرسه زمین" دارید، به منظور کمک به شما در یادگیری این درس هاست. تشخیص این نکته، قدرشناسی برای فراوانی است. وقت گذاشتن برای یادگیری از تجربه ها، شکیبایی ست. دیدن فراوانی پیرامون خود و با ارزش بودن تجربه ها، هشیاری ست. کدام شرایط خاردار در زندگی به شما می آموزند که قدر شناس فراوانی، شکیبا و هشیار باشید؟

  •  

به زودی نوبت ما می رسد که انتقام گرفتن خود را جشن بگیریم، در حالی که دیگران به سوگ نشسته اند و در پی فرصتی برای انتقام گیری از ما هستند. در این تصویر چه کسی ظالم و چه کسی مظلوم است؟ چه کسی دادگر و چه کسی بیدادگر است؟
تصویر، همان تصویری ست که طی تاریخ بشر همیشه بوده است. فقط پوشاک مردمی که در تصویر هستند، عوض شده است. گاهی آن ها جامه مسیحی و مسلمان بر تن می کنند و گاه به لباس عرب و یهودی در می آیند. گاهی مردم در این تصویر چینی هستند و زمانی دیگر اروپایی یا آفریقایی می شوند. پوشش ها در تصویر همیشه تغییر می کنند. اما تا هنگامی که این تصویر باقی بماند، رنج و اندوه در کنار جشن و شادی باقیست و این دو قطب با دیوانه بازی زشتی از همدیگر تغذیه می شوند.

  •  

"فکر رفتن را نکن! دوست تو زنده نخواهد ماند و اگر برای کمک به او بروی، تو هم خواهی مرد"
اما مرد جوان از گروهبان جدا شد و زیر رگبار آتش به میان میدان رفت و کشان کشان دوستش را با خود برگرداند. هنگامی که او به نیروهای خودی رسید، دوستش مرده بود. گروهبان فریاد کشید: "به تو گفتم!" مرد جوان به آرامی پاسخ داد: "اما وقتی به آنجا رسیدم، او زنده بود و گفت: می دانستم می آیی!"

  •  

مقصد شما یک زندگی پر از معنا، رضایت، خلاقیت و شادی ست؛ زندگی ای رها از ترس ها، وسواس ها، اجبارها و اعتیادهای شما؛ زندگی ای بدون ناامنی هایی که دیگران به سادگی در شما بر می انگیزند و رنج هایی که در شما ایجاد می کنند. هنگامی که تجربه های خود را نمی پذیرید، راهنمایی های آن ها را نمی بینید. خشم، بیزاری، حسد و ترس، هر کدام به شیوه خود به شما نشان می دهند که برای رسیدن به مقصد، لازم است چه ویژگی هایی را در خود تغییر دهید. آن ها می گویند: "بیا به من گوش کن"...دلم نمی خواهد هیچ لطفی را، حتی اگر با ظاهری خشن به زندگی من بیاید نادیده بگیرم.

  •  

هنگامی که دریافت بشر به پنج حس او محدود می شد، برای بیشتر انسان ها أن هدف بزرگ تر، خانواده، ایل، قوم، جامعه یا کشور بود. برای برخی دیگر، باور یا یک عقیده بود. اکنون که در مرحله چند حسی شدن قرار داریم، هدف و آرمان بزرگ تر ما زندگی ست. زندگی که همه موجودات زنده، موجودات به ظاهر غیر زنده، افکار، کارها، آیین ها، باورها و رنگ ها را در بر دارد. اکنون فقط وفاداری به زندگی ست که موجب پیوستگی می شود و همه وفاداری های دیگر تفرقه می اندازند. وفاداری به زندگی، فرهنگ ها، ملت ها، قبیله ها، نژادها و دین ها را با هم جمع می کند. این وفاداری، تنها فکری ست که از قلب سرچشمه می گیرد، نه از ذهن. این که وفاداری، داروی بیماری ما، غذای گرسنگی ما و نوشیدنی تشنگی ماست.

  •  

پر مهرترین رفتاری که اکنون می توانید انتخاب کنید، همان است که به بیش ترین دلیری نیاز دارد. این دلیری که حس هایتان را احساس کنید و اگر لازم شد آنچه را در زیر جوش و خروش و آرزوی انتقام گیری قرار دارد، احساس کنید؛ چرا که دردی در آنجا نهفته که عمیق است. وقتی این دلیری را دارید که آن درد را با همان شدتی که اکنون در وجود میلیون ها نفر جاری ست حس کنید، آنگاه آغاز می کنید تا آنچه را برای ایجاد جهانی رها از این گونه درد ضروری ست، ببینید.
بنابراین، نخستین گام در ایجاد همدلی این است که با خودتان مهربان باشید. به خود اجازه دهید که همه احساس هایتان را حس کنید. اگر احساس نفرت دارید، برای نفرت داشتن، از خود متنفر نشوید.

  •  

مرد هندو گریه کنان گفت: "یک پسر بچه مسلمان را کشته ام. او را از پا آویزان کردم و سرش را به دیوار کوبیدم. هیچ راه نجاتی ندارم!" کسی حرفی نزد.
گاندی به آرامی گفت: "من راهی برای خروج از جهنم می شناسم." مرد با ناباوری به او نگاه کرد و گاندی ادامه داد: "پسربچه یتیمی را پیدا و به فرزندی قبول کن، اما او را مسلمان بزرگ کن."

  •  

او یک بار رک و ساده پرسید: "زیبا هستی یا نه؟" نمی شد از پاسخ دادن به این پرسش طفره رفت. هنوز هم این سؤال را از خود می پرسم، زیرا کیفیت زندگی من به پاسخی که می دهم بستگی دارد.
در حالی که بیماری پیشرفت می کرد و از ناراحتی متناوب به تجربه مداوم درد در بدنی نحیف و ضعیف تبدیل می شد، او بیش از پیش از ساز و کارهای درونی ای که کشف کرده بود و آن ها را برای ایجاد تجربه های خود به کار می بست، آگاهی می یافت. آن جوان می گفت: "درد و رنج، گریزناپذیر است، اما بدبختی، انتخابی ست!" او درد را تجربه کرد، اما به نظر من حتی در دردناک ترین روزهایش بدبختی را تجربه نکرد.

  •  

اگر آنچه را مهم تشخیص داده اید، به هر دلیلی رد کنید، تجربه، قدرت و حس های قلبی خود را بی اعتبار کرده اید. پیشنهاد می دهم خودتان تصمیم بگیرید که آنچه شما را بر می انگیزد، این ارزش را دارد که مورد توجه و علاقه شما قرار بگیرد یا نه.
در رابطه با موضوع های دل و جانتان در پی زیرنویس نباشید. به درون خود بنگرید، وگرنه پیوسته در پی منابع خبری خواهید بود و آرزوی شما این می شود که از دیگران بفهمید چگونه آنچه را می دانند، می دانند!

  •  

مرجع خود شدن به این معنا نیست که نیاز، آسایش و رضایت برخورداری از آموزگاران را کنار بگذارید، بلکه به این معناست که آن ها را درون خود بیابید و یاد بگیرید که برای آنچه می بینید و می شنوید، ارزش قائل شوید. همچنین به این مفهوم است که زندگی پیرامونتان را با چشمان یک آموزگار ببینید و بیاموزید که برای دیده ها و شنیده های خود ارزش قائل باشید. با انجام این کارها فرایند بزرگ تر شدن را آغاز می کنید.

  •  

به هنگامی که نسبت به آنچه می بینید، واکنش عاطفی نشان می دهید، در حال قضاوت کردن هستید. اگر با حالت حق به جانب با "بد" برخورد می کنید، برای یافتن همان ویژگی ای که این همه شما را تحریک کرده است، به جست و جو در درون خود بپردازید. بی گمان آن را خواهید یافت، زیرا اگر آن ویژگی درون خود شما نبود، ناراحت نمی شدید. آنگاه فقط تشخیص می دادید، رفتار مناسبی داشتید و می گذشتید. هنگامی که نسبت به "بد" - یعنی نبود عشق - واکنش عاطفی نشان می دهید، آن فقدان در شما وجود دارد. درک این نکته بسیار مهم است، زیرا شما را توانمند می کند تا شخصا برای کاهش "بد" حرکت کنید.

  •  

چنان چه بیمار شوید و نتوانید طبق برنامه خود به سفر بروید، اگر فقط به تعطیلاتی که از دست می دهید فکر کنید یا گمان ببرید که تنها راه لذت بردن شما رفتن به مسافرت بوده است، بیماری تان را همچون فاجعه ای خواهید دید. اگر چنین فکر کنید که بیماری و خانه ماندن می تواند نکاتی را در باره شما به خودتان نشان دهد که برایتان مهم است، آنگاه این وضعیت را موهبتی خواهید دید. در هر دو حالت، بیماری همان است که هست.
فکری که در باره آن ها انتخاب می کنید تجربه شما را تعیین می کند. روزی یک خبرنگار از راهبی از اهالی تبت پرسید: "چرا همیشه این همه خوش بین هستید؟ کشور شما در اشغال ارتش بیگانه قرار دارد و شاید هرگز نتوانید خانواده و خویشاوندان خود را ببینید." راهب گفت: "برای این که خوش بینی، حال مرا خوب می کند"

  •  

پس از این که فهمیدید هر عاطفه ای چه حسی را در بدن شما ایجاد می کند، نیازی ندارید که برچسب "خشم"، "حسد" یا "ترس" به آن بزنید. هر گاه این احساس می آید، می دانید که بدنتان چه حسی دارد و چه افکاری ذهن شما را پر می کنند. آنگاه این توانایی را خواهید داشت که آن حس را همچون آشنایی قدیمی ببینید که با او اختلاف نظری دارید. آن اختلاف نظر این است که شما نمی خواهید حس آن احساس را داشته باشید.
تشخیص و به چالش کشیدن بخش های هراسان شخصیت خود که می خواهید تغییر دهید و تشخیص و پرورش بخش های پر مهر شخصیتتان که مایل به تقویت آن ها هستید، به هر شیوه ای که انجام شود، اصل رشد معنوی ست. نمی توان از لحاظ معنوی پیشرفته بود و از نظر عاطفی پیشرفته نبود. این دو حالت، همراه هم هستند.

  •  

رشد معنوی از شما می خواهد که آن ترس و طمع را در خود بیابید و التیام بخشید. رشد معنوی، ارتباط میان تجربه های درونی و تجربه های بیرونی شما را برقرار می کند. آن ارتباط این است که تجارب بیرونی شما بازتاب تجارب درونی تان هستند. آنچه پشت چشمانتان قرار دارد، مهم تر از چیزهای جلوی چشمان شماست. نمی توانید تصویر آیینه را تغییر دهید، مگر این که آنچه را تصویرش در آیینه است، تغییر دهید. آیینه، جهانی ست که در آن زندگی می کنید و بازتاب شماست. اگر از آینده می ترسید و تردید دارید که آیا قابل تغییر است یا نه، انتخاب کرده اید که خرد را از راه ترس و تردید بیاموزید. این شیوه دردناکی برای یادگیری ست.

  •  

ویکتور فرانکل به جایگاه یک مظلوم سقوط نکرد، از کسانی که به او آزار می رساندند، متنفر نشد و به تحقیر خود نپرداخت. او به عظمت جان خود گام گذاشت. این مرد نگفت: "چرا من؟!" یا "این وضعیت، عادلانه نیست!" هنگامی که چنین حرف هایی می زنید، قدرتی ندارید. ویکتور هر روز بی رحمی را در اردوگاه کار اجباری دید و احساس کرد، اما آن را مورد قضاوت قرار نداد. برعکس، او گفت: "رستگاری انسان از طریق عشق و در عشق است." این مرد حتی در آن شرایط بسیار وحشتناک، انسان بسیار قدرتمندی شد.

  •  

شما آنچه را می آفرینید، تجربه می کنید. این، مفهوم کارماست. هستی، خردمند و پرمهر است. تجربه آنچه می آفرینید، شیوه پرلطف هستی برای یاری شما در جهت رشد توانتان به منظور آگاهانه آفریدن است. وگرنه چگونه می توانید بیاموزید که در همه شرایط و همه اوقات مهربانانه و خردمندانه از توان خود استفاده کنید؟
برای یادگیری این درس به دنیا آمده اید و کارما ابزاری ست که به طور کامل و قطعی این درس را به شما می آموزد. همین که دردی را که در کسی دیگر به وجود آورده اید، تجربه می کنید و متوجه می شوید چه کرده اید، دیگر آن کار را انجام نخواهید داد.

  •  

رؤیاها اظهارنظرهایی در باره زندگی شما هستند. آن ها دیدگاه های با ارزشی به شمار می آیند که اطلاع می دهند اکنون لازم است چه مسائلی را در نظر بگیرید. اگر قرار باشد هر روز یک نامه حاوی اطلاعات بسیار مؤثری برای تغییر زندگی تان به ما دست شما برسد، آیا آن نامه ها را باز می کنید؟ آیا حتی اگر این نامه ها بدخط نوشته شده و خواندنشان دشوار باشد، باز هم وقت صرف خواندن آن ها می کنید؟ رؤیاها، نامه های شبانه شما هستند؛ پیام هایی که از سوی جانتان می آیند. حتی اگر ضمن دیدن رؤیا یا پس از آن احساس ترس کنید، هدف رؤیا ترساندن شما نیست. هدف رؤیا رساندن پیامی مهم به شماست تا در آن لحظه از زندگی تان، درباره خود بدانید.

  •  

اگر تصمیم بگیرید که رنج کسی دیگر به شما مربوط نیست، فکر نکنید چون معنای کارما را درک می کنید، پس این بی مهری بی هیچ تأثیری بر شما می گذرد. برعکس، رنجی خواهید کشید که منصفانه است. یکایک تجربه های "مدرسه زمین" منصفانه است، اما اگر شما معنای این گفته را به این ترتیب بفهمید که پس باید رنج خواهران و برادران خود را نادیده بگیرید، جهانی می آفرینید که رنج شما هم برای دیگران اهمیتی نخواهد داشت. این، مفهوم کارماست.

  •  

هنگامی که خود را به جای شخص مقابل می گذارید و همچنین وقتی قصد شما این است که درد نهفته در زیر خشمتان را پیدا کنید، خشم خود را به مبارزه می خوانید. نیازهای کسی دیگر را بالاتر از نیازهای خود قرار دادن، ناشکیبایی را به مبارزه می طلبد. جست و جو برای کشف معجزات زندگی، افسردگی شما را به مبارزه می کشد. هر بار که بخشی از شخصیتتان را که مایل به نگهداری آن هستید پرورش می دهید، بخش هایی از شخصیت خود را که متضاد آن هستند، به مبارزه می خوانید. شما نمی توانید شاکر و همزمان افسرده باشید. شما نمی توانید خشمگین و همزمان شاد باشید. همیشه انتخاب با شماست.

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی