گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

هنر گوش دادن / اریک فروم

جمعه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۵۸ ق.ظ

انسان مدرن سازمانی واقعا چقدر بیمار است؟ منظور انسان منزوی، خودشیفته، بدون ارتباط با دیگران، بی علاقه به زندگی و فقط علاقمند به خرت و پرت و کسی است که از داشتن یک اتومبیل مسابقه، بیشتر از داشتن یک همسر لذت می برد. از یک جهت می توان گفت که او کاملا بیمار است: بسیار می ترسد، احساس ناامنی می کند و نیازمند آن است که دیگران دائما خودشیفتگی او را تأیید کنند. از سوی دیگر این احساسات در کل مردم یک جامعه، کم و بیش وجود دارد، ولی به این دلیل نمی شود گفت که همه بیمارند. زمانی که چنین افرادی تصمیم می گیرند درمان شوند و تغییر کنند، ممکن است تمام محیط پیرامونی آن ها، علیه شان دست به کار شود، زیرا این محیط تاکنون به گسترش و تقویت روان رنجوری آن ها کمک کرده است.

v       

بیمار با بخش غیرمنطقی شخصیت خود با قسمت عاقل، بالغ و طبیعی آن روبرو می شود. این تعارض، نیروهایی را فعال می کند و انسان را به ناچار به این نتیجه می رساند که در انسان ها یک عامل سرشتی کم و بیش قوی وجود دارد که در جهت احراز سلامت روان و ایجاد تعادل بین فرد و جهان پیرامون او در کار است. ماهیت و جوهره روانکاوی، در تعارض بین بخش های منطقی و غیر منطقی شخصیت فرد نهفته است.

بیمار باید در دو مسیر حرکت کند، یعنی در عین حال که باید وجود خود را به عنوان کودکی دو سه ساله تجربه کند که به طور ناخودآگاه این کار را می کند، در عین حال هم زمان باید به عنوان یک فرد بالغ و مسئول با بخش بزرگسال وجود خود روبرو شود، چون فقط در این تقابل است که احساسات یکه خوردن، تعارض و حرکت را که در روانکاوی ضرورت دارد، تجربه می کند.

v       

هنگامی که تحلیل گر همان حسی را تجربه می کند که بیمارش تجربه کرده است، دیگر دچار احساساتی چون قضاوت کردن، اخلاق گرایی یا سرزنش او نمی شود. به نظر من تحلیل گر اگر نتواند احساسات بیمارش را احساس کند، درد او را هم نخواهد فهمید. کافی نیست که بیمار، محتویات ذهنش را روی میز شما بگذارد، تا زمانی که واقعیت به همان گونه ای که او تجربه کرده است، توسط تحلیل گر، تجربه و احساس نشود و برای او به صورت واقعیت در نیاید، درمانی صورت نمی پذیرد.

v       

بسیار مهم است که شما به عنوان تحلیل گر، بیمار را قهرمان یک نمایش ببینید و نه مجموعه ای از مشکلات و گرفتاری ها. هر انسانی، قهرمان نمایشنامه ای است. در این جا ما با کسی سر و کار داریم که با مجموعه ای از استعدادها و توانایی ها خلق می شود ولی اغلب شکست می خورد و زندگی اش تلاشی دائمی است برای بیرون آوردن محصولی ارزشمند از دل این استعدادها و جنگ علیه ناتوانی های فراوان. حتی اگر به پیش افتاده ترین افراد هم طوری نگاه کنیم که او هم موجود زنده ای است که به دامن دنیا پرت شده،جایی که نه مطلوب او بوده و نه آنجا را می شناخته و دارد می جنگد تا به هر شکلی که شده از میان این گرفتاری ها، راهش را باز کند، او تا حد زیادی آدم جالبی به نظر خواهد رسید.

v       

روانکاوی فقط علم درمان نیست، بلکه ابزاری برای درک خود است. به عبارتی روانکاوی ابزاری برای رهاسازی خود و وسیله ای برای دستیابی به هنر زندگی است، هنری که به نظر من مهم ترین کارکرد روانکاوی است. حقیقتا ارزش عمده روانکاوی، ایجاد تغییر و تحول در شخصیت افراد است، نه از بین بردن علائم بیماری. روانکاوی مدعی است که فرد را می شناسد و می تواند انسان را به سوی درمان هدایت کند. این ادعایی است که انجیل هم کرده است: "حقیقت، شما را آزاد خواهد کرد."

v       

رویدادهای دوران کودکی انسان تعیین کننده نیستند، ولی درگیر کننده هستند. آنچه در کودکی روی می دهد، ضرورتا سرنوشت انسان را تعیین نمی کند، اما او به شکلی با آن ها درگیر هست و هرچه بیشتر در آن مسیر حرکت کند، بیشتر هم درگیر می شود تا جایی که فقط یک معجزه می تواند در وضعیت فرد، تغییر ایجاد کند.

معتقدم بیمار کسی است که به شدت گرفتار خودشیفتگی است و چیزی جز آنچه را که در درون و در ذهن او می گذرد، حقیقی نمی پندارد و محکم به عقاید و شخصیت خود چسبیده است.

v       

احساس پدری و مادری، در بهترین شکلش، نوعی مالکیت خوش خیم و در شکل بدش، نوعی مالکیت بدخیم است که به صورت کتک زدن، آزار و آسیب رساندن بروز می کند، آن هم آسیب رساندنی که پدر و مادرها حتی از وجود آن هم آگاهی ندارند، مثل آسیب رساندن به غرور و عزت نفس کودک و تبدیل کودکی بسیار حساس و باهوش به انسانی که احساس می کند دست و پا چلفتی و احمق است و هیچ کاری از دستش برنمی آید. حتی بعضی از فهمیده ترین پدر و مادرها هم این کارها را می کنند و کودکان خود را چون دلقک های کوچک، در برابر چشم دیگران به نمایش می گذارند و زیر این آسمان کبود، کاری نیست که از دستشان برآید و برای ایجاد احساس حقارت و عدم اعتماد به نفس در کودک و سلب آزادی هایش انجام ندهند.

v       

شما فقط هنگامی می توانید محله را تغییر بدهید که کل سیستم را عوض کنید، یعنی هم زمان، تحصیلات آن افراد، درآمد، بهداشت و الگوهای فرهنگی شان را کاملا تغییر بدهید. بعد می توانید خانه هایشان را هم تغییر بدهید. ولی اگر فقط یک قسمت را عوض کنید، فایده ندارد و این قسمت نمی تواند در مقابل کل سیستمی که علاقمند به بقای خود است، مقاومت کند.

یک فرد هم یک سیستم یا ساختار است. اگر بخواهید تغییرات جزئی در او ایجاد کنید، پس از مدتی متوجه می شوید که این تغییرات از بین می روند و در حقیقت هیچ اتفاق جدیدی نمی افتد. فقط یک دگرگونی اساسی در نظام شخصیتی فرد است که می تواند در دراز مدت، تغیر ایجاد کند.

v       

می خواهم ناتوانی در راه رشد روانی یک فرد را با درختی مقایسه کنم که بین دو دیوار گیر کرده و آفتاب بسیار کمی به آن می تابد. این درخت، کاملا کج رشد می کند، ولی کج رشد کردن او فقط به این دلیل است که برای رسیدن به نور خورشید، چاره ای جز این نداشته است. هر کسی سعی می کند خودش را به نور برساند تا بهترین بهره را از زندگی ببرد، ولی اگر شرایط زندگی طوری باشد که او نتواند از راه مثبتی به این هدف برسد، از راه کج یعنی راهی بیمارگونه و انحرافی خود را می رساند. اگر کسی را دیدید که دچار این نشانه های بیماری و بی قراری هاست، هرگز فراموش نکنید که این فرد در راهی که در پیش گرفته، پیشرفت کرده است، چون هنوز دارد برای حل مسائلش دنبال راه حل می گردد.

v       

"عقلانی" یعنی همه رفتارها و اعمالی که رشد و پیشرفت یک ساختار را بیشتر می کنند. بر اساس نظریه داروین، رشد هنگامی اتفاق می افتد که علائق و خواسته های یک موجود زنده، به شکلی امن، در جهت بقای فرد یا بقای آن نوع، حرکت کند؛ بنابراین هرچه اشتیاق و علاقه افراد با انواع متوجه رشد بیشتری باشد، عقلانی تر حرکت کرده اند، از این رو میل جنسی یک عنصر کاملا عقلانی است. گرسنگی و تشنگی هم کاملا عقلانی هستند. مشکل بشر این است که خیلی کم بر اساس غرایزش عمل می کند. اگر بشر حیوانی بود که صرفا بر اساس غریزه رفتار می کرد، رفتارش عقلانی تر بود.

v       

به نظر من هر چیزی که روی زندگی انسان تأثیر واقعی نداشته باشد، اصلا ارزش یاد گرفتن ندارد. بهتر است انسان به جای یاد گرفتن چیزی که مستقیم یا غیرمستقیم روی زندگی اش تأثیر ندارد، به ماهیگیری با قایق رانی برود یا هر کار دیگری را انجام بدهد. حرف من این است: اگر قرار است درخت سیب باشید، درخت سیب خوبی باشید حرف من این نیست که شما باید بوته توت فرنگی یا درخت سیب باشید، چون تنوع بین انسان ها فوق العاده زیاد است. مسئله اصلی این نیست که معیارها و هنجارهایی را درست کنیم که همه انسان ها را یکسان سازد، بلکه باید هنجارهایی را درست کرد که به رغم آنکه هر فردی، گل، خاصی است، اما این را بداند تا حدی که در توان او هست، گل بدهد و متولد شود و به نهایت سرزندگی خودش برسد.

v       

به نظر من یکی از بهترین کارهایی که هر کسی می تواند بکند این است که از خودش بپرسد: "در واکنش نسبت به والدینم و کسب استقلال در کجای جاده زندگی ام ایستاده ام؟" منظور من ستیز با والدین نیست، چون فرزندانی که دائما علیه پدر و مادرشان می جنگند، در واقع می خواهند صحنه را دود آلود کنند تا معلوم نشود که هنوز به آنها وابسته هستند. مسئله اصلی این است که وقتی انسان آزاد و مستقل است، دیگر نیازی ندارد که به دیگران اثبات کند خطا می کنند یا نمی کنند. در چنین وضعیتی انسان می تواند خیلی راحت بگوید: "من، من هستم و تو، تویی و اگر بتوانیم یکدیگر را دوست داشته باشیم، همه چیز عالی است." این، شروع جاده آزادی برای همه افراد است، البته به شرط اینکه فرد تلاش کند.

v       

شرایطی که باعث پیشرفت سلامتی روح و روان انسان می شوند، عمدتا زیر عنوان اخلاق قرار گرفته اند، چون اخلاق اساسأ سعی می کند هنجارهایی را که منجر به پیشرفت سلامتی انسان می شوند، نشان بدهد. به محض اینکه انسان درباره بشر صحبت می کند، همه می گویند که این یک داوری ارزشی است، چون آن ها نمی خواهند در باره هنجارهایی که ضروری هستند، فکر کنند. می خواهند شادمانه زندگی کنند، بدون آنکه بدانند چگونه می شود شاد بود. به قول مایستر اکهارت: "انسان چگونه می تواند بدون دستورالعمل، هنر زندگی کردن و مردن را یاد بگیرد؟"

v       

ما فقط کسی را بیمار می دانیم که رفتارش در کارکرد اجتماعی او اختلال ایجاد می کند. مفهوم بیمار روانی بودن، اساسا یک مفهوم اجتماعی است. امروزه اگر کسی یک احمق به تمام معنا باشد، یک احمق عاطفی باشد، یک احمق هنری باشد و هیچ چیزی سرش نشود و قادر به دیدن هیچ ارزشی نباشد و جز سکه های پول چیزی را نبیند، ما می گوییم که او انسان بسیار زیرک و باهوشی است و اینها ظاهرا موفق ترین افراد جامعه هستند. اگر شما هیچ احساسی ندارید، اگر هیچ نوع تجربه ذهنی ندارید، بهترین آدم برای جامعه ای هستید که تنها مسئله مهم برایش این است که بتوانید عملا کاری بکنید، ولی اگر این طور بودید، دلیل بر آن نیست که سالم تر از کسی هستید که می تواند مسائل را به صورت ذهنی تجربه کند.

v       

آزادی چیز نیست که ما داشته باشیم. در دنیا چیز زیادی به نام آزادی وجود ندارد. آزادی کیفیتی از شخصیت ماست: ما کم و بیش آزادیم که در برابر فشار مقاومت کنیم، کم و بیش آزادیم که کاری را که دوست داریم انجام بدهیم و خودمان باشیم. آزادی همیشه با چالش بیشتر و کمتر شدنش همراه است.

v       

در حیطه انسانی چیزی وجود ندارد که برای ما غریبه باشد. همه چیز در من هست. من یک کودک هستم، یک بزرگسال هستم، یک قاتل هستم و یک قدیس هستم. من خودشیفته و ویرانگر هستم. هیچ چیزی در بیمار نیست که من در خود نداشته باشم. فقط باید تا آنجا که می توانم تجربیاتی را که بیمار درباره شان با من صحبت می کند، از درون خود فرا بخوانم، چه تلویحا چه تصریحا. فقط اگر این تجربه ها در درون من زنده شوند و انعکاس پیدا کنند، می توانم بدانم بیمار دارد در باره چه چیزهایی صحبت می کند و می توانم جوابش را آن طور که باید بدهم. "بیگانه را دوست بدار، زیرا تو در مصر بیگانه بوده ای و از این رو، روح بیگانه را می شناسی."

v       

روانکاو اگر می خواهد بیمار را کاملا بشناسد، باید از کل شرایط اجتماعی که بیمار در آن زندگی می کند و تمام فشارهایی که بر او وارد می شوند و تمام عواملی که بر زندگی و روح و روان او تأثیر می گذارند، آگاه باشد. من جدأ معتقدم که روان کاوی، اساسا نوعی شیوه تفکر نقادانه است و تفکر نقادانه، حقیقتا کار بسیار دشواری است، چون در تعارض با منافع انسان قرار می گیرد. به نظر من تحلیل اجتماعی و تحلیل شخصی را نمی توان از هم تفکیک کرد. آنها جزئی از دیدگاه نقادانه درباره واقعیت زندگی بشر هستند.

v       

اگر کسی از من بپرسد که چرا اغلب آدم ها در زندگی زمین می خورند، می گویم به گمان من دلیلش این است که آن ها هیچ وقت نمی دانند لحظه سرنوشت ساز زندگیشان کدام است. مثالی می زنم. اگر من در این لحظه تصمیم بگیرم که رشوه ای را قبول کنم، سرانجام تبدیل به آدم از دست رفته ای خواهم شد، چون رشوه های بیشتری را قبول خواهم کرد، تسلیم خواهم شد و بالاخره هم با سرشکستگی و بدبختی، خواهم شکست. اگر من این ها را بدانم، همه انرژی های درونی خود را بسیج می کنم تا یک "نه" بزرگ بگویم و خود را از افتادن در مخمصه ای که قرار است در آن بیفتم، حفظ کنم.

v       

من فکر نمی کنم حال کسی با صحبت کردن درباره مشکل خود و یا حتی آشکار کردن ضمیر ناخودآگاهش، خوب شود، به همان دلیل که هیچ کس نمی تواند بدون تلاش بسیار فراوان، بدون فداکاری زیاد، بدون ریسک کردن و بدون عبور از دالان های پیچ در پیچ زندگی، به جایگاه مهمی در زندگی دست پیدا کند. در فرآیند طی این مسیر، شخصیت تحلیل گر، نقش بسیار مهمی دارد، یعنی او یک همراه خوب است و مثل یک راهنمای باتجربه کوهنوردی، دست دیگران را نمی گیرد و از کوه بالا نمی کشد، بلکه آن ها را راهنمایی می کند که خودشان این کار را بکنند.

v       

کمک به فرد تحت روان کاوی برای تشخیص گزینه های دیگری غیر از آنچه که تاکنون برگزیده است، بخشی از فرآیند روان کاری است. شما می خواهید آزاد و رها شوید و در عین حال در وضعیت پایداری هم که در کنار پدر و مادرتان پیدا کرده اید، بمانید. شما می خواهید مستقل و رها و در عین حال وابسته باقی بمانید. چنین چیزی امکان ندارد و نمی توانید این کار را بکنید، چون یک خیال محض است. تا زمانی که من آرزو می کنم معجزه ای اتفاق بیفتد، یعنی برای یک امر ناممکن، راه حلی پیدا شود، تا زمانی که آن ناممکن واقعا وجود دارد، شانسی برای اینکه کاری از دست من بر آید، وجود ندارد.

v       

زمانی که ما در دنیایی سرشار از فرهنگ و ممکن ها و کتاب ها و تجربه های علمی بسیار زندگی می کنیم، ولی طرز زندگی کردنمان به گونه ای است که انگار هیچ یک از این ها وجود ندارند و دنیایی خالی است که هیچ چیز در آن اهمیتی ندارد و هیچ چیزی جز رویدادها و امور شخصی و پیش پا افتاده در حیطه تجربه ما نمی آید، باید برگردیم و در نحوه تفکر و زندگی مان تجدید نظر جدی کنیم.

v       

هر مرحله از رشد آدمی، یک تحول و انقلاب اساسی است، یک تحول شخصی است. این تحول به معنای رها شدن از سیطره کسانی است که می خواهند انسان را اداره کنند. آن ها مانعی را بر سر راه آزادی طبیعی انسان ایجاد می کنند که رشد روانی او را مختل می سازد و بعدها باید رنج فراوان ببرد و درد زیادی بکشد و جرئت بیش از حد به خرج بدهد تا این آزادی را به دست بیاورد. محور اصلی تمام این مشکلات این است که انسان جرئت کند یا تسلیم شود و در صورت تسلیم، دست کم این شهامت را داشته باشد که بفهمد دارد ترس خود را از دیگران پنهان می کند.

v       

ما انسان ها هیچ وقت بیشتر از زمانی که سعی می کنیم مقاومت خود را توجیه کنیم، حقه باز نیستیم. هنگامی که ما مقاومت می کنیم، ذره ای تمایل به بهتر شدن نداریم. اغلب اوقات پیشرفت فقط به این دلیل شروع می شود که بتوانیم خودمان را راضی کنیم و بگوییم: "راستش من آنقدرها هم بیمار نیستم." ولی درست در همان لحظه فکر می کنیم که دیگر کافی است و از برداشتن گامی مصمم برای حل مشکل به شکلی اساسی و ریشه ای، خودداری می کنیم. شکست های معدودی هستند که انسان را می کشند، ولی در مجموع موفقیت خطرناک ترین چیزی است که انسان ها در آن شکست می خورند و همیشه به عنوان مقاومت بر سر راه پیشرفت، عمل می کند.

v       

مفهوم نماد قهرمان، فردی را نشان می دهد که می تواند زندگی خود را به خطر بیندازد. همیشه نماد یک قهرمان کسی است که می تواند با کمال استقلال و آزادی، روی همه هستی خود ریسک کند و جرئت دارد امری ظاهرا مطمئن را در معرض خطر امری نامطمئن قرار دهد. این در واقع بخشی از سرنوشت بشر و یکی از ممکن هایی است که در اختیار او قرار دارد. امر ممکن دیگر این است که انسان جرئت نداشته باشد فردیت خود را به خطر بیندازد و در نتیجه تصمیم می گیرد دوباره به مادرش، خانه اش، خونش و خاکش بچسبد و هرگز به طور کامل، خودش را پیدا نکند و تبدیل به انسانی مستقل و آزاد نشود.

v       

در مورد مطالعه، اولین نکته این است که فرد بخواهد اعتقادات خود را شکل بدهد، برای خود ارزش هایی را معین کند و بداند که می خواهد در زندگی از چه مسیرهایی حرکت کند. اگر این کار را نکند، دائما باید دست و پای بیهوده بزند.

انسانی که به نام استقلال، به نام رد کردن استبداد، خود را از تغذیه با بهترین خوراک های ذهنی و تحت تأثیر افکار درخشان قرار گرفتن و توسط سرچشمه های ارزشمند سیراب شدن بی نیاز می داند و معتقد است که بهترین ها را در اختیار دارد، خود را از آنچه که دانش بشری برای رشد و پیشرفت در اختیار او قرار داده است، محروم کرده است. انسان ممکن است گیاه خوار باشد و گوشت نخورد و صدمه چندانی نبیند، ولی اگر در مورد خوراکی های فکری و روحی و روانی گیاه خواری کند و از تغذیه با اغلب غذاهایی که در اختیار دارد، خودداری نماید، ذهنش تا حد زیادی خشک می شود.

v       

هر چه فاصله انسان از واقعیت بیشتر شود، توانایی او برای زندگی مفیدتر و بهتر، کمتر و توهمات او بیشتر می شود. مارکس حرفی زده که می تواند شعار روان کاوها قرار بگیرد: "اگر بنا به شرایط، تسلیم توهمات شویم، همیشه گرفتار شرایطی خواهیم بود که به توهمات نیاز دارد." این بدان معناست که وقتی کسی سعی می کند با توهمات، شرایط را برای خود قابل تحمل کند به خاطر آن توهمات است که می تواند زنده بماند و ادامه بدهد.

v       

انسان خودشیفته کسی است که برای او واقعیت فقط چیزی است که برای او موضوعیت دارد: افکار خودش، احساسات خودش و امثال ای نها واقعی و نماینده واقعیت هستند، بنابراین یک نوزاد کوچک، موجود بی نهایت خودشیفته ای است، زیرا واقعیت های بیرونی اساسا برای او وجود ندارند. بیمار روان پریش بی نهایت خودشیفته است، زیرا واقعیت تنها چیزی است که او با تجربه های درونی خود، آن را می سازد. اغلب ما کم و بیش خودشیفته هستیم، زیرا همان چیزهائی را واقعیت می پنداریم که در درون ماست و نه آنچه که به دیگران ربط پیدا می کند. من فکر می کنم برای درک انسان که در واقع درک خودمان است، درک خودشیفتگی یکی از مهم ترین شیوه هاست.

v       

یک فرد خود محور کسی است که در حقیقت خود را دوست ندارد و به همین دلیل، انسان حریصی است. یک انسان حریص در مجموع کسی است که هرگز از هیچ چیزی احساس رضایت نمی کند. حرص همیشه نتیجه خشم عمیق است. انسان راضی، هرگز نسبت به قدرت، غذا یا هیچ چیز دیگری حرص نمی ورزد. حرص همیشه به خاطر خالی بودن درون انسان است. به همین دلیل با کسانی روبرو می شوید که به شدت نگران یا افسرده هستند و به همین دلیل به شکلی وسواس گونه و بی اختیار، می خورند، زیرا در درون خود احساس خالی بودن می کنند.

v       

خودشیفتگی جمعی، خودشیفتگی انسان های بینواست. انسان ثروتمند، انسان قوی، به اندازه کافی واقعیت های دلپذیر در زندگی دارد که خودشیفتگی خود را با اتکای به پول، قدرت و سایر عناصر واقعی که به او احساس قدرت می دهند، ارضا کند. انسان متوسط چه دارد که به آن تکیه کند؟ وقتی او بتواند در خودشیفتگی جمعی شرکت کند، آنگاه می تواند خود را عضوی از این ملت بداند و به خود بگوید من بزرگترین هستم، من جالب تر از هر کس دیگری در دنیا هستم. در جمع بودن، این افراد را با یکدیگر متحد می سازد و هنگامی که می توانند اعتقادشان را درباره توانایی های خارق العاده شان بیان کنند، بر قدرتشان افزوده می شود. همین مسئله است که تحت عنوان ناسیونالیسم، مبنا و اساس اغلب جنگ ها قرار می گیرد.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی