گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

انسان در جستجوی خویشتن / رولو می

يكشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۱۵ ب.ظ


§         وقتی سقراط زندگی آرمانی و جامعه آرمانی را توصیف می کند گلاوکن، یکی از شاگردهایش می گوید " من باور ندارم که چنان شهر خداپسندانه ای در هیچ نقطه از جهان وجود داشته باشد" سقراط پاسخ می دهد که " مهم نیست که چنان شهری وجود داشته باشد یا نه مهم این است که آدم خردمند به راه و روش های آن شهر زندگی کند. به حرف و نظر دیگران کاری نداشته باشد و زندگی خود را در انطباق با قواعد و مقررات آن شهر سر و سامان بدهد."


§         طبیعت به انسان و زندگی انسان توجه و اعتنا ندارد. احساس بی احساس بودن طبیعت در رابطه با انسان و امور او غم انگیز و دلهره آور است...وقتی انسان به قله کوهی دوردست کشش و علاقه احساس می کند و در همان حال می داند که کوه هیچ وقت نه دوست او بوده و نه قادر به همدلی و همدردی با اوست و اگر از آن بیفتد و دست و پایش بشکند یا به کلی تلف شود برای کوه هیچ فرقی نمی کند و هیچ احساسی از خود نشان نمی دهد، دچار ترس و دلهره می شود.این ترس و دلهره همان احساس عمیق خطر از "هیچ بودن" و به هیچ ارزیدن است که انسان در رابطه با جهان بی احساس دارد و شعار " از خاک برآمدیم و بر خاک شدیم" دلخوش کننده نیست و رفع نگرانی نمی کند.


 §         همه تاریخ بشری شرح تلاش انسان برای رفع احساس تنهایی است...جامعه ما برای مورد قبول و پسند بودن فرد در نظر دیگران اهمیت بسیار قائل است. قبول بودن در نظر دیگران راهکار اصلی ما برای دور نگاه داشتن دلهره و اضطراب است. از این روست که همیشه سعی می کنیم به خودمان ثابت کنیم که در زندگی اجتماعی موفق هستیم، دیگران برای ارتباط با ما ارزش قائلند و ما هیچ وقت تنها نیستیم.

 

 §         آدم های توخالی که از پذیرش دیگران پر شده اند و با اتکاء به دیگران و با نظر دیگران زندگی خود را سر و سامان می دهند در نهایت محکوم به احساس تنهایی هستند زیرا هرچه بیش تر به دیگران تکیه می کنند خود را خالی تر می بینند. دلیلش هم این است که در خود زمینه محکمی برای دوست داشتن واقعی و به دور از محاسبات روزمره زندگی ندارند.


 §         هر وقت انسان بتواند مثل کسی غیر از خودش به خودش بنگرد و درباره خود بیندیشد به خودآگاهی رسیده است و این از مشخصات نوع انسان است...در واقع خودآگاهی بالاترین و والاترین کیفیتی است که انسان از آن برخوردار است. خودآگاهی باعث می شود که انسان بین "خود" و دنیایی که در آن بسر می برد تمییز قائل شود، به زمان و گذشت زمان توجه داشته باشد. خودش را به کنار از زمان حال در گذشته و آینده فرض کند، از گذشته بیاموزد و برای آینده نقشه بکشد.

 

 §         آگاهی به وجود خویشتن ما را در رابطه خود با دیگران از دو جهت یاری می کند. یکی این که کمک می کند تا بتوانیم خود را آن چنان ببینیم که دیگران ما را می بینند و دیگر این که قادر می سازد تا درد و رنج دیگران را احساس کنیم و با آن هم دردی داشته باشیم...توانایی که از آگاهی به وجود خویشتن بدست می آوریم در واقع ظرفیت ما به دوست داشتن دیگران است، به پایبندی به اخلاق، جستجوی حقیقت، خلق زیبایی، سرسپردگی به آرمان و در صورت لزوم فداکاری و از جان گذشتگی برای هر کدام از این هاست...به کار گرفتن این توانایی و استفاده، از این ظرفیت است که به ما "شخصیت" می دهد؛ یعنی مشخص بودن و جدا بودن از دیگران و در عین حال با هم بودن و هم درد و هم احساس بودن با دیگران...اما "شخصیت" و توانایی هایی که از آن حاصل می شود آسان و ارزان به دست نمی آید. بهایی که برای آن می پردازیم اضطراب و بحران درونی است.


 §         در دنیای ما که همانند بودن بزرگترین مانع "خود" بودن است و در جامعه ما که جور بودن الگو و سرمشق از پیش تعیین شده هنجار است و "مورد قبول دیگران بودن" رستگاری به حساب می آید دو مطلب را باید با هم و در کنار هم در نظر داشته باشیم: یکی اینکه آنچه "ما" هستیم در ارتباط با دیگران شکل گرفته است و دیگر اینکه ما توان و ظرفیت آن را داریم که "خود" را بسازیم.

 

 §         لذتی که انسان از بکار گرفتن استعداد شخصی و بالقوه خود می برد عمیق ترین و پراثرترین لذتی است که برای او می تواند پیش بیاید...برای انسان احساس موفقیت بیش تر از احساس شادی و رضایت خاطر لذت بخش است. زیرا احساس موفقیت احساسی است که با شادی از به ثمر رسیدن توان و قدرت در انجام کاری و رسیدن به هدفی حاصل می شود. این قدرت وقتی به حالت آرمان در می آید همان است که در زندگی و مرگ سقراط تجلی کرده است. سقراط چنان به ارزش های مورد نظر خود پایبند بود که محکومیتش به مرگ را نه شکست بلکه موفقیت در اثبات نظر و سرباز زدن از مصالحه با چیزی که به آن اعتقاد نداشت به حساب آورد و در راه موفقیت از جان گذشت.


 §         کسانی که در نکوهش خود زیاده روی می کنند معمولا کسانی هستند که در خود ارزشی نمی بینند و با نکوهش از خود در واقع فروتنی را به صورت یک ارزش، جایگزین ارزش شخصی که ندارند می کنند؛ مثل این است که به خود می گویند " من آدم مهمی هستم که خود را ناچیز و حقیر می شمارم"...تحقیر زیاده از حد خویشتن، پوششی است بر تکبر و خودبینی. آن ها که فکر می کنند با تحقیر و محکوم کردن خود بر تکبر و غرور فائق آمده اند بد نیست که به این حرف اسپینوزا توجه کنند که " هر کس خود را حقیر می شمارد آدم مغروری است".

 

 §         محکوم کردن و تحقیر خود برای کسب احترام و ارزش در نظر دیگران روشی ناکارآمد است زیرا شخص را از رویارویی صادقانه و مثبت با مشکل انزوا و احساس کم ارزش بودن باز می دارد. علاوه بر این، محکوم کردن و تحقیر خویشتن زمینه را برای نگرش منفی و تقویت بد دیدن خود آماده می کند. در ضمن ما می دانیم که نظر هر فرد به دیگران و ارزش گذاری او بر دیگران با نظر او درباره خودش ارتباط مستقیم دارد و کسی که خود را محکوم و تحقیر می کند دیگران را نیز محقر و خوشایند احساس می کند. در واقع فاصله بین بی ارزش دیدن خود تا احساس نفرت از خود و از آنجا تا احساس نفرت از دیگران بسیار کم و کوتاه است.


 §         برای خیلی ها مشغولیت زیاد پوششی بر اضطراب درونی و دور نگه داشتن خود از حال و وضع واقعی خودشان است. عجله در کارها احساس موقتی سرزندگی به آن ها می دهد. مثل اینکه اگر دائما در حرکت باشند اتفاقاتی رخ می دهد و مشغول بودنشان نشانه اهمیتشان است...ما فعالیت و عمل کردن همراه با خودآگاهی را نشانه سرزنده بودن و انسجام شخصیت می دانیم و فعال بودن برای فرار از خودآگاهی را درست نمی دانیم. خیلی وقت ها می شود که فعال و سرزنده بودن مستلزم عمل نکردن و خلاقانه بی کار نشستن است و البته این برای بسیاری از آدم های امروزی سخت تر از کوشش و فعالیت است.

 

 §         آزادی ظرفیت و توانمندی انسان برای رشد و تحول است، ظرفیت و توان ساختن و پرداختن خویشتن، و آگاه بودن به وجود و ویژگی های خویشتن است...آگاه بودن به وجود خود ما را کمک می کند که خویشتن را از فضای محرک ها و کنش به محرک ها خارج نگه داریم. تامل کنیم، بسنجیم و تصمیم بگیریم که چه واکنشی مناسب و به سود ماست. این که خودآگاهی و آزادی مثل دو روی یک سکه و همیشه با هم هستند از آنجا روشن می شود که اگر دقت کنیم می بینیم که هرچه خودآگاهی شخص کمتر باشد افکار و رفتارش کمتر آزادانه و از آن خودش خواهد بود. یعنی هیچ کس از تاثیر بازدارنده های رفتاری و فکری زمان کودکیش در امان نیست، هرچند آگاهانه سعی کرده باشد آن ها را به فراموشی بسپارد.


 §         مشکل امروزی جامعه ما گرایش شدید مردم به توافق و هم رنگی است. وقتی مردم، مایوس از خود و توانایی های خود سعی می کنند که برای رسوا نشدن، همرنگ جماعت باشند "اخلاق" معنی "سازگاری" با معیارها و راه و روش های مرسوم و عمومی پیدا می کند و "اخلاق" و "اطاعت" واژه های مترادف می شوند...شرط حتمی بی چون و چرای چنین جامعه ای نداشتن یا رشد نکردن خودآگاهی مردم است و کنجکاوی و سوال و مسئولیت هرچه کمتر باشد بهتر.  اما "اطاعت بی چون و چرا" چگونه می تواند "اخلاقی" باشد؟ اگر معنی اخلاق اطاعت محض باشد سگ می تواند خیلی "اخلاقی تر" از انسان تربیت شود و سگی که "خوب" تربیت شده باشد خیلی بیش تر از صاحبش "اخلاقی" خواهد بود زیرا نافرمانی نمی کند و از صاحبش خوشبخت تر خواهد بود زیرا اگر گهگاه از او نافرمانی سر بزند آنچنان احساس گناه نمی نند که کارش به روان رنجوری بکشد.

 

 §         روان رنجوری به واسطه دین وقتی پیش می آید که خداوند به صورت یک بابای کیهانی تصویر می شود؛ بابایی که در پناه او همه نیازها و خواست های انسان بدون هیچ رنج، زحمت و دلهره و اضطراب برآورده می شود. چنین تصور از خدا و دین نوعی دلیل تراشی برای سبک کردن دلهره و اضطراب ناشی از درک این واقعیت است که انسان در عمق وجود خود، خویشتن را تنها می بیند و می داند که در نهایت هر امری باید خودش برای خودش تصمیم بگیرد و عمل کند...اما اگر تنها انگیزه دینی شخص از روی آوردن به خدا فرار از احساس وحشت و تنهایی باشد دین کمکی به بلوغ و کسب قدرت روانی و امنیت خاطر درونی او نمی کند...تلخی و درد ناامیدی و اضطراب هرگز برطرف نمی شود مگر این که انسان عامل آن را بشناسد و خود شخصا به مقابله با آن بپردازد.


 §         تا انسان خود شخصا ارزشی را نپذیرفته باشد و انگیزه های شخصی خودش و معیارهای اخلاقی خودش حرف یا چیزی را برای او با ارزش نکرده باشد صحبت و بحث با او درباره ارزش ها کاری بی نتیجه است. قضاوت ها و تصمیم های هرکس باید از ارزش ها و ارزش سنجی های خود او شکل گرفته باشد. مردم، فقط زمانی راه و روشی را می پذیرند و بر اساس آن تصمیم می گیرند و رفتار می کنند که خود شخصا، با تمام وجود، آن را با واقعیاتی که شناخته اند منطبق و سازگار ببینند و فقط در آن صورت است که آن راه و روش برایشان "ارزش" خواهد بود و نحوه زندگیشان را تعیین خواهد کرد.

 

 §         عشق لذتی است که از حضور شخص دیگر و بودن با او دست می دهد، لذتی که با پذیرش ارزش و علاقه به رشد شخصی او همراه می شود. با این تعریف همیشه دو چیز در به وجود آوردن عشق موثر هستند: یکی قبول ارزش و اهمیت شخص دیگر و خیرخواهی برای او و دیگری احساس لذت و شادمانی از حضور او و ارتباط با او.

عشق باید آزادانه باشد و اگر نباشد عشق نیست. اگر کسی را بدان جهت دوست می داریم که در دوست داشتن آدمی دیگر آزاد نیستیم و یا صرفا به خاطر روابط خانوادگی دوستش می داریم، این عشق نیست.


 §         اگر کسی آدمی را دوست داشته باشد که بی وجود او نمی تواند زندگی کند، این دوست داشتن اختیاری نیست و چون اختیاری نیست نمی توان آن را عشق به حساب آورد. نشانه عشقی که آزادانه نیست این است که شخص ویژگی های آدم مورد نظرش را تشخیص نمی دهد و او را مشخص و متمایز از دیگران احساس نمی کند. در چنین رابطه ای شخص مورد نظر به خاطر ویژگی های مخصوص به خود و تفاوتش با دیگران دوست داشته نمی شود. هر شخص دیگری می تواند جایگزین او باشد. در چنین رابطه ای نه شخصیت کسی که دوست می دارد و نه شخصیت کسی که دوست داشته می شود مهم به حساب می آید.


 §         عشق و محبتی که ما از فرزندان خود و از دیگران دریافت می کنیم متناسب با ظرفیت ما در عشق ورزیدن است نه فداکاری های ما یا انتظار ما از آنان. و ظرفیت ما برای عشق ورزیدن متناسب با شخصیتی است که برای خود قائل هستیم. عشق ورزیدن، در اصل، از خود گذشتن و از خود پرداختن است و از خود گذشتن و از خود پرداختن مستلزم بلوغ در شناخت خویشتن است. اسپینوزا معنی عشق را به درستی بیان کرده "عشق واقعی به خداوند عشقی است که طلبکار عشق از او نباشیم".

 هر وقت کسی چیزی را می دهد یا می بخشد حتما دو حالت وجود داشته است: یکی اینکه شخص چیزی را داشته که بدهد و ببخشد و دیگر اینکه در خود قدرت دادن و بخشیدن را داشته است.


 §         گفته شده است که مردم نمی توانند حقیقت را ببینند زیرا خودشان بین حقیقت و خویشتن قرار می گیرند. این حرف درست نیست زیرا وجود ما، به خودی خود، چیزی نیست که حقیقت را تیره و تار می کند و غیر از آنچه هست جلوه می دهد بلکه نیازهای سرکوب شده و تضادهای درونی روان رنجور ماست که حقیقت را دگرگونه جلوه گر می سازد و موجب می شود تا تعصب ها و انتظارات شخصی خوا را به آدم های دیگر و محیط زندگیمان فرافکنی کنیم و در نتیجه حقیقت را چنان که هست نبینیم و نشناسیم.


 §         آرامش دادن ذهن با توجه به گذشته ها یا آینده های دور چنان گستردگی و عمومیت دارد که در اسطوره های هر قوم و ملتی نشانه هایی از مشغولیت فکری به یکی از دو قطب گذشته و آینده دیده می شود. تصور بازگشت به معصومیت و بی گناهی دوران کودکی، بهشتی بودن حتمی دوران پس از مرگ و تحقق مدینه فاضله و پیشرفت های خود به خودی و دائمی آن نمادهایی از این عطف توجه از حال گذشته و آینده است.

 

 §         بی توجهی به گذشت وقت و زمان می تواند بر اثر سرزندگی و فعالیت خلاق آدمی باشد نه به علت احساس گنگی و منگی فرار از زمان." این حرف درست است. اما اگر بی توجهی به وقت برای فرار از زمان باشد گذشت یک ساعت به قدر گذشت یک هفته کند و سنگین و خسته کننده و ملال آور خواهد بود و اگر با سرزندگی و فعالیت خلاق همراه باشد لذت یک ساعت به اندازه لذت یک هفته احساس خواهد گردید.


 §         گذشته تا حدی که "اکنون" را تبیین می کند، موجودیت دارد و آینده تا جایی که بتواند "اکنون" را هدف دار و معنی دار بسازد...خود را در زمان حال دیدن و تجربه کردن کیفیات زمان حال مثل آگاه شدن بر واقعیت وجود خویشتن چیزی است که می تواند پرورش یابد و تقویت شود. برای پرورش و تقویت این آگاهی خیلی خوب است که شخص به دفعات از خود بپرسد که "حالا و در این زمان من چه حال و احساسی را تجربه می کنم" و یا " در این لحظه خاص من کجا هستم و از نظر احساسی چه چیزی برایم مهم تر از هر چیز دیگر است."


نظرات (۱)

thanks

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی