گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

گزیده کتاب

گزیده هایی از کتاب ها یا اندیشه ها Gozidehk@

خوشی ها و مصایب کار / آلن دوباتن

جمعه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۱:۵۷ ق.ظ

هیچ محوطه اسکله ای هیچ وقت نمی تواند کاملا معمولی به نظر برسد، چون مردم از اقیانوس ها ریزترند و بنابراین اشاره به بندرهای دوردست همیشه وعده مبهمی است از زندگی هایی که در آنجا جریان دارد و ممکن است زنده تر از چیزی باشد که ما اینجا می شناسیم، باری رمانتیک که با نام هایی چون یوکوهاما، اسکندریه و تونس گره خورده است. مکان هایی که در عالم واقعیت عاری از یکنواختی و سازش نیستند، اما آن قدر دورند که برای مدتی کفاف خیال پردازی هایی آشفته را می دهند در باب شادمانی.

v       

این بی تابی دیوانه وار در بخش میوه جات هم به وضوح دیده می شود. نیاکان ما احتمالا می توانستند از یک مشت تمشک که ممکن بود هر از گاهی زیر بوته ای در اواخر تابستان بیابند، ذوق زده شوند و آن ها را به چشم بذل و بخشش غیر منتظره الهی نگاه کنند، اما ما مدرن شده ایم؛ همان هنگام که انتظار هدیه های هراز گاه از عالم بالا را ترک گفتیم و به دنبال این بودیم که همه حس های خوشایند را فورا و مرتبا در اختیار داشته باشیم.

v       

بعد از چندین هزار سال تلاش، حداقل در دنیای صنعت به تنها حیواناتی تبدیل شده ایم که خودمان را از چنگ جست و جوی مضطربانه برای منبع وعده بعدی غذا بیرون کشیده ایم و بدین ترتیب افق های تازه ای از زمان را به روی خود گشوده ایم، زمانه ای که در آن می توانیم سوئدی یاد بگیریم، در محاسبات به مهارت برسیم و نگران اصالت روابطمان باشیم. با همه این ها، دنیای فراوانی ما هنوز نتوانسته تمام و کمال آن مکان شادی باشد که اجدادمان در دوران قحطی زده قرون وسطا رویایش را در سر می پروراندند. باهوش ترین ذهن ها، زندگی کاری شان را صرف ساده کردن یا تسریع عملکرد چیزهای پیش پاافتاده نامعقول می کنند.

v       

دعواهای حاصل از مستی که شنبه شب ها در شهرهای صاحب بازارهای هفتگی رخ می دهد نشانه هایی پیش بینی پذیر از خشمی است که در ما حبس شده است. آن ها یادآور بهایی هستند که برای تسلیم روزانه در محراب های نظم و احتیاط می پردازیم و همچنین یادآور خشمی که در سکوت در زیر سطحی مطیع و قانون پذیر انباشته می شود.

v       

یک شغل چه موقع مفید است؟ هر وقت به ما اجازه دهد رنج دیگران را کم و شادی شان را افزون کنیم. هر چند تصور این است که ما خودمان را موجوداتی ذاتا خودخواه می دانیم، اما به نظر می رسد تمایل به فعالیت معنادار در حوزه شغلی به اندازه اشتهایمان به پول و منزلت، بخش غیر قابل انکاری از ذاتمان باشد. اما باید نسبت به محدود کردن بیش از حد نظریه کار معنادار و تمرکز صرف روی پزشکان، راهبه های کلکته، یا اساتید قدیم محتاط باشیم. راه هایی با تعالی کمتر هم می تواند برای مشارکت در تقویت خیر جمعی وجود داشته باشد.

v       

یک فعالیت مفید ممکن است تنها زمانی مفید به نظر برسد که در دست های عوامل محدودی سریعا انجام شود. زمانی که کارگران خاصی بتوانند بین آنچه در روزهای کاری شان انجام داده اند و تأثیرش بر دیگران ارتباطی خلاقه ایجاد کنند.

نکته مهم این که به ندرت در کتاب های کودک به بزرگسالی بر می خوریم که مدیر فروش منطقه یا مهندس خدمات ساختمان باشد. آنها اغلب مغازه دار بنا، آشپز یا کشاورز هستند، مردمی که کارشان به راحتی می تواند به بهبود ملموس زندگی انسان ها بینجامد.

v       

در اصول کاتولیک، تعریف کار اصیل اغلب به کار کشیش ها در خدمت خداوند محدود می شده است و کار تجاری و سودمند به رده ای کاملا پست و فاقد فضیلت، خصوصا فضیلت مسیحی، منسوب بوده است. بر عکس، جهان بینی پروتستان سعی داشت ارزش کارهای روزمره را احیا کند، با این عقیده که بسیاری از فعالیت های به ظاهر غیر مهم در واقع می تواند آدمی را به بیان کیفیات روحش قادر سازد. در این الگو تواضع، حکمت، احترام و مهربانی می تواند به همان اخلاصی که در یک صومعه به کار گرفته می شود در یک مغازه نیز حاکم باشد. رستگاری می تواند در سطح زندگی عادی محقق شود نه فقط در لحظه های عظیم و مقدسی که کاتولیسیسم به آنها برتری داده است.

v       

از همان ابتدا ناظران جوامع تجاری مبهوت دوتا از مهم ترین ویژگی های شان شدند: ثروت شان و زوال معنوی شان. جوامع غیرتجاری فقیر بوده اند، آن قدر فقیر که نتوانند ثبات سیاسی را تضمین یا از آسیب پذیرترین شهروندان در برابر قحطی و بیماری های واگیردار مراقبت کنند. آن کشورهای اخلاق گرا به اعضایشان گرسنگی داده اند، اما جوامع خودمحور و خام اندیش از قبل دونات ها و شش هزار نوع بستنی مختلف منابعی برای سرمایه گذاری در زایشگاه ها و اسکنرهای جمجمه داشتند. جوامع تجاری هنوز به رغم سیاست های اغلب غیر اخلاقی، نادیده گرفتن ایده آل ها و لیبرالیزم خودخواهانه، به مغازه های انباشته و خزانه هایی مزین هستند. آن قدر باد کرده که بتوانند هزینه ساخت معابد و پرورشگاه ها را تأمین کنند.

v       

خصلت برجسته و ذاتی دنیای کاری مدرن شاید همان چیزی باشد که همه ما در ذهن داریم. این باور ابدی که کار باید باعث شادی ما شود. کار محور همه جوامع بوده و جامعه ما اولین جامعه ای است که اعتقاد داشت کار می تواند چیزی بیش از تنبیه یا مجازات باشد. جامعه ما اولین جامعه ای است که می گوید حتی در صورت عدم نیاز مالی باید در طلب کار بود. انتخاب شغل تعریف کننده هویت ماست تا به آن حد که در دیدارهای تازه نمی پرسیم طرف اهل کجاست یا پدر و مادرش چه کسانی هستند بلکه همیشه می پرسیم چه کاره است، با این فرض که مسیر یک زندگی هدفمند باید همواره از اشتغالی درآمدزا بگذرد.

رضایتی که ارسطو با فراغت همراه می دانست اکنون به حوزه کار منتقل شده بود. همان قدر که روزگاری بعید بود کسی هم کار کند و هم انسان باشد اکنون به همان اندازه شاد بودن و بی حاصل بودن غیر ممکن به نظر می رسید.

v       

رایج ترین و بیهوده ترین توهمی که مراجعینم را آزار می دهد این است که فکر می کنند باید به گونه ای در روند طبیعی وقایع، به درک درستی از این که با زندگیشان چه می کنند رسیده باشند؛ مدت ها پیش از این که تحصیلشان را به اتمام برسانند، تشکیل خانواده بدهند، خانه بخرند، یا به قله شرکت های حقوقی برسند. این توهم اجدادی که اشتباه یا حماقتشان باعث شده "رسالت" حقیقیشان را از دست بدهند، آن ها را عذاب می داد. این مفهوم در این دوران مستعد شکنجه کردن ما با این انتظار است که معنای زندگیمان باید در نقطه ای به صورت حاضر و آماده و به شکلی قاطع برایمان آشکار شود و در نتیجه ما را برای ابد در برابر پریشانی و حسادت و تأسف مصون کند. "این که بدانیم چه می خواهیم امری طبیعی نیست. بلکه دستاورد روانکاوانه سخت و نایابی است."

v       

اهمیتی که به تفکرات تربیتی و پرورش اعتماد به نفس در نظریه های آموزشی مدرن داده شده، دیگر نشان خشم یا ملایمت جوامع نبود. برعکس، این تأکید به درستی با تقاضاهای زندگی شغلی معاصر، هماهنگ بود. دقیقا همان طور که دستورالعمل های فلسفه رواقیون و دلاوری جسمانی، مناسب مقتضیات روزگار باستان بوده اند. وجودش را بیشتر به ضرورت های عملی مدیون بود تا به مهربانی. مثل شیوه های تربیتی هر عصری، هدفش اطمینان یافتن از این مسئله بود که به فرزندان حداکثر بخت برای بقا در محیطی خصمانه داده شود.

v       

آینده رویایی اکثر ما به ندرت روی واقعیت می بیند؛ هیچ وقت برایمان مبالغ هنگفت پول، چیزها با تشکیلات قابل تحسین به ارمغان نخواهد آمد. صرفا امیدی خواهد بود که از دوران کودکی با خودمان حمل می کنیم نه بیشتر.

تازه کشف کرده بودم این اطمینان خاطر بلندنظرانه بورژوازی - که همه می توانند شادی را در کار و عشق بیابند - چه قدر بی رحمانه و نسنجیده است. مسئله این نیست که این دو چیز همواره در تحقق رضایت ناتوان اند بلکه فقط این است که این ها تقریبا هیچ گاه این کار را نمی کنند. و وقتی یک استثنا به جای قاعده معرفی می شود بدبیاری های شخصی مان به جای این که در نظر مان جنبه های نسبتا اجتناب ناپذیر زندگی بیایند، مثل نفرینی خاص رویمان سنگینی می کنند.

v       

هزاران سال این طبیعت و خالق کذایی اش بود که امتیاز انحصاری هیبت را در اختیار داشت. یخ پهنه ها، بیابان ها، آتش فشان ها و یخچال ها بودند که به ما حس فناپذیری و محدودیت می دادند و ترس و احترامی بر می انگیختند که به حس خوشایند فروتنی تبدیل می شد. اما ما اکنون در اعماق عصر تعالی تکنولوژیک به سر می بریم. ما منحصرا توسط خودمان شگفت زده می شویم.

در همین حین بود که طبیعت به مایه نگرانی و ترحم تبدیل شد، مثل دشمنی قدیمی در حالی که تا حد مرگ خونریزی دارد به در خانه آدم بیاید. مناظر طبیعی دیگر آن نماد برتری نبود که همه جا زخم های قدرت دن کیشوت وار ما را بر خود داشت.

v       

واژگان تخصصی زیست شناسی مورد علاقه تایلر است. نشان ریزبینی و وجود آدم هایی است که به جزئیات احترام می گذارند. به نظر او واژگان تخصصی ما را از دنیای طبیعی جدا نمی کنند بلکه صرفا به ما کمک می کنند بیش از پیش به ارزشمندترین و متفاوت ترین پدیده هایش وفادار باشیم.

v       

تقلاهای ما عموما هیچ نظایر مادی پایداری نمی یابند. ما در ترحم مهمانی بازنشستگی متوجه توان از دست رفته مان می شویم. چه قدر همه چیز برای هنرمندی که بخشی از جهان را با دست های خودش تغییر می دهد متفاوت است، می تواند کارش را ببیند که از وجودش سرچشمه می گیرد و می تواند در پایان روز یا پایان زندگی قدمی به عقب برگردد و به شیئی اشاره کند- خواه یک بوم چهار گوش، یک صندلی یا یک کوزه سفالی- و آن را همچون گنجینه ای ازلی از توانایی هایش و سابقه دقیقی از سال هایش ببیند و در نتیجه احساس کند در یک جا متمرکز است.

v       

هنر به چه کار ممکن است بیابد؟ تا به ما کمک کند متوجه چیزهایی شویم که قبلا دیده ایم. باید هنر را به مثابه هر چیزی تعریف کنیم که افکار ما را به سمت جهات مهم و در عین حال مورد غفلت، هدایت می کند. نقاشی باید حس های ما را تحت تأثیر قرار دهد نه ذهن منطقیمان را. هگل معتقد است ما به چنین هنرهای حسی ای نیازمندیم چون بسیاری از حقایق مهم، خودشان بر خودآگاهی ما نقش خواهند بست فقط اگر از مواد احساسی قالب گرفته شده باشند. مثلا ممکن است به ترانه ای احتیاج داشته باشیم تا به طور شهودی اهمیت بخشودن دیگران را به ما هشدار دهد، مفهومی که شاید قبلا درباره اش در یک مقاله سیاسی خوانده و آن را صرفا از روی عادت پذیرفته باشیم.

v       

بعید است تکنولوژی ای را تحسین کنی که وقتی بچه بوده ای حسابی جا افتاده است. حیثیت و اعتبار لامپ از مقایسه تاریخی اش با شمع می آید؛ حیثیت تلفن از کبوتر نامه بر و هواپیما از کشتی بخار. این ها نشان می دهد که تاریخ تکنولوژی باید بتواند ظهور اختراعات و حتی به خصوص زمان به فراموشی سپردنشان را پیش بینی کند، وقتی صرفا به خاطر مأنوس شدن از حافظه جمعی پاک شده و به اندازه فلفل و ابر به چیزی معمولی و غیر قابل توجه تبدیل می شوند.

v       

سمت راست تلفنش جمله ای از تئودور روزولت چاپ شده است. رئیس جمهور در این جمله درباره نیاز تمام آدم ها به تلاش و تقلا برای برتری سخن گفته و این که اگر در این راه موفق نشود حداقل در شرایطی شکست خورده که داشته جسارت بزرگی به خرج می داده، بنابراین نباید جایگاهش را با آن روح های سرد و خجالتی یکی دانست که نه پیروزی را می دانند چیست و نه شکست را.

v       

در طول تاریخ هر جامعه ای ناچار بوده هیجانات جنسی را مهار کند تا همه کارها انجام شود. اگر این دو نهاد جرایم سنگینی برای کسانی در نظر گرفته اند که نشانه های رفتاری خاصی را به نمایش می گذارند به این خاطر است که هر کدام مرکز گرامی ترین ارزش های جامعه خویش بوده یا هستند: آموزش های مسیح از یک سو و پول از سویی دیگر، پول برای اداره مثل خدا برای صومعه است؛ و تمنای جسمی چه در سیاست آزار جنسی محکوم باشد چه با معیار گناه و شیطان، به یک اندازه کفرآمیز است. چون جرئت کرده مقاصد شرعی را انکار کند و گستاخانه این معنای ضمنی را برساند که ممکن است در جهان عناصر ارزشمندتر و جذاب تری نسبت به قیمت سهام با منجی وجود داشته باشد.

v       

به نظر می رسد کارآفرینی تا حد زیادی به این حس وابسته است که نظم فعلی شاخص غیر قابل اعتماد و بزدلانه امر ممکن است، فقدان کارها و محصولاتی خاص به نظر کارآفرینان نه درست است نه اجتناب ناپذیر؛ بلکه صرف نشان انطباق و همشکلی و عدم خیال پردازی توده است.

زن یا مرد کار آفرین آرمانی از نظر شخصیتی ترکیب عاقلانه ای است از آدم های کمال گرا و عمل گرا که نه تنها در تشخیص یک نیاز مهم موفق است بلکه در چالش های بوروکراسی و مالی آن قدر مهارت دارد که به لزوم رفع این نیاز سر و شکلی رسمی بدهد. این ها همان رابطه ای را با یک روشنفکر صرف دارند که یک سرآشپز رستوران دار ممکن است با نویسنده کتاب های آشپزی داشته باشد.

v       

تکیه همیشگی و عمدی فروشنده ها به جذابیت زنانه صرفا یک تدبیر جنگی عامیانه است با این اشاره ضمنی که خرید می تواند آن ها را به فروشنده نزدیک تر کند. در واقع هیچ سفارشی هر چند هم پرسود، این زنان را در اختیار خریداران قرار نخواهد داد. کارکرد واقعی آن ها این بود که یادآور در دسترس نبودن زیبایی برای طیف مشتریانی باشد که عمدتا مردانی میان سال اند با ظاهری ویران. این زنان، مردان را وادار می کردند همه جاه طلبی های رمانتیک را کنار بگذارند و در عوض روی برنامه های تکنولوژیکی و کاریشان تمرکز کنند. آن ها به جای این که اغواگر باشند، در واقع ابزار تعالی بودند.

v       

چیزی که چشم انداز مرگ را در عصر مدرن متمایز می کند، پس زمینه انقلاب دایم تکنولوژیک، اجتماعی آن است که ما را از هر گونه ایمان به پایداری و ثبات کارمان تهی می کند. پیشینیان ما می توانستند ایمان داشته باشند دستاوردهایشان بخت دوام آوردن در برابر جریان وقایع را دارد. زمان از نظر ما یک توفان است. ساختمان هایمان، درک مان از سبک ها، ایده هایمان، همه این ها خیلی زود از رده خارج خواهند شد.

v       

وقتی کارهایی داری که باید انجام دهی، اندیشیدن به مرگ کار سختی است؛ بیشتر از این که تابو باشد نامحتمل است. کار ذاتا به ما اجازه نمی دهد جز حسابی جدی گرفتن خودش به چیز دیگری برسیم. باید درک ما از آینده و دورنما را نابود کند و دقیقا به همین خاطر باید ممنونش باشیم.

v       

ممکن است خودسرانه با قاطعیت و جدیتی مطلق دست به کارهایی بزنیم که بی معنا بودنشان در بعدی وسیع تر واضح است. در تمایل به اغراق کردن در اهمیت کاری که انجام می دهیم، جدای از این که یک اشتباه عقلانی است، در واقع خود زندگی است که ناگهان از ما عبور می کند. تندرستی موضوع مشترکی است که ما را وا می دارد با همه تجارب انسانی در تمامی سرزمین ها همذات پنداری کنیم، برای قتلی در یک کشور دوردست آه بکشیم، رشد اقتصادی و پیشرفت تکنولوژیک را فراتر از مرزهای عمر خود آرزو کنیم، و از یاد ببریم که هیچ بیش از خودسری چند سلول تا پایان فاصله نداریم.

v       

در واقع هر چه قدر جامعه پیشرفته تر باشد علاقه اش به چیزهای ویران بیشتر است چرا که در آن ها چیزی را می بیند که به طرزی جدی و رستگاری بخش یادآور شکننده بودن دستاوردهای خودش است. ویرانه ها دغدغه ما را در مورد قدرت و مرتبه، و شهرت و هیاهو، به چالش می کشند. آن ها حماقت متورم ما را در پیگیری جامع و دیوانه وار ثروت سوراخ می کنند.

v       

دوران پیش از علم با همه معایبش حداقل آرامش ذهنی برای آدم هایش به ارمغان می آورد، آرامشی حاصل از این دانش که همه دستاوردهای انسانی در برابر عظمت جهان هیچ است. ما که از لحاظ اسباب و وسایل، سعادت بیشتری نصیب مان شده اما در دیدگاه های مان فروتنی کمتری داریم، با حس حسادت، اضطراب و خودخواهی دست و پنجه نرم می کنیم، چون در قیاس با آن انسان های باهوش، دقیق، متعصب، و به لحاظ اخلاقی دردسرساز، کمتر چیز قابل تکریمی برایمان مانده است.

v       

مرکز جهان دیدن خودمان و زمان حال را قله تاریخ انگاشتن، اهمیت بی حد و حساب دادن به ملاقات های پیش روی مان، نادیده گرفتن درس های گورستان، خست در مطالعه، احساس فشار ضرب العجل ها، پرخاش به همکاران، با بی اعتنایی و حریصانه رفتار کردن و سپس به خشم آمدن در دعوا، شاید همه این ها نهایتا در کار نشان زیرکی باشند. احترام زیادی برای مرگ قایل می شویم، مرگی که با تجویزهای حکیمانه خودمان را برایش آماده می کنیم. بگذار مرگ ما را در حالی بیابد که به آمدنش معترض ایم. اعتراضی که در برابر امواجش به خانه شنی می ماند. اگر می توانستیم شاهد سرنوشت نهایی هر یک از پروژه های مان باشیم هیچ انتخاب دیگری نداشتیم جز این که تسلیم فلج آنی شویم.

v       

شوپنهاور می گفت همه ی انسان ها به راحتی می توانند کمال را تخیل کنند اما مسئله این جاست که سخت بتوان تصور کرد چنین کمالی می تواند در زمین تحقق یابد. هیچ چیز انسانی هیچ وقت نمی تواند عاری از نقص باشد.

ایدئولوژی بورژوازی مدرن غرب با انکار جایگاهی طبیعی که برای آرزوها و نقص های بشری محفوظ است، امکان تسلای گروهی برای ازدواج های آسیب پذیرمان، آرزوهای دست نیافته مان و دارایی های از دست رفته مان را از ما دریغ کرده و در عوض ما را در تنهایی به شرم و عذاب محکوم می کند چرا که سرسختانه نتوانسته ایم آدم بهتری از خودمان بسازیم.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی